پنجشنبه، آذر ۶

رأي دادن يا ندادن؛ مسئله فقط اين نيست

وقتي مسئله مردم، بودن يا نبودن مي‌شود، وخامت اوضاع جامعه بغرنج‌تر از هميشه خواهد شد. جامعه‌اي كه در ميان بودن يا نبودن مانده باشد، آينده‌ي پرالتهابي خواهد داشت. چنين جامعه‌اي كه دنيا و زنده‌گي را در دو نقطه‌ي بودن و نبودن خلاصه مي‌كند، نمي‌تواند در برابر فشارهاي زندگي و دنيا مقاومت كرده، راهي به منافع خود باز كند. جامعه‌ي امروز ما نيز چنين حالتي يافته، و اكنون دنيا و تمام زنده‌گي را در حل مسئله‌ي رأي دادن يا ندادن مي‌بيند. وقتي براي يك جامعه، بودن يا نبودن مسئله اصلي شد، نطفه‌ي انقلاب بسته شده است.

انقلاب‌هاي هزاره‌ي سوم از سبك تازه‌اي پيروي مي‌كنند و براي برخي كه در هواي انقلاب‌هاي قرن بيستم دم مي‌زنند، باورش مشكل است، ولي انقلاب گرجستان و سقوط دولت شواردنادزه اولين پرچم انقلاب را در خاك هزار سوم برپا كرد. انقلاب ديگر اُبهت و خشونت سابق‌اش را ندارد. پس از چند قرن انقلاب‌هاي پياپي در نقاط مختلف جهان، گويي تبديل به يك هنجار اجتماعي شده و كاملا پذيرفته شده در نزد افكار عمومي مردم دنيا، اما هميشه انقلاب، انقلاب است، همين پيش زمينه‌هاي فكري و فرهنگي كه موجب ترويج احساس انقلابي مي‌شود، خود مخرب‌ترين وجه شخصيت اجتماعي مردم است؛ شخصيتي كه تفكر، و شك و ترديد براي كسب آگاهي و روشنگري را مي‌گذارد براي پس از روشن شدن تكليف احساس انقلابي، و ويران‌گري انقلابيون چيزي جز اين نيست.

در مورد انتخابات مجلس امسال، مردم بجاي انتخاب نامزد مورد اعتماد خود، همه در فكر رأي دادن يا ندادن هستند. يعني معادلات چند مجهولي جامعه‌ي ايران، به دو مجهولي تقليل يافته، و اين براي حل مسائل عميق جامعه‌ي ايران نه تنها كافي نيست، كه اصلاً خودش يك مسئله است. جامعه‌اي كه همه چيز را سياه و سفيد مي‌بيند، در پرتگاه انقلاب قرار دارد. تصور حل مشكلات ايران با يك رأي ندادن، مثل همان تصوري‌ست كه ما از خاتمي داشتيم، زماني كه او سخنراني مي‌كرد و ما شعارهاي آتشين مي‌داديم.

ما ملتي ستم‌كشيده هستيم، با فرهنگ اختناق تاريخ‌مان را سپري كرده‌ايم، و با فرهنگ آزادي تازه آشنا شده‌ايم. اينكه حق انتخاب و تعيين سرنوشت نداريم چيز بديعي نيست، هميشه‌ي تاريخ همين‌طور بوده‌ايم، اما اكنون چرا از توانائي رأي دادن هم بيزاريم، چيز جديدي‌ست. يك قرن است كه ما ايرانيان، بدون حق انتخاب و حق تعيين سونوشت، رأي داده‌ايم، اما امروز با يك هيجان خاصي كه گويي تمام مشكلات از همين رأي دادن است، مي‌خواهيم همين ظاهر و نماي دموكراسي را هم خراب كنيم. نمي‌توان گفت؛ چون مغز و فرهنگ دموكراسي نداريم، پس پوسته‌اش را هم نمي‌خواهيم. ماهي از سر گَنده گردد، ني ز دم! اگر اين نماي دموكراسي پاسخ‌گوي نياز جامعه‌ي ما نيست، دليل نمي‌شود كه آنرا از بين ببريم، مشكل از خود ماست، آينه شكستن خطاست.

ما همچون كودكي هستيم كه به مادرش معترض است؛ چرا بجاي گوشت، شير به او مي‌دهد، و اكنون براي عملي كردن اعتراضش مي‌خواهد اعتصاب غذا كند، و همين شير مادرش را هم نخورد، تا تلف شود. ما تا روز دندان درآوردن بايد شير بخوريم و غذاي بچه، اما صبر نداريم و مي‌خواهيم خودمان را تلف كنيم. هيچگاه بهترين راه، ساده‌تريم راه نبوده، نه براي ما و نه براي هيچكس.

چهارشنبه، آذر ۵

همه بخنديد

چند سالي‌ست كه شب عيد فطر يك دستگاه ماشين تراش دستم مي‌گيرم و اول يك چهار راه باز مي‌كنم وسط سرم، و بعد وسطش را تبديل به يك ميدان كوچك مي‌كنم، و آنقدر اين ميدان توسعه مي‌دهم تا تمام سطح كله‌ي پوكم را پوشش دهد. خلاصه اينكه دور از جان شما و عزيزان‌تان، كچل مي‌كنم. آخر چه معني مي‌دهم؛ پوسته‌ي اين كله‌ي پوك اينقدر پر باشد؟!

بعد كه با اين كله‌ي تاس وارد جمع مي‌شوم، يك سمفوني (همنوائي) جيغ بنفش تحويل مي‌گيرم؛ مبارك‌شان باشد اين شادكامي، سر و جانم فداي دوست، سر كه نه در راه عزيزان بود، بار گراني‌ست كشيدن به دوش، شما كه بخنديد، دنيا هم به من مي‌خندد! شيرازي‌ها مي‌گويند: انار را با دانه‌ي بهشتي‌اش بايد خورد. با سر كچل دانه‌ي بهشتي خوردن، آن هم به سبك انسان‌هاي نخستين، و شنيدن سمفوني‌ي خنده‌ي شما، انگار بهشت مرا مي‌خورد نه من او را!

صبح زود، پيش از طلوع چشم و قامت رعناي همسايه‌ها، پيش از آنكه آبروي‌شان بر در و ديوار ساختمان بچكد از خجالت روي خاك گرفته اين عمارت ــ نامش ساختمان ــ ، آستين بالا زدم و از بالا تا پائين آب و جارو كردم، يكي هم مرا ديد و شرمنده‌اش شدم. اين كاري‌ست كه هر سال، روز عيد مي‌كنم و براي خودم واجب مي‌دانم. اكنون ساختمان ما هم نو شده و عيد گرفته. عيد بر تمام مردم دنيا مبارك باد.

تناقض‌گوئي خامنه‌اي در مراسم عيد فطر

امروز در ابتداي خطبه‌ي نماز عيد فطر، خامنه‌اي حرفي زد كه تاكنون از او نشنيده بودم، يعني منطق اين حرف‌اش چيز تازه‌ايست كه تناقض آشكاري با دين حكومتي دارد. او از نوعي تكثر در ابراز تكليف شرعي براي روزه‌داران در امر تشخيص عيد فطر حرف مي‌زد. اين منطق تكثر ديني را من هرگز، نه از خامنه‌اي و نه از هيچ‌كدام از نخبه‌گان سياسي نشنيده بودم.

خامنه‌اي گفت (نقل به مزمون): «برخي در داخل كشور، ديروز براي‌شان عيد فطر مسلم شد، و نماز عيد فطر را بر پا كردند، و عده‌اي هم كه براي‌شان ثابت نشده، امروز را عيد گرفتند، و البته همه‌ي اينها عين تكليف شرعي خود را انجام داده‌اند.»

اين يعني تكثر ديني، اين يعني سرمنشأ پلوراليسم ديني، كه اگر بخواهيم آنرا بپذيريم ديگر جائي براي تفسير و توجيه حكومت ديني باقي نمي‌ماند، يعني بلاموضوع مي‌شود حكومت ديني. حالب‌تر اينكه بعد از اين حرف‌ها، همه‌ي اين اختلافات را به دانشمندان متخصص حواله مي‌دهد و مي‌گويد: از پيش هم محققان و دانشمندان گفته بودند كه ماه رمضان امسال سي روز است.

اين حرف هم ناشي از پذيرش دين حداقلي است، نه آن دين حداكثري كه حكومت ديني تنها با آن مي‌تواند به دوام خود اميدوار باشد. اين همه تناقض در گفتار و رفتار جز بخاطر قرار گرفتن يك مفتي مذهبي در عالي‌ترين مقام سياسي و پرداختن به فريبكاري‌هائي كه براي يك سياستمدار گزيري از آنها نيست، و از طرف ديگر ناداني و دور افتاده‌گي از دانش روز او را مي‌رساند كه آگاه نيست چه مي‌گويد، و نتيجه‌ي كلامش چيست!

سه‌شنبه، آذر ۴

مسابقه‌ي داستان كوتاه بهرام صادقي

مسابقه داستان كوتاه بهرام صادقي به مرحله‌ي انتخاب وبلاگ‌نويسان رسيده و گروه داوران 44 داستان را براي انتخاب وبلاگ‌نويسان برگزيده‌اند. فقط وبلاگ‌نويسان مي‌توانند از طريق فرم ارسال رأي نظر خود را اعلام كنند (از هفتم آذر). بنظر من اين روش انتخاب بهترين داستان بسيار بديع، آزاد و هيجان‌انگيز است، اما در عادلانه بودن آن شك دارم.

يك. رعايت اصول دموكراسي در هر جامعه‌ي ايده‌آلي لازم و مفيد است، اما لزوماً عادلانه نيست. در يك جامعه‌ي كوچك مثل جمعيت وبلاگ‌نويساني كه به اين گونه برنامه‌هاي ادبي علاقه‌مند هستند، دموكراسي لازم هست اما كافي نيست. تب دموكراسي خواهي از عدالت طلبي غافل‌مان كرده و اين مسئله محدود به اين دنياي مجازي نمي‌شود. دموكراسي در جوامع بزرگ و پيچيده باعث پيشرفت و عدالت مي‌شود، اما در جوامع كوچك‌تر ــ و البته عقب‌افتاده ــ بايد استثناءها را پذيرفت، و عملكردي نسبي داشت. تصور مي‌كنيد تعداد رأي دهنده‌گان چند برابر تعداد شركت كننده‌گان خواهد بود؟ با يك حساب سرانگشتي درصد بالاي كسب موفقيت بوسيله‌ي تباني شركت‌كننده‌گان با رأي‌دهنده‌گان در اين جامعه‌ي كوچك وبلاگ‌نويسان را متوجه مي‌شويد. امري كه نه قابل پيش‌بيني است و نه پي‌گيري، و نه حتي مي‌توان به نتيجه‌ي ضعف فرهنگ دموكراسي نزد شهروندان جامعه‌ي وبلاگ‌نويسان رسيد، زيرا در هر جامعه‌ي كوچك ديگري هم از اين اتفاقات ممكن است رخ دهد.

دوم. اگر وبلاگ‌نويسان داوران اين مسابقه هستند، آيا بهتر نبود نام نويسنده‌گان داستان‌ها مخفي مي‌ماند؟ چون اين نويسنده‌گان اغلب از ميان خود وبلاگ‌نويسان هستند، نام‌هاي آشنا براي وبلاگ‌نويسان در درجه‌ي اول گزينش براي مطالعه‌ي داستان قرار مي‌گيرد، و حتماً متوجه هستيد كه حتي افراد علاقه‌مند به ادبيات و داستان هم شايد نتوانند تمام (يا حتي يك سوم) داستان‌ها را مطالعه كنند، و اين براي يك انتخاب عادلانه مناسب نيست. يعني بيشتر تمركز رأي دهنده‌گان بر روي چند نام آشنا خواهد بود نه بيشتر.

كلام دل: چهل و چهار داستان كوتاه براي انتخاب داريم، و گزينش يكي از آنها بسيار مشكل است؛ اگر مي‌خواهيم رأي بدهيم، بايد همه را بخوانيم. اين مسئوليت را به ديگران هم گوشزد كنيم و با لينك دادن به داستان‌هاي مورد نظرمان، علاقه‌ي ديگران را هم به اين ميدان انتخاب آزاد جلب كنيم تا تعداد رأي‌دهنده‌گان بيشتر شود.

دوشنبه، آذر ۳

ذهن ابزار انگار انسان



ــ شب جمعه، شب خيرات، خرماي جهرم، بيا و ببر..
ــ خربزه‌ي مشهد، مشهد رضا، گنبدش طلا..
ــ براي سلامتي جمع صلوات ختم كن!
ــ مبارزات آزادي‌خواهانه بوسيله‌ي روزه‌ي سياسي!
...

وقتي استفاده‌ي ابزاري از مظاهر سنتي دين، در سطوح پائين جامعه رواج دارد، و تازه در برخي مناطق كشور نوعي كسب آبرو تلقي مي‌شود، و غير از اين اگر باشد شايد توهين هم به حساب آيد، چگونه انتظار داريم حكومتي كه سعي در آزادي‌خواه و عدالت‌طلب نشان دادن خود دارد، از اين گونه ابزارهاي خوب و كاملا عرفي شده در جامعه استفاده نكند؟! توجيهات شاخ و دم داري هم كه اندر باب ديني و مقدس بودن حكومت بيان مي‌كنند هم از همان جنس منطق عامه‌پسند است. حالا اين چه سرّي‌ست كه اگر مردم از اين منطق باطل بهره برند هيچ اتفاقي نمي‌افتد، اما اگر حاكمان همين مردم از روش‌هاي منطقي‌شان استفاده كنند، مرتكب نقض حقوق بشر شده‌اند، من نمي‌دانم!

بخاطر داريم كه تا پايان جنگ، آگهي تبليغاتي از تلويزيون ايران پخش نمي‌شد. تبليغات تلويزيوني را به حساب استفاده‌ي ابزاري از جنس زن و تهاجم تبليغاتي به ذهن و روح مردم مي‌گذاشتند، اما اكنون در تلويزيون ايران خيلي راحت از كودكان همان استفاده‌ي ابزاري مي‌شود و كسي هم فرياد وا اسلاما سر نمي‌دهد. گذشته از اين، همان روش تبليغي كه مردم مثلاً براي خربزه‌ي مشهد و خرماي جهرم بكار مي‌برند، در تلويزيون هم براي برخي توليدات ايراني و حتي خارجي در ايام عزا و عيد مذهبي بكار مي‌رود. بنابراين قبح تبليغات تلويزيوني در ايران پس از انقلاب، بخاطر سابقه‌ي ذهني مردم و حاكمان از روش‌هاي تبليغي پيش از انقلاب و تلويزيون‌هاي غربي بوده، نه استفاده‌ي ابزاري از زنان يا دين و مذهب، چه بسا تلويزيون لاريجاني مهارت فوق‌العاده‌اي در زمينه استفاده ابزاري از دين پيدا كرده، كه مي‌تواند آگهي‌هاي خود را در روزهاي جهنمي تلويزيون و در ميان جهنمي‌ترين برنامه‌هاشان جا كند. (منظورم از جهنمي همان عزاداري‌هاي تلويزيوني است)

اما سرچشمه‌ي اين اختلاف سليقه در زمينه‌ي استفاده ابزاري ما از دين و غربي‌ها از جنس زن، در هويت تاريخي ما نهفته است. آزادي زنان تا سر حد بي بندوباري از خصيصه‌هاي بارز فرهنگ يونان باستان است. برهنه‌گي براي آنها به معناي زيبايي و اوج هنر بود. يونانيان چيزي زيباتر از بدن عريان انسان نمي‌شناختند. در جائي داستاني خواندم از يونان باستان، به اين شرح كه: يك روسپي مشهور آتني در دادگاهي به جرم توهين به مذهب محاكمه مي‌شد. وقتي وكيل اين روسپي متوجه شد كه ديگر اميدي به پيروزي‌اش در نتيجه دادگاه نيست، به طرف زن روسپي رفت و لباس از تن او كشيد تا بدن عريان او را قضات دادگاه ببينند. اين ترفند باعث شد كه قضات او را تبرئه كنند، زيرا خدايان تنها به نظركرده‌هاي خود و كساني كه محبوب قلب آفروديت هستند چنين اندام زيبائي عطا مي‌كند!

در اين مورد ويل دورانت نظر جالبي دارد. او مي‌گويد (قريب به معنا، از تاريخ تمدن) تمدن امروز غرب بتدريج دارد دچار همان بلائي مي‌شود كه تمدن بزرگ يونان را متلاشي كرد؛ بي بندوباري زنان. بنظر سخن گزافي مي‌آيد، اما بايد توجه داشت كه ويل دورانت متولد 1885 ميلادي بود، و در جهاني مي‌زيست كه تحولات سريعي رخ مي‌داد و حتي براي فردي چون او هم شايد انطباق با وضع موجود چندان ساده نبوده. اما گذشته از اين توضيح، دقت در كلام ويل دورانت خالي از معنا نيست؛ برهنه‌گي زنان از اجزاء ذاتي فرهنگ غرب است، و يك ارزش محسوب مي‌شود، در حاليكه مي‌دانيم شرقي‌ها و به خصوص ايرانيان باستان در مورد پوشيده‌گي بدن، حتي در مورد مردان چقدر وسواس داشته‌اند، و مردان شجاع و رزمنده‌ي ايراني تا چه حد در اين مورد با حيا بودند، و برهنه‌گي را زشت و مذموم مي‌شمردند.

از طرف ديگر تفاوت ديدگاه ايرانيان و يونانيان باستان در مورد بازار و تجارت و وامداري است. داستان‌ها و لطيفه‌هاي بسياري در اين‌باره نقل شده؛ از شدت علاقه‌ي يونانيان به بازارگردي، و نفرت ايرانيان از وامداري. از ساعتي كه در آتن زنگ بازار به صدا در مي‌آمد، هيچ مرد و زن متمول و فقيري در شهر نمي‌ماند، حتي اگر فقط براي تماشا و گردش باشد نه خريد، حتما زماني از روز را در بازار سپري مي‌كردند. تبليغات تلويزيوني هم نوعي گسترش بازار و تجارت است، و علاقه و پيشرفت غربي‌ها در اين زمينه، داراي ريشه‌هاي تاريخي است.

نمي‌دانم از اين داستان‌ها چه نتيجه‌اي مي‌توان گرفت، اما آنچه مشخص است، انسان‌ها از هر تمدن بشري كه باشند، ذهن ابزارانگارشان را از دست نمي‌دهند، تنها تفاوت سليقه مطرح است؛ شرقي‌ها با نگاه ابزار به خداي خود از او نخود و عدس مي‌گيرند، و غربي‌ها محبوبان قلب خداوندان‌شان را ابزاري براي مرغوبيت بيشتر نخود و عدس خود مي‌كنند!

سابقه فرار شاهان ايراني



يادگار (دكتر نوشيروان كيهاني‌زاده) :

خسرو پرويز هنوز بر جاي پدر ننشسته بود كه وارث دشواري‌هاي او و ضديت ژنرال بهرام مهران (چوبين) شد كه با شاه متوفا درگيري پيدا كرده بود. خسرو پرويز كه در تاريخ عمومي (جهان ) به خسرو دوم معروف است چون ياراي ايستاده‌گي در برابر ژنرال بهرام را نداشت 23 نوامبر سال 589 ميلادي به قسطنطنيه فرار كرد تا از موريس امپراتور روم شرقي كمك بخواهد.

موريس كه در انتظار چنين فرصتي بود يك سپاه كامل در اختيار خسرو دوم قرار داد و اين سپاه با كمك هواداران داخلي خسرو در جنگ سال 591 ميلادي بهرام را شكست و به شمال خاوري ايران فراري دادند و خسرو دوم بر تخت نشست. موريس كه بهترين سپاه خود را همراه خسرو دوم كرده بود از عهده اقوام «آوار» كه به قلمرو وي تعرض كرده بودند بر نيامد و با شورش نظاميان پادگان قسطنطنيه رو به رو، و 27 نوامبر سال 602 ميلادي هنگام فرار به سوي تيسفون براي گرفتن كمك از خسرو، كشته شد و فوكاس بر جاي او نشست.

با مرگ موريس، خسرو پرويز نه تنها از زير بار تعهداتي كه در قبال كمك موريس به او سپرده بود بيرون آمد بلكه به اجراي طرح هاي خود كه رساندن قلمرو ايران به زمان داريوش بزرگ بود افتاد و كشته شدن موريس را بهانه قرار داد و در سال 605 ميلادي به خونخواهي او از دو سو، قلمرو روم را مورد حمله قرار داد و آناتولي را تا دروازه‌هاي قسطنطنيه ( استانبول ) و سوريه و فلسطين را تصرف و« شهربراز» ژنرال مشهور ايران را مأمور تصرف مصر كرد كه وي موفق به اين كار شد و اسكندريه به تصرف وي درآمد. ولي اين لشكركشي‌هاي غيرضروري سبب فرسوده‌گي نظاميان و ضعف هر دو امپراتوري و مآلا اضمحلال هر دو شد.

من نمي‌خوام از اين برش تاريخي نتيجه‌گيري كنم، اما اين ماجراي فرار خسرو پرويز به روم شرقي و گرفتن كمك از موريس، حافظه‌ي تاريخ معاصر مرا كنجكاو مي‌كند. براي شما اين ماجرا تكراري نيست؟! و آيا باز هم تكرار خواهد شد؟

یکشنبه، آذر ۲

هميشه تاجران مغبوني بوده‌ايم

گمان مي‌كردم غربي‌ها كه با خيال آسوده نام‌هاي شرقي ــ كه در زبان‌شان حالتي نامتعارف دارد ــ را با تغييراتي براي خود متعارف‌سازي مي‌كنند، بخاطر يك جور خصلت تكبر و خودخواهي‌ست، كه دخل و تصوف در هر چيزي كه مال خودشان نيست را حق مسلم خود مي‌دانند. در كتاب‌هاي تاريخي نام‌هاي شرقي بسياري ديده مي‌شود، كه در چند هزار سال پيش هم غربي‌ها بطور كاملاً متداول اين نام‌ها را براي خود تغيير داده‌اند. در كتاب‌هايي كه توسط تاريخ‌نگاران يوناني نگاشته شده، نام مشاهير ايران و حتي امپراطورهائي چون كوروش و داريوش هم تغيير كرده.. اما من نمي‌دانم چرا ما ايراني‌ها تا اين حد براي نام‌هاي نامتعارف غربي در زبان خود وسواس داريم، كه حتماً بايد همان چيزي را تلفظ كنيم كه در زبان بومي گفته مي‌شود. دبيران زبان انگليسي در مدارس، استادان دانشگاه و حتي در آموزشگاه‌هاي زبان انگليسي، طوري با شاگردشان برخورد مي‌كنند كه انگار بايد زبان انگليسي را مثل زبان مادري خود حرف بزنند، و از آن طرف مي‌بينيم كشورهاي انگليسي زبان هم اين حق را براي خود محفوظ مي‌دانند. در اين مورد مي‌توانيد از كساني كه قصد مهاجرت قانوني به آمريكا دارند سوال كنيد! خب طبيعي‌ست كه لطف مدام، حق مسلم شود.. من تصور مي‌كنم اين هم ناشي از عادت‌هاي ديرينه‌ي ما ايراني‌ها باشد!