شنبه، شهریور ۲۲

واقعيت نه چندان معتبر و محترم ما

من در مورد اينكه با «كنار گذاشتن همه‌ي احكام سياسي و اجتماعي اسلام» مي‌شود مردم را دوباره جذب اصلاحات كرد، شك دارم. بنظر من مردم ايران هيچ‌گاه تجربه‌ي اصلاح‌طلبي نداشته‌اند و اين اولين تجربه‌ي ما بود. بنابراين انتظار گزافي است كه خود را با انگليسي‌ها مقايسه كنيم كه هيچ‌گاه تجربه فكر و عمل‌كرد انقلابي نداشته‌اند! حتي اگر زمان اصلاحات بجاي 700 سال فقط 70 سال باشد. اگر اين تجربه اصلاح‌طلبي در هزار سال پيش رخ مي‌داد و پس از آن هم حداقل در هر قرن براي پنج سال چنين تجربه‌اي را مي‌آزموديم، اكنون مي‌توانستيم بگوييم؛ مردم تنها به اصلاحات بعنوان شايسته‌ترين راه ايمان آورده و فقط به آن فكر خواهند كرد و همين راه را ادامه مي‌دهند.

اما نظر من اين است كه وضعيت ايران چندان هم كه مي‌گوييم و مي‌گويند وخيم و غيرقابل حل نيست. ما تنها توانايي مديريت سياسي و اجتماعي اين مجموعه‌ي انساني پيچيده و سردرگم را فارغ از هر گونه ملاحظات تاريخي و قومي و فرهنگي، آن‌چنان كه جهاني فكر كنيم و عمل كنيم، نداريم. علي‌رغم آنچه ما فكر مي‌كنيم كه جهاني شدن در جهت انهدام سنت‌هاي بومي است، عملاً نشان داده شده كه به عكس اين نظريه است، و حتي اگر جهاني شدن با زور اسلحه، و براي مردماني چون عراقي‌ها باشد، باعث قوت و قدرت فرهنگ بومي و ارزش‌ها و منافع ملي آنها مي‌گردد (چه بسا آنها پيش‌تر هيچ‌گونه توافق نظري در مورد منافع ملي نداشتند). و اساساً جهاني شدن براي تقويت فرهنگ‌هاي بومي و البته در جهت تفاهم متقابل ملت‌ها، آن‌چنان كه شائبه‌ي يكي شدن آنها را دارد، پديد آمده است.

من نه تنها راه دوم آقاي حجاريان را محتمل مي‌دانم (در مقام تماشاگر) ، بلكه بنظرم سازنده‌تر و قابل دسترس‌تر است (در مقام بازيگر). توضيح اينكه؛ پس از هجوم اعراب، اين اولين بار است كه مردم ايران اين‌چنين تجربه‌اي در پذيرش و استقبال از مهاجم را مي‌آزمايند. (در مورد سهولت اشغال ايران بزرگ براي اعراب باديه نشين، رجوع كنيد به جلد دوم كتاب روزگاران ايران، اثر استاد زرين‌كوب) و از طرفي ما ايرانيان در تاريخ پنج هزار ساله‌ي خود مردماني متصف به صفت بيگانه‌نوازي بوده‌ايم. ايرنيان باستان هميشه به دنبال پديده‌هاي نو، و كشف و آميزش با تمدن‌هاي غريب و تازه بوده‌اند، و از آنان با اشتياق استقبال كرده‌اند. ما هميشه به آميخته‌گي با مردماني با صفات و فرهنگ‌هاي ناشناخته عادت داشته‌ايم، و آنرا از كرامات خود مي‌دانسته‌ايم و حتي يونانيان هم اين صفت را از كمالات ما مي‌پنداشته‌اند كه توانايي هضم تمدن‌هاي غريب و بزرگ و هرچند قدرتمند را در خود داشته‌ايم.

مي‌دانيم اين خصيصه‌ي ملي تا پيش از انقلاب 57 كاملاً نمود و حضور داشته (به اشكال متفاوت). خصوصيتي كه بيشتر بخاطر شرايط جغرافيايي ايران است. اما ما معاصران ايران بخاطر اين ربع قرن زندگي در پوست گردو، ممكن است فكر كنيم؛ چه وضعيت بغرنج و نامحتملي براي‌مان پيش خواهد آمد، و چه ننگ و خفت ملي براي ايران خواهد بود، اگر به هجوم بيگانه تن دهيم! اما در مقام پاسخ‌گويي بايد گفت؛ ما در پذيرش بيگانه‌گان و هضم و حتي هدم آنها در فرهنگ و تمدن خود، و تأثير متقابل بسيار چيره‌دست هستيم، و خوش‌بختانه يا متأسفانه بايد گفت اين تنها تجربه منحصربه‌فرد و موفقيت آميز ما ايرانيان است، كه هميشه‌ي تاريخ به بهترين وجه از عهده‌ي آن برآمده‌ايم.

شايد برخي در مقابل اين رأي و نظر (كه يقينا نياز به مداقّه دارد) با احساسات شوونيستي و از موضع دفاع از حيثيت ملي برخورد كنند. و حتماً شنيده‌ايد سخنان اخير آقاي رفسنجاني كه از موضع برتر و دست بالا مي‌گويد: آمريكا در محاصره‌ي ما است! ايشان به نوعي از موضع همان احساسات ملي‌گرايانه‌ي كاذب، كه در اين ربع قرن اخير به شدت توهم‌آميز شده ــ و البته تصور مي‌كنم پيش از انقلاب هم حكومت رسماً مروج آن بوده ــ سخن مي‌گويند. احساسي كه نهايتاً نتيجه‌اي جز ويراني و سرشكسته‌گي براي‌مان نخواهد داشت. اكنون بايد پرده‌هاي ملي‌گرايي ــ يا همان نخوت و تكبر ــ حاصل توهم از خود را كنار بزنيم و به واقعيت نه چندان معتبر و محترم خود بازگرديم.

البته واقعيت ديگري هم هست؛ من بي‌نام و نشان بي‌هيچ ترس و واهمه‌اي و مسئوليتي از بابت اعتقاد و عملكردم، فقط در مقام بحث و نظر حرفي مي‌زنم و مي‌روم. شما در نظر بگيريد آقاي حجاريان ممكن است بخاطر بيان راه دومي كه در مقام تماشاگر گفته‌اند و نه در تأييد آن، تهديد و مجازات شوند. اما از نظرگاهي ديگر تجربه‌ي اين چند سال اخير نشان داده؛ اصلاح‌طلبان گرچه در نيت و نظر چنين قصدي نداشته‌اند، اما نتيجه‌ي عملي فعاليت‌هاي اصلاح‌طلبانه‌ي آنها در جهت تقويم راه دوم بوده، و كاملاً ثمربخش.

جمعه، شهریور ۲۱

در خلايق مي‌رود تا نفخ صور

ما ايراني‌ها مردماني عيب‌جو بوديم، و در عصر حاضر ساده‌انگار و بي‌فكر هم شده‌ايم. عيب‌جويي‌هاي اخيرمان اغلب با ساده كردن موضوعات پيچيده‌ي انساني همراه است. از پيچيده‌گي‌هاي خاص بشر غفلت مي‌كنيم و خيلي راحت و با خيالي آسوده و بي‌كنكاش از دلايل و عوامل انساني و طبيعي كه بر زندگي و تصميمات و قضاوت‌ها و كلاً روان و روح و شخصيت انسان تأثير مي‌گذارند، براي ديگران رأي صادر مي‌كنيم؛ يا بقول جبران خليل: عيب‌جويي مي‌كنيم. (جبران خليل مي‌گويد هنر پارسيان عيب‌جويي است!) اين ساده‌انگاري يا به‌زبان دقيق‌تر؛ تحويل دلايل به تك علت‌ها، در اوج خود به عالي‌ترين مدل ايدئولوژي شيطاني يا همان دگماتيسم بدل مي‌شود. اما اگر يك مقدار تخفيف درجه بدهيم و از لجاجت و پافشاري‌هاي ابلهانه و ساده‌انگارانه‌ي آن بكاهيم، مي‌شود همان جزم‌انديشي‌ي خودمان. حال شما كسي را در نظر بگيريد كه با همين استدلال ضعيف و بي‌پايه؛ كه فلاني انساني جزم‌انديش بود، بنابراين او بود كه سياست و تاريخ و ادبيات معاصر ايران را به اين پديده‌ي سستي آور مغز آلوده كرد، سعي دارد جزم‌انديشي ناگوار خود را ناباورانه بپوشاند. اما مسئله واقعاً پيچيده‌تر از اين است كه تمام جزم‌انديشي و تفكرات دگماتيك معاصر ايران را به گردن كساني چون دكتر شريعتي بگذاريم، حتي اينكه او را مؤثر بناميم هم بنظر من چيزي را ثابت نمي‌كند؛ چرا كه انسان ذاتاً مؤثر و متأثر است و گفتن اينكه فلاني در رواج آن پديده‌ي انساني زشت مؤثر بوده چيزي را ثابت نمي‌كند. چرا كه انسان‌ها مغلوب و اسير زمانه‌ي خود هستند و اين استثناء ندارد، چيزي هم كه استثناء ندارد ديگر گفتن ندارد.

آري واقعيت اين است ما در دنياي پيچيده و به هم پيوسته‌اي زندگي مي‌كنيم، كه دلايل و عوامل مختلف در كنار هم در يك ستون و در رديف‌هاي مختلف جا گرفته‌اند، تا در نهايت پديده‌هاي متفاوتي در زندگي و دنياي ما شكل واقعي به خود بگيرد. و اگر بخواهيم دكتر شريعتي را بعنوان مروج شيوه‌ي تفكر و رفتار جزم‌انديشانه بگيريم، و به او نيز ختم كنيم، و يا خفيف‌تر از آن؛ او را مؤثر در تبليغ اين روش شيطاني بدانيم، بنظرم در حق او جفا كرده‌ايم. اين روش چيزي جز همان استنباط به روش دگماتيك و تحويل دلايل به علل نيست. يعني همان چيزي كه منكر آن هستيم. ما با اين كار دستان پرتوان و نيرومند و متكثر دنيا را كوتاه كرده و فقط يكي را بعنوان علت روشن تمام مسائل مي‌گيريم. آيا داستان آن عرب كه در مسجد نشسته بود و به دنيا فحش و ناسزا مي‌گفت را شنيده‌ايد؟ حضرت علي او را كه ديد گفت مگر دنيا به تو چه آسيبي رسانده كه اينگونه آنرا به باد ناسزا گرفته‌اي؟ مگر كسي تو را مجبور به بنده‌گي و اطاعت از دنيا كرده؟ ... حالا اين شده داستان ما و شريعتي. مي‌خواهيم خود را از اين ايدئولوژي شيطاني تبرئه كنيم و براي اين كار از همان روش جزم‌انديشي استفاده مي‌كنيم و مسائل پيچيده انساني را آن‌قدر ساده مي‌كنيم كه ديگر مجالي براي منطق و عقل باقي نمي‌ماند. و ما مي‌مانيم و همان دربند و اسيري كه بوديم.

طور ديگري هم مي‌شود ديد كه قضيه را روشن‌تر مي‌كند. فكر مي‌كنيد آب از چه وقت كشف شد؟ آيا پيش از اينكه دانشمندان شيميدان آب را بعنوان تركيب دو اتم هيدروژن و يك اكسيژن كشف نكرده بودند، انسان‌ها آب نديده بودند و از آن نياشاميده بودند؟ خير، پيش از آن هم آب بوده و از ابتداي خلقت آب وجود داشته به عنوان اصلي‌ترين ماده زندگي. جزم‌انديشي هم پيش از اينكه ما آن‌را بشناسيم و تعريف‌اش كنيم و درباره آن بحث‌هاي مفصل و كتاب‌هاي علمي و فلسفي بنويسيم و بخوانيم، وجود داشته، فقط شناخته شده نبوده. انسان هميشه براي محكوم كردن رقباي فكري و مخالفان اعتقادي خود از روش نشاندن علت بجاي دليل استفاده مي‌كرده، و اين چيزي نيست كه شريعتي يا ماركس آنرا بوجود آورده باشند، و همين امروز و در تاريخ معاصران ايران و جهان متمدن غرب هم از اين روش‌ها به سهولت استفاده مي‌شود و البته ايدئولوژي شيطاني هم روز به روز با پيشرفت علمي بشر براي شناخت او، پيچيده‌تر و عميق‌تر عمل مي‌كند.

من يقين دارم كه شما هشيارانه قصد استفاده از اين روش دگماتيك را نداشتيد، و خود منكر اين شيوه‌ي غيرانساني هستيد. و يقين دارم اگر مي‌توانستيم الان نظر شريعتي را بپرسيم، واكنشي شبيه به من و شما داشت؛ من نمي‌دانستم و زمانه‌ي من آگاهي اينچنيني از اين روش نبود و همه اين‌گونه بودند و بدتر از من هم بودند و مخالفين‌ام همه‌گي مرا به همين روش تخطئه مي‌كردند و خلاصه از اين حرف‌ها. حالا شما به من پاسخ دهيد؛ فرق ميان ما و شريعتي كه ربع قرن اختلاف عصر زيستن و نوع نگاه به جهان داريم، در چيست؟

چهارشنبه، شهریور ۱۹

وصيت نامه؛ يكي از بهترين راه‌هاي شناخت

براي شناخت نسبي انسان‌ها راه‌هاي متفاوتي وجود دارد: از طريق دوستان، دشمنان، داوري‌ها و تصميمات سرنوشت‌ساز زندگي، و سخنان به يادگار مانده. اما آنچه بسيار مهم است وصيت‌نامه افراد است. براي هر يك از موارد شناختي كه ذكر شد نياز به انطباق با شرايط فرهنگي، اقتصادي، سياسي و اجتماعي، و همچنين يافتن معيار شناخت انسان‌ها در زمانه‌ي خودشان است، كه اين بسيار مشكل و نيازمند علومي است كه گردآوري همه‌ي آنها يك‌جا محال به‌نظر مي‌رسد (از زيست‌شناسي و زمين‌شناسي و جغرافيا و تاريخ گرفته تا جامعه‌شناسي و معرفت‌شناسي و خداشناسي). اما وصيت‌نامه خود قسمتي از اين راه را مي‌پيمايد و كار ما را ساده‌تر مي‌كند. از آنجائي‌كه وصيت‌نامه براي خوانده شدن پس از مرگ نوشته مي‌شود، قاعدتاً فرد وصيت كننده خود سعي مي‌كند از تاريخ و زمان و شرايط حاكم بر آن فاصله بگيرد، گرچه كاملاً در توان‌اش نيست. وصيت‌نامه‌هاي «داريوش» و «علي» از جمله‌ي متون با ارزش تاريخ ايران و اسلام هستند كه شباهت‌هاي بسياري نيز با هم دارند. داريوش پس از كوروش كبير بود و علي پس از محمد نبي.

وصيت‌نامه‌ي داريوش (قسمت دوم و سوم): اينك كه من از دنيا مي‌روم بيست و پنج كشور جزء امپراطوري ايران است و در تمام اين كشورها پول ايران رواج دارد و ايرانيان در اين كشورها داراي احترام هستند و مردم اين كشورها نيز در ايران داراي احترام مي‌باشند.

جانشين من خشايارشاه بايد مثل من در حفظ اين كشورها بكوشد و راه نگهداري اين كشورها اين است كه در امور داخلي آنها مداخله نكند و مذهب و شعائر آنها را محترم بشمارد.

اكنون كه من از اين دنيا مي‌روم تو دوازده كرور در يك زردرخانه سلطنتي داري و اين زر يكي از اركان قدرت تو مي‌باشد زيرا قدرت پادشاه فقط به شمشير نيست بلكه به ثروت نيز هست. البته به خاطر داشته باش كه تو بايد به اين ذخيره بيافزايي نه اينكه از آن بكاهي، من نمي‌گويم كه در موقع ضروري از آن برداشت نكن زيرا قاعده‌ي اين زر در خزانه، آن است كه هنگام ضرورت از آن برداشت كنند اما در اولين فرصت آنچه برداشتي به خزانه برگردان. مادرت آتوسا بر من حق دارد پس پيوسته وسايل رضايت خاطرش را فراهم كن.
...

بعد از اينكه من زندگي را بدرود گفتم، بدن مرا بشوي و كفني را كه خود فراهم كرده‌ام بر من بپيچان و در تابوت سنگي قرار بده و در قبر بگذار، اما قبرم را كه موجود است مسدود مكن تا هر زمان كه مي‌تواني وارد قبر بشوي و تابوت سنگي مرا در آنجا ببيني و بفهمي؛ من كه پدر تو و پادشاهي مقتدر بودم و بر بيست و پنج كشور سلطنت مي‌كردم مُردم و تو نيز خواهي مرد زيرا سرنوشت آدمي اين است كه بميرد، خواه پادشاه بيست و پنج كشور باشد يا يك خاركن، و هيچ‌كس در اين جهان باقي نمي‌ماند. اگر تو هر زمان كه فرصت بدست مي‌آوري وارد قبر من بشوي و تابوت را ببيني، غرور و خودخواهي بر تو غلبه نخواهد كرد اما وقتي مرگ خود را نزديك ديدي، بگو كه قبر مرا مسدود نمايند و وصيت كن كه پسرت قبر تو را باز نگهدارد تا اينكه بتواند تابوت حاوي جسد تو را ببيند.

وصيت‌نامه‌ي علي: از پدري كه در آستانه‌ي فناست، و چيره‌گي زمان را پذيراست، زندگي را پشت سر نهاده، به گردش روزگار گردن داده، نكوهنده‌ي جهان است، و آرمنده‌ي سراي مرده‌گان، و فردا كوچنده از آن، به فرزندي كه آرزومندِ چيزي‌ست كه به دست نيايد، رونده‌ي راهي‌ست كه به جهان نيستي درآيد. فرزندي كه بيماري‌ها را نشانه است، و در گروِ گذشت زمانه. تير مصيبت‌ها بدو پران است، و خود دنيا را بنده‌ي گوش به فرمان. سوداگر فريب است و فنا را وامدار. و بندي مردن و هم‌سوگند اندوه‌هاي ــ جان آزار ــ، و غم‌ها را همنشين است و آسيب‌ها را نشان، و به خاك افكنده‌ي شهوت‌هاست، و جانشين مردگان.

اما بعد؛ آنچه آشكارا از پشت كردنِ دنيا بر خود ديدم و از سركشي روزگار و روي آوردن آخرت بر خويش سنجيدم، مرا از ياد جز خويش بازمي‌دارد، و به نگريستنم بدانچه پشت سر دارم نمي‌گذارد جز كه من هر چند مردمان را غم‌خوارم، بيشتر غم خود دارم. ــ اين غم‌خواري ــ رأي مرا بازگردانيد و از پيروي خواهش نفس‌ام بپيچانيد، و حقيقت كار را براي‌ام آشكار نمود، و مرا به كاري راست واداشت كه بازيچه‌اي در آن نبود، و با حقيقتي ــ روبرو ساخت ــ كه دروغي آن را نيالود. و تو را ديدم كه پاره‌اي از مني، بلكه دانستم كه مرا همه جان و تني چنان‌كه اگر آسيبي به تو رسد به من رسيده، و اگر مرگ به سر وقتت آيد، رشته‌ي زندگي مرا بريده. پس كار تو را چون كار خود شمردم، و اين اندرزها را به تو راندم تا تو را پشتيباني كند.
...

دل خود را با نور حكمت روشن و نوراني بدار، و او را به ذكر موت نرم كن، نابودي را به ياد دل خود بياور، و او را مذعن و معترف به فنا كن. فجايع دنيا را با دل خود بازگو و او را از حمله‌هاي روزگار برحذر دار. زشت گردي‌هاي شب و روز را براي خود بازگو و اخبار گذشته‌گان را بر خود عرضه كن، و مصيبت‌ها و واقعه‌هايي را كه براي پيشينيان رخ داده، به يادآور. در ديار گذشته‌گان سير كن، و ببين كه چه كردند، از كجا رفتند و به كجا در آمدند. خواهي ديد كه از پيش دوستان رفتند و به ديار غربت وارد شدند. بينديش كه اندكي بيش نمانده است كه تو نيز يكي از آنان شوي. پس كار و معيشت خود را اصلاح كن، و آخرت خود را به دنيا مفروش، و چيزي را كه نمي‌داني و وظيفه نداري، درباره‌اش سخن مگو.

دوشنبه، شهریور ۱۷

من در باغ عدن بوده‌ام!

همشهري جهان: ديويد رول، باستان شناس معروف مدعي است كه بهشت عدن واقعي را در ايران يافته است.

پيتر مارتين، گزارشگر مجله ساندي تايمز، ديويد رول را همراهي كرده و بخشي از ايران را با وي گشته است تا ردپاي آدم را در آن بجويد:

پس از 700 مايل رانندگي از اهواز در جنوب غربي ايران، از انتهاي شمالي رشته كوه هاي زاگرس بيرون آمده به استان آذربايجان و دشت مياندوآب رسيده‌ايم. دشت، يكپارچه زيبايي است.

كلامي جز تحسين بر زبان بيننده جاري نمي شود، فقط مي توانم بگويم: بهشتي بر روي زمين.

مطلب بسيار جالبي‌ست. توصيه مي‌كنم حتما بطور كامل آنرا مطالعه كنيد. خيلي بلندي هم نيست كه چشم آدم دربياد! قسمت دوم آن هم امروز منتشر شد. قسمتي كه توجه مرا به خود جلب كرده را براي‌تان اينجا مي‌آورم، شايد شما هم براي خواندن كامل آن ترغيب شويد:

آدم كه بود؟ رول چنين مي انديشد: «آدم نمادي است از كهن ترين نياي آدمي، اولين انسان تاريخي، سردودمان بشر، رهبري معنوي و سياسي. من فكر مي كنم او نماينده اولين مردم ساكن بر زمين نيز هست، انسان هاي شكارچي كه پس از انقلاب پارينه سنگي آموختند حيوانات را رام كنند و در زمين، محصول بكارند.» اما شما مي‌توانيد اين شخصيت‌هاي بنيانگذار را با نام‌هاي ديگري در قصه‌هاي باستاني ملل و اديان مختلف ببينيد. حوا در سفر پيدايش به عنوان مادر همه زندگان توصيف شده، همين توصيف براي نين هورساگ، بانوي كوهستان‌هاي سومري‌ها نيز به كار رفته است. از افسانه‌هاي سومري چنين استنباط مي‌شود كه انكي از درخت ممنوعه خورد و نين هورساگ او را به خاطر اين كار نفرين كرد. انكي در آستانه نابودي قرار مي گيرد، دنده‌هايش به دردي سخت دچار مي‌آيد، اما نين هورساگ به رحم مي‌آيد و الهه‌اي به نام نين تي را براي شفاي او مي آفريند.

نين تي يعني بانوي دنده، معني ديگري هم دارد و آن بانوي زندگي است. اين يك تجنيس سومري است. اما سفر پيدايش، معني نخست را بر مي‌گزيند، بنابراين آفرينش حوا را از دنده‌هاي آدم مطرح مي كند.

و در پايان: وقتي به كوه سهند نزديك مي شويد به شهر كوچكي به نام «اسكو» مي‌رسيد. پروفسور رول گفت: «اگر شما يك قبيله شكارچي جمع كننده بوديد (اشاره دارد به انسان هاي نخستين) و تمام منطقه را براي پيدا كردن جاي مناسب براي زندگي گشته بوديد، سرانجام همين جا ساكن نمي شديد؟ نعمات خداوندي در اينجا از حد بيرون است.»

سرانجام پس از گذر از همه اين سرزمين باشكوه، رول سؤالي را كه من در انتظارش بودم از من نپرسيد. اما اگر مي‌پرسيد پاسخ من اين بود: «آري باور دارم كه اينجا باغ عدن است و زماني كه به سرزمين خويش برگردم، با صداي بلند خواهم گفت: «آي مردم: من در باغ عدن بوده ام.»

یکشنبه، شهریور ۱۶

زهر استعفاء خشك شده

همه فكر مي‌كنن نوشتن براي حفظ كردنه، و گفتن هم براي عمل كردن. اما اصلا اين‌طور نيست؛ گرچه نويسنده انگيزه‌اش از نوشتن نگهداري اون مطلب باشه، اما واقعيت اين‌طور پيش نمي‌ره. تجربه نشون داده نوشتن براي فراموش كردنه، و گفتن هم نه براي جزم كردن عزم براي عمل، كه بيشتر براي تشكيك در اراده‌ست.

روزي كه مقاله‌ي معروف عبدي در روزنامه‌ي نوروز درباره استعفاء دسته‌جمعي اصلاح‌طلبان آن جنجال‌ها را بپا كرد، و تا حالا هم ادامه دارد، بايد فكرش را مي‌كردند كه اين حرف‌ها باعث از بين رفتن اراده و صلابت در عمل آنها خواهد شد. تا آن‌روز همه در فكرشان اين فرجام را محتمل مي‌دانستند، اتفاق غيرمنتظره‌اي نبود، مردم عادي هم فكرش را مي‌كردند، اما حرفي نبود، كسي ابراز مخالفت يا موافقت نمي‌كرد، و در واقع اين سكوت درصد احتمال وقوع چنين راهبردي را همان‌طور بالا نگه مي‌داشت. اما عبدي با انتشار آن مقاله تب بحث و گفت‌وگو درباره استعفاء را به نهايت خودش رساند و در مقابل احساس اراده و انگيزه براي عمل كردن به اين نظريه را در حد اعتدال برد. تا حدي كه كسي نمي‌پرسيد: كي؟ همه مي‌گفتند: چرا؟ چگونه؟

ادبيات مي‌ني‌مالي

مي‌ني‌ماليست : ... و در آن روز فمينيست‌ها را مي‌بيني كه گروه گروه دماغ خود را عمل مي‌كنند ...

اين هم يه اثر مي‌ني‌مال از خودم: ... حالا كه قراره زندگي من‌درآري باشه، همون بهتر كه «من»درآري باشه نه «تو»درآري ...

اگر عمر دوباره داشتم...

مينو مشيري

دان هرالد (Don Herold) كاريكاتوريست و طنزنويس آمريكايى در سال 1889 در اينديانا متولد شد و در سال 1966 از جهان رفت. دان هرالد داراى تاليفات زيادى است اما قطعه كوتاه‌اش «اگر عمر دوباره داشتم...» او را در جهان معروف كرد. بخوانيد:

البته آب ريخته را نتوان به كوزه باز گرداند، اما قانونى هم تدوين نشده كه فكرش را منع كرده باشد.

اگر عمر دوباره داشتم مى كوشيدم اشتباهات بيشترى مرتكب شوم. همه چيز را آسان مى گرفتم. از آنچه در عمر اولم بودم ابله تر مى شدم. فقط شمارى اندك از رويدادهاى جهان را جدى مى گرفتم. اهميت كمترى به بهداشت مى دادم. به مسافرت بيشتر مى رفتم. از كوههاى بيشترى بالا مى رفتم و در رودخانه هاى بيشترى شنا مى كردم. بستنى بيشتر مى خوردم و اسفناج كمتر. مشكلات واقعى بيشترى مى داشتم و مشكلات واهى كمترى. آخر، ببينيد، من از آن آدمهايى بوده ام كه بسيار مُحتاطانه و خيلى عاقلانه زندگى كرده ام، ساعت به ساعت، روز به روز. اوه، البته منهم لحظاتِ سرخوشى داشته ام. اما اگر عمر دوباره داشتم از اين لحظاتِ خوشى بيشتر مى داشتم. من هرگز جايى بدون يك دَماسنج، يك شيشه داروى قرقره، يك پالتوى بارانى و يك چتر نجات نمى روم. اگر عمر دوباره داشتم، سبك تر سفر مى كردم.

اگر عمر دوباره داشتم، وقتِ بهار زودتر پا برهنه راه مى رفتم و وقتِ خزان ديرتر به اين لذت خاتمه مى دادم. از مدرسه بيشتر جيم مى شدم. گلوله هاى كاغذى بيشترى به معلم هايم پرتاب مى كردم. سگ هاى بيشترى به خانه مى آوردم. ديرتر به رختخواب مى رفتم و مى خوابيدم. بيشتر عاشق مى شدم. به ماهيگيرى بيشتر مى رفتم. پايكوبى و دست افشانى بيشتر مى كردم. سوار چرخ و فلك بيشتر مى شدم. به سيرك بيشتر مى رفتم.

در روزگارى كه تقريباً همگان وقت و عمرشان را وقفِ بررسى وخامت اوضاع مى كنند، من بر پا مى شدم و به ستايش سهل و آسان‌تر گرفتن اوضاع مى پرداختم. زيرا من با ويل دورانت موافقم كه مى گويد: «شادى از خرد عاقل تر است».

اگر عمر دوباره داشتم، گْلِ مينا از چمنزارها بيشتر مى چيدم.
منبع: مجله‌ي بخارا