یکشنبه، اردیبهشت ۱۶

شهر ما بیشه موشه

شهر ما بیشه موشه
مارمولک اسطورشه

تاریخش جادویی،
روزگارش روحانی.
آفتابش بی‌رمقه،
سایه‌شم بی‌ثمره.
شبای بی‌ستاره،
یلداشم همینه.
مردمونش هپروت،
با خوابای صادقه.
رؤیاهای جُک شده.
باوراشون گم شده.
جنگل‌های خشکیده.
مخ‌شونم تفتیده.

روزی صدبارم شده،
باشه بازم میخونن.
انگاری کم میارن
که بازم هی میخونن!

تا خدا جواب بده.
جوابش جواب باشه.
یه جواب نو نده!
نکنه رد بکنه،
خوابای صادقه‌رو؟!

حالا بازم تو بگو!
ولی بعد از این منو
توی این عمر دو روز
سر راه، شال به کمر
نمیزارم ببینی:
بمونم پشت کسی
که سرش باز نباشه،
کمرش شال نباشه،
پامو پاپوش بکنه،
جیباشو پُر بکنه.
الکی نوکرتم،
پشت سر کون میزارم.

مخمو با تله موش
بسته‌ام بر مردمون.

حقه‌شو یلا بخون!
تو کتابا نیست جوون.
تو چشِ مردمونش.
سقف گنبد سرش.
اونجایی که می‌پیچه،
صدای صوت خودش.

ماردوشِ اسطوره‌ای
توی این قلعه‌ی پیر
جوونا شکارشن
حوریا کنارشن.

هوس یافتنش،
در سرت گر بکنی،
گمرهت کرده بسی.
چونکه او توی سرت
لونه کرده چون خودت.