پنجشنبه، تیر ۴

درباره طرح ثبت شماره سريال اموال

در مصر باستان، «دزدی» يکی از مشاغل سخت و زيان‌آور بوده. مصری‌ها در زمينه‌ی مأموران حکومتی‌ی دقيق و سخت‌گير، زبان‌زد ديگر تمدن‌های باستانی بوده‌اند. مأموران مالی‌ی فرعون، همه‌چيز را در دفاتر خود، خيلی دقيق و به‌جا و سخت‌گيرانه، در دفاتر خود ثبت می‌کرده‌اند؛ خريد، فروش، و شرح همه‌ی اموال، چه در خانه و چه در بازار و مغازه و کشتی و گمرک. تصور پيچيده‌گی و وسواس‌شان در کار صورت‌برداری از اموال مردم، برای روزگار ما هم کمی سخت است. اين فعاليت دقيق و هوشيارانه‌ی مأموران فرعون، با آن هيبت ترساننده‌شان که يونانی‌ها در هنگام تبادل اقتصادی با مصری‌ها از آنان ياد کرده‌اند، هيچ فردی را از پوشش خود دور نمی‌داشته، حتا دزدان را. دزدها نمی‌توانسته‌اند هيچ مال مسروقه‌ای را تا پيش از صورت‌برداری‌ی ساليانه‌ی اموال‌شان، نزد خود نگه‌دارند، زيرا بايد برای خريد و فروش اموال‌شان توضيح می‌دادند که از کجا و چه کسی خريده‌اند.

اما دزدها هم برای ادامه ی کارشان راه فراری يافتند. آن‌ها دزدی‌های خود را با تلاش بيش‌تر دنبال می‌کردند، ليکن اموال حاصل از هر دزدی را نگه‌می‌داشتند و آن‌گاه با صاحب مال وارد معامله می‌شدند. آن‌ها به صاحب اصلی مال، پيشنهاد خريد همان اموال دزدیده شده را می‌دادند، و اين کار بايد پيش از فهرست‌برداری‌ی ساليانه‌ی مأموران حکومتی رخ می‌داد. اگر صاحب مال نياز ضروری به آن اموال نداشت، می‌توانست اميدوار باشد که مال دزدی را صحيح و سالم در انتهای سال باز پس خواهد گرفت. اين مشکلات باعثِ سخت و زيان‌آور شدن شغل پرمخاطره‌ی دزدی در مصر باستان شده بود.

از قرار، در ايران هم می‌خواهند همين برنامه را پياده کنند. طرح شناسائی و ثبت شماره‌ی سريال اموال منازل و واحدهای صنفی و اداری، در واقع همان‌چيزی ست که در مصر باستان انجام می‌شده. نيروی انتظامی هدف از اين طرح دامنه‌دار و گسترده را شناسائی سريع‌تر اموال مسرقه و پيگيری اموال مکشوفه اعلام کرده است.

تاکنون تصور بيش‌تر کارشناسان بر اين بود که تمام تلاش حکومت جمهوری اسلامی ايران برای بازسازی و احياء علوم دينی در عرصه‌ی حکومت و مردم‌داری ست، اما اکنون با الگوبرداری از تمدن باستانی مصر، صدور تحليل تازه‌ای درباره‌ی جمهوری اسلامی از سوی اين کارشناسان احساس می‌شود. گمان برخی بر اين است که آن‌چه در ايران رخ می‌دهد؛ زيربنا و خشت اوليه‌ی يک تمدن عظيم و عالم‌گير است که می‌خواهد تاريخ و انسان را واژگون سازد! برخی ديگر هم با نگاهی عميق‌تر معتقدند، جمهوری اسلامی با شناسائی‌ی اموال مردم قصد دارد ثابت کند؛ اين مردمی که مدام از فقر و نداری می‌نالند، پس اين‌همه مال و اجناس زنده‌گی را از کجا آورده‌اند؟!

چهارشنبه، تیر ۳

برای چی اصلن کنار هم زنده‌گی می‌کنيم؟!

نمی‌شه به‌جای اين بحث‌ها و کارهای فرصت‌سوز انرژی‌کش نوميد کننده، يه راه عملی پيش گرفت و يه کاری کرد که بشه اسم‌اش رو "کار" گذاشت. به‌خدا می‌شه. برای اين قضيه فکر کردم. چيزهايی نوشتم برای اين وبلاگ که پست نکردم. نامه‌ای نوشتم به دوستی که پست نکردم. يه فکر "کاری"ی احمقانه و بچه‌گانه داشتم، که مطرح نکردم، چون بی‌فايده ست. اصلن هر فکری که "کار"ی باشه بی‌فايده ست. در نطفه خفه می‌شه. نمی‌دونم آخه؛ هيچ‌کدوم از اين امضاکننده‌ها احساس مچل شدن بهش دست نداده از اين‌همه بيانه و امضاء؟ بعد از اين مدت، لازم نيست يه قدم بريم جلوتر، يه کار تازه‌تر، با يه محدوده‌ی وسيع‌تر، تو يه تعريف ديگه، با يه چارچوب مشخص انجام بديم. البته اگر بشه کاری انجام داد. "کار"ی که به معنی‌ی آفرينش باشه، نه تکرار مکررات. ... قانون رو رعایت نمی‌کنيم، قانون‌گزار رو قبول نداريم، مجری‌ی قانون رو تحويل نمی‌گيريم، برای مخالفت قانونی در مقابل قوانين فعلی به جون هم می‌افتيم، برای ايجاد قانون مورد نظرمون هم هيچ کار نوئی نمی‌کنيم و تازه اين رو خيانت می‌دونيم و هم‌دستی با حکومت نامطبوع‌مون، پس چه کار می‌خواهيم بکنيم؟

یکشنبه، خرداد ۳۱

مسئله‌ی انسانيت

وقتی کسی می بينم کمکی می خواهد... نمی دانم.. نمی دانم به چه زبانی بگويم؛ نه وجدان‌خرجی کرده باشم نه بنده نوازی، نه حاتم طائی شده باشم نه منجی‌ی عالم بشريت! مسئله اين‌ها نيست. مسئله اين نيست که چه هستم و چه بايد بکنم؟! مسئله‌ی بودن يا نبودن هم که مبتکرش برای عمل‌گرائی بنيان نهاد اکنون تنها موضوعی برای فکر کردنِ بيش‌تر شده. خليفه‌ی خدايی هم که نشد رنج انسانی؛ قالبی ست برای انسان‌های تقلبی. پس جريان چيست؟ چرا من هنگام پاسخ به درخواست کمک مردی نشسته بر بی‌راهه، با کوله‌باری از مصيبت دنيا و آخرت، چمباتمه زده و دست _ که نه ، خاک _ بر سر، تمنای اندکی سرمايه برای گذران ساعتی از زنده‌گی‌ی نکبت‌بارش را دارد، از او دريغ می‌کنم، با همه هم‌دلی که با او دارم؟!

ما فکر نمی‌کنيم! يا شايد می‌کنيم و توجهی نداريم، شايد هم از پيگيری‌مان حاصلی نداشته‌ايم هرگز، که اکنون راه چاره‌ی هر کاری را در کوتاه‌ترين راه ممکن می‌جوئيم؛ عمری که نه در پی عشق بگذاشته‌ايم، يک روزه به خون دل قضا خواهيم کرد! آنها که به فکر آخرت‌شان هستند، يا راحت شدن وجدان‌شان، يا در فکر بودن و نبودن، تکليف‌شان را معلوم کرده‌اند با همه چيز، و به يک‌باره هم معلوم کرده‌اند. خودم را می‌گويم که رابطه‌ای ندارم با اين‌ها، و هميشه در حال کشف‌ام، تا چيزی شايد معلوم‌ام شود از اين دنيای نامعلوم؛ چگونه فراموش کنم همه‌ی آن‌چه برای آن زنده‌ام: انديشيدن؟!

ما فکر می‌کنيم، اما فکرمان عملی نيست و سرانجامی ندارد برای آن مرد بيچاره. مثلن من؛ فکر می‌کنم کمک به هر ره‌گذر درمانده، ساده‌انگاری و کج‌فهمی از صورت مسئله است. مسئله اين نيست که او درمانده ست و بايد کمک‌اش کرد، مسئله اين است که با کمک به او مشکلی حل نمی‌شود، نه از او و نه از جامعه‌ی پر از درمانده‌ی ما. بايد در پی راهی برای ريشه‌کنی‌ی فقر بود. خب، اين‌ها درست، فکرهای خوبی ست، اما نزديک به خيال باطل! و حتا اگر هم می‌توانستم با يک‌سری فکرهای خوش و منطقی، اين خيالات را وجه واقعی بدهم و قابل پذيرش کنم، باز هم چيزی عوض نمی‌شد و به ارزش انسانی‌ی من نمی‌افزود. البته اگر انسان بودن و انسان ماندن در درجه‌ی نخست اهميت باشد!

پيش‌تر هم گفتم؛ مسئله اين نيست که "چه بايد کرد؟ گداپروری و مظلوم‌نوازی، يا يک‌جا نشستن و فکر کردن و غم خوردن و بلکه هم شعار دادن!". اين که يک رفتار ايدئولوژيک نيست، که با يک منطق ديالکتيک مشکل حل شود. مسئله‌ی بودن يا نبودن هم نيست، که مثلن بگويم اکنون اين "من" هستم که در مقابل اين بيچاره رد می‌شوم و او از "من" هست که کمک می‌خواهد نه کسی يا ارگان و سازمانی با مسئوليت کارهای خيريه. مسئله‌ی خير و شر و خليفةاللهی هم به کار من نمی‌آيد که بی چون‌وچرا و بی‌انديشه درباره‌ی آن‌چه در دنيای درون و پيرامون‌ام رخ می‌دهد، تنها به تکليف‌ام بپردازم. من انسان ام، نه ماشين نيکوکاری و خودپردازی.

پس می‌ماند مسئله‌ی انسانيت، و دنيای ناشناخته و هزارتوی درون، و اين دانش کاربردی و ابزارانگار مديريت کلان و مدرن جامعه؛ طرح‌اش ساده است و حل‌اش... !؟