چهارشنبه، تیر ۱۸

از ضحاك ماردوش تا كارون پرخروش

در دوراني كه جمشيد رمه‌خوب به فرّه ايزدي دست مي‌يابد و از ايزد ثروت و مكنت، تمناي نعمت بي‌نقمت و خوشي بي‌زوال، براي مردم هفت بلاد و طبقات چهار گانه‌ي روحانيان، رزم‌آوران، پيشه‌وران و كشاورزان مي‌كند، و در امور حكومت اساس مردم‌داري را بر ارضاء اميال دنيوي آنها مي‌گزارد، آيا در نقطه‌اي از جهان خاكي (نه خيالي)، رسمي وجود داشته كه اعتبار حاكم را بر مشروعيت مردمي قرار داده باشد؟ يا حتي در دنياي خيال و انديشه آيا كسي چنين پديده‌ي خردمندانه و خداپسندانه‌اي را در ضمير خود مي‌پرورانده؟ كه اكنون ما در نقد رفتار و كردار گذشته‌گان و افسانه‌هاي بجا مانده‌شان، بيان مي‌كنيم كه ما مردماني اصولا متكي به قدرت حاكمان صاحب فره ايزدي بوده‌ايم و هيچ‌گاه فراتر از سطح گوسفنداني در يد رمه خوبي چون جمشيد نرفته‌ايم و هرگز كار اجتماع را به عقل جمعي نسپرده‌ايم؟ آيا نه در همان زمان، اروپائيان غرق در خرافه بودند؟ پس چگونه بايد خود را بواسطه‌ي بافت ذهني جادو پسند و خرافه مزاج حاكمان فره ايزدي سرزنش كنيم؟

نه اينكه اشتباه نيست، نه، اما مردمان همه ادوار تاريخ و در تمام اقوام مختلف و نژادهاي هر چند امروزه برتر، به هنگام انسداد عقل به برخي رمال‌هاي زمان خود متوصل مي‌شدند. * پس اگر تجربه و خرد فرهيخته‌ي اروپايي‌ها در پيش چشمان ما نبود، آيا به اين نتايج گران‌بهاء از تاريخ پژوهي افسانه‌هاي باستاني دست مي‌يافتيم، كه آنرا به حساب پژوهشي جامعه شناختي از اسطوره‌ي ضحاك ماردوش بگذاريم؟

هيچ‌گاه فراموش نمي‌كنم كه در دبيرستان چگونه با معلم ديني‌مان بحث مي‌كردم، كه چرا براي اثبات وجود خدا به آيات قرآني رجوع مي‌كند؟ يا اساسا چرا دين را با قرآن و روايات ائمه‌ي معصوم توجيه و تشريح (يا شايد تشريع) مي‌كند؟ در مورد يافته‌هاي جامعه شناسي هم اگر ما به واقعيتي انكار ناپذير و عقلاني و پذيرفته شده در ميان تمام دانشمندان جامعه شناس رسيديم، كه ديگر نيازي نيست با بندگشايي از يك اسطوره آنرا بيان كنيم. اينكه براي اداره‌ي جامعه بايد به عقل جمعي رجوع كرد، رمل و شعبده را از ذهن خود بيرون كرد، با خط‌كشي در جامعه شيوه اره‌كشي را بنا نكنيم و ... صدها منش و روش سنجيده و معقول كه بايد بياموزيم و صفات زشت و ناپسند كه بايد ترك كنيم، و دستيابي به اينها كه امروزه تمام مردمان دنيا به آنها ايمان دارند و بر آن پافشاري مي‌كنند، نيازي ندارد به اينچنين بندگشايي‌هايي كه باعث افسرده‌گي من نوعي كه در پي اسطوره‌ها و قهرمانان شناخته شده در ساختار فرهنگ ايراني مي‌گردم شود. با اين روش، كه براي اثبات دين‌مان به آيات و روايات رجوع مي‌كنيم و براي بيان درستي تفكر زندگي مدرن به جراحي اسطوره‌هاي ملي مي‌پردازيم، مرتكب نوعي نقض غرض شده‌ايم!

صد البته، من نه در حدي هستم كه نقدي بر نقد بنويسم و نه اصلا كاري به صحت و سقم نتيجه اينگونه پژوهش‌هاي جامعه شناختي دارم، و نه حتي مي‌توانم روش كار اين بررسي‌ها را به نظرخواهي بگزارم. مسئله فقط اين است كه بررسي‌هاي جامعه شناختي روش‌هايي مشخص هستند كه به نتايجي نامشخص مي‌رسند. و از اين جهت است كه اين پژوهش‌ها هيچ‌گاه در ميان غربي‌ها آلوده به بي‌اعتباري قلم كساني چون من نمي‌شود و هميشه در همان سطح معتبر بررسي علمي باقي مي‌ماند، و همچون مني فقط مدام بايد در تماس با آنها از نتايج مفيد آن كسب تجربه كنم براي تجديدنظر در پندار و رفتار و گفتارم در جامعه.

آيا اين‌همه اشتراك نظر در نتيجه‌ي اينچنين پژوهش‌هاي علمي ، تاريخي ، جامعه شناختي ، معرفت شناسي و انواع اقسام بررسي‌هاي علمي در ميان دانشمندان و پژوهش‌گران ايراني سوال برانگيز نيست؟ آنجا كه بايد به اشتراك نظر برسيم، نمي‌رسيم؛ و آنجا كه در ذات‌اش اختلاف نظر نهفته است همه هم‌عقيده‌ايم!

در انتها قصد داشتم شعري كه يادگار كودكي مادرم در خرمشهر است بنويسم. آن‌زمان كه تازه اتوبوس وارد شهر شده بود و مردم شناختي از كاربرد ذاتي آن نداشتند. و بعد هم در حد توانم نتيجه‌اي بگيرم از آن، كه بنظرم نياز به دقت نظر بيشتري دارد و مي‌ماند براي بعد. اين عنوان مطلب امروز هم از همين جهت است، اما تنها شعر را مي‌نويسم و خواهش مي‌كنم عميقا بخنديد نه از روي مسخره (گرچه هر لبخندي زيبايي خاص خود را دارد):

مامان جون بغلم كن / سوار بلمم* كن
اگر بلم گرونه / اتوبوس يك قرونه
____________________________
* :.
از لحاظ شيوه جادو هم فكر مي‌كنم ايراني‌ها برتر بوده‌اند. آن مدعي پيغمبري كه قمري مصنوعي ساخته بود كه از دهانه‌ي چاهي طلوع مي‌كرد واقعا بي‌نظير است. من اين را در جلد اول كتاب «روزگاران ايران» اثر استاد زرين‌كوب خوانده بودم.
* :. بلم: قايق كوچك (فتح ب و ل)

________________________________________________________
پيوست جمعه :نمي‌دانم، چون من احساس وابستگي روحي به اين يادگار كودكي و موطن به آلبوم رفته داشتم برايم اينقدر اين نيمچه شعر الهام‌بخش بود يا نه، واقعا اينطور است، و در بطن خود چيزي براي گفتن دارد!؟ امروز ديگر بيش از 50 سال از جريان سيال اينگونه شعرها بر لبان پر صفاي همشهريانم مي‌گذرد و اگر هم نبوغي براي اينچنين تلفيق‌هاي صنعت و طبيعت وجود داشته باشد، خميرمايه‌ي بيروني و وجه واقعي آن ديگر از ميان رفته و علتي نيست كه معلولي پديد آيد. تنها بايد گفت دريغ و صد افسوس بر افسانه‌ها كه صفحات رنگي تاريخ را سفيد خيالي زدند و بوي ناي فراموشي گرفتند!

حتما مي‌دانيد، بلم قايق كوچك دو پارويي است كه ماهي‌گيران از آن براي صيادي استفاده مي‌كردند. در خرمشهر هنگام غروب كه هوا بهتر مي‌شد براي تفريح و قايق سواري مردم، اين ماهي‌گيران به قسمتي از كرانه كارون مي‌رفتند تا مردم بلم سواري كنند.. هنوز هم اينها زير پل خرمشهر هستند، اما بجاي بلم از قايق‌هاي موتوري پر سر و صدا استفاده مي‌كنند.

بغل » بلم » اتوبوس! بلم بر روي كارون همچون گهواره و بغلِ خوش‌نشين مادر آرامش بخش است. حركت تاب‌وار و گهواره‌اي آنرا اگر هم تجربه نكرده باشيد با يك چشم بر هم نهادن مي‌توانيد خيال كنيد و آرامش روحي حاصل از آن را به اشتياق بنشينيد. اما اتوبوس! مخصوصا از نوع قديمي‌اش همين خصلت را دارد. وقتي ارزانتر از بلم هم باشد كه باب دل مردم مستمند است. به اين ترتيب اتوبوس شد وسيله‌ي تفريحي مردمي كه توانايي پرداخت قيمت بلم سواري را نداشتند. مادران مي‌دانند براي كودكان‌شان هيچ چيز به اندازه گهواره لذت‌بخش نيست، حال چه بغل باشد چه بلم يا اتوبوس!

آنچه شيران را كند روبه مزاج، احتياج است، احتياج است، احتياج! روزي كه وسايل نقليه پيشرفته به ايران مي‌آمد، نه از بابت نياز بيروني و در پي يك احساس دروني؛ كه تنها هوس لذت سواري اربابان و جبر زمانه و پيشرفت تكنولوژي غربي‌ها بود. اگر نه، تا بيست سال پيش هم چندان نياز گسترده‌اي به اتومبيل و اتوبوس و قطار و هواپيما و غيره نداشتيم. نه اينكه مطلقا نيازي نبود، اما آنچنان گسترده نبود كه مملكتي را به هوس صنعتي شدن به جهنم بي‌هويتي سوق دهد و مردمي را به بيماري چه كنم گرفتار كند كه با هر چاپار كندرو و باركش تنبلي در روز وقت اضافه به اندازه‌ي كافي مي‌آوردند. تعجب نمي‌كنيد كه در ايران اينقدر سريع وسايل نقليه‌ي بنزين‌سوز رونق گرفت درحاليكه حتي در روسيه (شوروي) كه كشوري پيشرفته بود هيچگاه چنين نبوده. يا در كشورهاي عثماني اصلا اين وسعت مصرف خودرو وجود نداشته كه كشورهايي هم پرجميت بوده‌اند و هم غني از منابع طبيعي و ثروت مردمي و ايرانيان هميشه صاحب كشوري ثروتمند و مردمي فقير بوده‌اند. به گمان من حاكمان آنها گرچه خودروهاي پيشرفته را مي‌پسنديدند و براي‌شان لذت‌بخش بوده همچون ما ايرانيان، و آنرا به تعداد مطلوبي وارد مي‌كرده‌اند، اما هيچگاه فراتر از آن نرفتند و نخواستند مردم هم نيازمندي‌هاي خود را تغيير دهند و به ميل آنها روبه مزاج شوند! اما حاكمان ايران از اين ابزار آلات مدرن وسيله‌اي براي تحميق مردم و بزك كردن زندگي عقب افتاده‌ي مردم سود مي‌جستند.*

حتما مي‌دانيد كه بيشترين تخلفات مردم ايران در خيابان‌ها صورت مي‌گيرد. بنظرم اغلب اين عبور و مرور غيرقانوني ماشين‌ها، نه از بابت عدم درك ضرورت رعايت قانون، كه به علت همان بهانه و هوس اوليه‌ي ورود نخستين اتومبيل‌ها به ايران است!
____________________________
* :.
در مورد آب و برق و تلفن هم همين وضعيت وجود دارد با اين تفاوت كه پس از ايجاد آن احساس نياز، گسترش آنها كند شد!

یکشنبه، تیر ۱۵

ازل از ابد پيش است!

:: 1 :: اگر مي‌گفتند به دنيا آمده‌ايد كه فقط براي يك ساعت زندگي كنيد، چگونه زندگي مي‌كرديد؟ گرچه پيامبر گفت كه فكر كنيد، اما فقط گفتن‌اش ساده است. همين‌كه خود را در همچين وضعيتي تصور كنيد، حتي در خيال، سردرگم و حيران مي‌مانيد و شايد ترس سراسر وجودتان را فرا بگيرد.. اينكه چه كنيم؟ سوال اساسي زندگي خواهد شد.

:: 2 :: هميشه از يك سوي بام مي‌افتيم. زماني كه زندگي و روابط فردي و اجتماعي‌مان مملو از صفات اخلاقي و باورهاي مذهبي بود، گفتيم دين عين سياست است، و آنچنان آنها را به هم آميختيم كه باز شناختن‌شان از هم غير ممكن شد. و اكنون چنان دين را سواي از سياست و جامعه مي‌طلبيم كه انگار در ذات‌شان اين دو به هم مربوط اند! برخي كه پاك‌دامني خود را در خطر مي‌بينند، حتي از حرف زدن و شنيدن درباره‌ي مسايل سياسي و اجتماعي هم مي‌پرهيزند و آنرا براي خود خسراني بزرگ مي‌دانند.

:: 3 :: دوست خوب‌ام بابا حميد از يك گزارش خارجي نقل مي‌كند كه 60 درصد وبلاگ‌نويسان جهان ايراني هستند! براي اين پديده‌ي تازه كه بنظرم خالقي جز اوضاع بحراني و از هم پاشيده‌ي جامعه‌ي ايران ندارد، دلايلي را نيز ذكر كرده‌اند. همچنين آقاي ضيايي‌پرور، خبرنگار وبلاگ‌شهر، قسمت‌هايي از مصاحبه‌ي آقاي دكتر محمدمهدي فرقاني استاد دانشگاه علامه طباطبايي و رييس مركز مطالعات و تحقيقات رسانه‌ها را نقل مي‌كند با اين مضمون كه وبلاگ‌نويسي تاخير و عقب‌افتادگي روزنامه‌نگاري را در ايران پر كرده و اكنون ايراني‌ها از اين لحاظ هم رديف غربي‌ها هستند! نكته‌ي ديگر اينكه من در اين قسمت «به روز شده‌ها» بيش از 200 وبلاگ فارسي را چك مي‌كنم. هفته‌ي پيش روز سه‌شنبه بيشترين تراكم وبلاگ‌هاي به روز شده را شاهد بودم (بيش از پنجاه وبلاگ)، اما در روز جمعه تعداد آنها به بيست وبلاگ تقليل يافت. يعني ده درصد وبلاگ‌ها .. نتيجه؟

:: 4 :: امروز لاله و لادن از هم جدا مي‌شوند. جدايي‌ايي كه در نظر اول، غريب و تا حدي خوشحال كننده است، بر خلاف همه‌ي جدايي‌ها و فراق‌هايي كه تاكنون شناخته‌ايم! اما انگار بر تارك تقدير جدايي نشان غم و اندوه حك شده! اين‌بار هم ازل از ابد پيشي گرفت و سرنوشت را رقم زد! غم از دست دادن يكي براي ديگري تا ابد خواهد ماند.. اما دعا هميشه راه چاره است.. براي‌شان دعا كنيم!

پيوست: اينرا امروز دوشنبه پيوست مي‌كنم. دو روز مانده به 18 تير. من هيچ‌گاه كلمات را از فكرم بر كاغذ و حتي زبان نياورده‌ام، و نمي‌دانم فردا يا پس‌فردا مطلبي براي اين روز تاريخي و ماندگار خواهم داشت يا نه! اما ديشب متوجه وبلاگ وزين شوكران شدم كه تازه‌گي‌ها مرتب نامش را در فهرست وبلاگ‌هاي به روز شده مي‌ديدم. تاكنون سه قسمت درباره‌ي سالگرد 18 تير نوشته‌اند كه بسيار خواندني و از همه مهمتر پخته و متفكرانه است و نه احساسي و هيجان‌زده، آنچنان كه برخي نمي‌توانند كلامشان را آلوده به فحش و ناسزا نكنند، وقتي از اين روز تاريخي حماسه‌ايي مي‌سازند! همچون حماسه‌ايي كه از دوم خرداد ساختيم!
پيوست سه‌شنبه: لادن بر اثر خون‌ريزي شديد از همان رگ مشتركي كه دكتران از جراحي آن مي‌ترسيدند، ساعاتي پيش فوت كرد. لاله نيز خون‌ريزي شديدي دارد و .. اين مصيبت وارده را به جامعه‌ي پزشكان جهان تسليت عرض مي‌كنم! و از خدا براي روح مرحومه خواستار عفو و رحمت باري هستم.

و اكنون ساعت پنج عصر خبر مي‌دهند كه لاله نيز فوت كرده!