سه‌شنبه، دی ۱۶

نامه به دوست ناديده

من آدمي نيستم كه در دنياي واقعي و بصورت ظاهر از احساسات دروني‌ام حرف بزنم، حتي نزد دوستان صميمي. نزديك‌ترين دوستم مرا فردي بي‌احساس مي‌داند؛ يخ و بي‌روح. در اين وبلاگ هم تقريبا همين‌طور هستم. اما در اين نامه‌هاي مجازي جور ديگري هستم. دوست دارم درد دل كنم. منظورم همين نامه‌هاي معروف به ايميل است، وگرنه من در عمرم دو بار فقط نامه نوشته‌ام؛ از همين نامه‌هاي كاغذ و قلمي! اولي به دوستي بود. اينقدر نامه‌ي مسخره و افضاحي بود كه گيرنده‌اش تا امروز انكار مي‌كند و مي‌گويد: نامرد! دو سال اصفهان بودم يه نامه ندادي! شايد چون دوست‌ام است! دومي هم نامه‌اي عاشقانه بود كه اصلا با طبع سرد و بي‌روح من هم‌خوان نيست، و اگر دختر بودم و در شرايط گيرنده‌ي نامه.. درست است.. همان كاري را مي‌كردم كه او با من كرد.. بگذريم.. توقع ندارم جوابم را بدهي، اما يقين دارم كه مي‌خواني، اگر به دست‌ات برسد و مشكلات سابق كه يا نامه‌هاي من گم مي‌شد يا نامه‌هاي تو، تكرار نشود!

در ميان وبلاگ‌ها به دنبال‌ات گشتم، نبودي. رد پائي هم در وبلاگ‌ات نيست، كجائي؟ نه من مولانا هستم و نه تو شمس، اما.. نمي‌دانم چه بگويم.. تجربه به من آموخته كه هرگاه اين‌گونه به حاشيه مي‌زنم و افكار و احساساتم به بيراهه مي‌زند، در حال فريب خود هستم. درست است، من خودم را مي‌شناسم؛ خودم را فريب مي‌دهم، تا شايد با اين حرف‌ها و پرت و پلا گوئي‌ها، نداي وجدانم را خفه كنم. بنابراين از همين‌جا راه فريب را سد مي‌كنم و آنچه وجدانم وادارم كرده به نوشتن اين نامه برايت بازگو مي‌كنم: من مقصرم! من بودم كه تو را وسوسه كردم. هوس ساختن خانه‌اي تازه از من بود، و من بودم كه تو را آواره كردم.. بعد من از تو خواستم كه مرا در خلوتم تنها گزاري، تا بمانم در همان لجن كه بودم ــ اين تعبيري‌ست كه يكي از دوستانم، هرگاه مرا در خلوت خود مي‌ديد مي‌گفت ــ اما من كه چنين خواهشي از تو كردم.. آري همين من.. تو را از خلوتي كه همه به آن راهي داشتند، محروم كردم.

اين‌ها شعر نيست، از سر درمانده‌گي و بنده‌گي و غلامي هم نيست، من مجيز شاه و سلطاني را نمي‌گويم. اگر هم بگوئي؛ ديوانه‌ي رواني، حق داري! اما در زمانه‌ي ما كه سلامت رواني خودش عين بيماري‌ست، وقتي ناياب است و نادر! اين‌ها تنها چكامه‌اي‌ست در رساي يك دوست ناديده كه هرگز به او دروغ نگفته‌ام. مي‌دانم كه مسخره است؛ اگر اين نامه‌ي مجازي را بجاي دومين نامه‌ي واقعي‌ام مي‌دادم شايد ثمربخش‌تر مي‌بود و... چه كنم؟! نابلدم و بي‌تجربه. شما به بزرگي خود ببخشيد. فقط مي‌خواستم بگويم؛ دوست دارم باشي! دوست دارم بخوانمت! دوست دارم مرا دوست بداري، آنچنان كه دوستت مي‌دارم!

هیچ نظری موجود نیست: