شنبه، آذر ۱

شايد مي‌ني‌مال


همه‌ي عمرم لب ساحل بودم، در تمناي زيبايي و شكوه امواج دريا. اما هيچ‌گاه پا در آب نبردم، فكرش هم نكردم. ترسم از كوير شدن دريا بود!
* * * * * * * *

ساز شكسته؛ دگر از چه فغان نكني؟ ساز شكسته؛ غم دل تو بيان نكني!
اين آهنگ رو خيلي دوست دارم. «دلكش» مي‌خونه، اما آهنگساز رو نمي‌شناسم.

جمعه، آبان ۳۰

احمق ساده‌لوح

هميشه براي كسب خوشبختي راه دور مي‌رويم. افكار و دلايل و براهين فلسفي، كه يعني اول تعيين كنيم و به توافق برسيم؛ اصلاً خوشبختي چيست و كجاست و كي به آن مي‌رسيم، و چه موانعي بر سر راه‌مان است، بعد حركتي مي‌كنيم براي خوشبختي. خوشبختي امري شدني‌ست، نه بودني!

* * * * * * * *

ــ يه خورده فكر هم نياز نداره، اولين چيزي كه به ذهنت رسيد بگو، اصلاً فكر نكن!
ــ يك با يك برابر است.
ــ اين كه اصل فلسفه‌ست، من رو ياد شعر «اگر يك با يك برابر بود» گلسرخي مي‌ندازه. نه جانم، فكر نكن، نيازي به رياضي و هندسه نداري. خب، حالا چي شد؟!
ــ خوشبختي فقط يه احساسه.
ــ مرده‌شوي هر چي حالت احساسي‌يه. كه هر چي مي‌كشيم از اين احساسه؛ تو همون لحظه‌اي كه باهاش ازدواج مي‌كني، همون‌جا ممكنه سه طلاق‌اش كني، اصلاً دست ما نيست كه؛ هوائي‌يه!.. نگاه كن.. تو براي خوشبختي نياز به هيچ مرجع و محلي براي تصميم‌گيري نداري، خودتي و خودت؛ تنهائي. خب، حالا چي مي‌گي.
ــ م‌م‌م... من حالا چي بگم؟!
ــ خاك تو سرت.. يك كلام بگو: من خوشبختم، قال قضيه رو بكن.. همين، فقط بايد بگي كه خوشبختي و تموم. ديگه فكر هيچي نكن! مي‌بيني، خيلي ساده بود، و تو اين همه خودت رو ديوونه كرده بودي و مي‌خواستي خودكشي كني.. خب، حالا بگو؟!
ــ ... من خوشبختم!
ــ تموم شد.. حالا فقط مونده تو كلاس‌هاي كسب خوشبختي ما شركت كني؛ خدا تومن پول بي‌زبون رو مي‌ريزي تو جيب من بدبخت، تا ديگه كاملاً خوشبخت‌ات كنم.. آفرين بچه‌ي حرف گوش كن!

پنجشنبه، آبان ۲۹

اي كاش كه جاي آرميدن بودي

نيستان: چشم‌هايت را ببند، و فقط گوش كن! به زيباترين نوائي كه گوش‌ات مي‌تواند بشنود، به موسيقي ملكوتي‌ي دلت گوش كن، آهنگي كه ذهن خلاق تو از رؤيائي‌ترين نواها و آوازها مي‌سازد و تنظيم مي‌كند، و بر لبت جاري مي‌شود. اين تنها آهنگ ملكوتي‌ست كه تو را از حضيض فرش به عزيز عرش خواهد برد. آهنگي كه با ارتعاش بند بند تن‌ات نواخته مي‌شود. موسيقي، آنچه مي‌شنوي نيست، آنچه به رهبري ذهن‌ات مي‌سازي و رهسپار گوش دل مي‌كني حالت ديگري دارد. هميشه زيباترين آهنگ را با نجواي خودت، و اركستر ذهن‌ات، و با گوش دل‌ات بشنو، تا جاودان شود و لذتي بي‌انتها بيابي.

چهارشنبه، آبان ۲۸

تمناي اميد

از اينكه مي‌بينم ديگران با تلاش بسيار و كار جدي، سخت به زندگي دل‌بسته‌اند، افسوس مي‌خورم. افسوس مي‌خورم؛ اي كاش من هم مثل آنها راحت و بي‌دغدغه، مي‌توانستم به فكر خواب و خوراك و زندگي طبيعي باشم. همه‌ي هيجان زنده‌گي خلاصه مي‌شد در به موقع رسيدن به سرويس صبح، يا اصلاح به موقع سر و صورت، يا خواندن كتاب تازه‌اي از فلان نويسنده. اي كاش من هم بي‌دغدغه زندگي مي‌كردم!

اما آنها هم حتماً زخم‌هايي در جان غمناك‌شان هست، التهاب روحي را حس مي‌كنند، درد غربت را چشيده‌اند. اشك چشم‌شان بيهوده سوده نشده، ابروي‌شان زير بار وهمي سنگين‌تر از طاقت‌شان پشت خميده، و لحظات زنده ماندن را بي حسرت «چيزي بهتر از اين» طي نكرده‌اند. آنها هيچ‌گاه اميد را، اين شمع فروزنده‌ي لحظه لحظه‌ي زندگي را، همان كه در هر نفس از بدو تولد فرياد مي‌كشيم را، از دست نداده‌اند. آنها زنده‌گي مي‌كنند، با همه‌ي طاقتي كه براي زنده ماندن مي‌برند، و ذهن و روح‌شان را از زنده‌گي دور مي‌كند. به حال آنها غبطه مي‌خورم؛ چگونه در حالي‌كه با چنگ و دندان ابزارهاي زنده ماندن را حفظ مي‌كنند، و تنها همين توانائي به آنها آموخته شده و نه بيشتر، اما لحظات را مي‌كاوند و همچون معدن‌كاران سخت كوشي مي‌مانند كه از درون ظلمت و وحشت تونل‌هاي «زنده ماندن»، با تلاشي فراتر از طاقت‌شان، در پي آن سنگ معدن زنده‌گي هستند، ناياب‌ترين را مي‌خواهند، از يك ذره‌ي آن هم چشم نمي‌پوشند؛ اميد، اين مغز زنده‌گي، كه اكنون بايد آنرا در دل صدف‌هاي اعماق ظلمات درياي «زنده ماندن» بيابيم.

سه‌شنبه، آبان ۲۷

بدون شرح



يادگار (دكتر نوشيروان كيهاني‌زاده) :

كتاب «آئين مكاتبات اداري» به زبان انگليسي تاليف «تاراپود»، نيمه نوامبر سال 1931 در كشورهاي انگليسي زبان توزيع شد كه اصول آن تا كنون در علوم اداري و رشته مديريت دولتي الگو قرار گرفته و مورد توجه بوده است. تاراپود در مقدمه اين تاليف نوشته است كه بيشتر قسمت هاي كتاب ، ترجمه آئين مكاتبات ادارات دولتي ايران در زمان ساسانيان است كه مهاجران پارسي(ايرانيان) در قرن هفتم ميلادي با خود به هند آورده بودند و وي با جمع آوري آنها، كتاب را در بمبئي نوشته است. مؤلف در اين كتاب ضمن پرداختن به آئين مكاتبات موسسات عمومي ايران باستان به روش مديريت و حسابرسي اين عهد از جمله مقررات تشويق و تنبيه مديران و كارمندان و ضوابط ارتقا و ترفيع و وضعيت دوران كارآموزي كاركنان و مديران و چگونگي استعلام نظر آنان براي حل مسائل اداري پرداخته است.

جهان امروز همواره ايران باستان را به داشتن روش هاي پيشرفته و كارآمد براي اداره امور عمومي ستوده است. امپراتوري هاي امويان و عباسيان و بعدا سلجوقيان و در پي آنها مغولان و تيموريان براي تمشيت امور و اداره قلمرو خود از اين مهارت ايرانيان به خوبي بهره برداري كردند و بقاي آنها به دليل سپردن كارها به مديران و وزيران ايراني بود. اين مهارت ايرانيان از اواسط حكومت صفويه پا به قهقرا گذارد و بسياري از مسائل چند قرن اخير وطن ما نتيجه همين ضعف شديد اداري است.

یکشنبه، آبان ۲۵

نقد و ايضاح «در پي‌اش بايد بود»

دو هفته پيش، طي مطلبي با عنوان «در پي‌اش بايد بود»، نكاتي كه هميشه مورد توجه‌ام بوده، اما بهانه‌اي براي بيان آنها نداشتم را توضيح دادم. بهانه‌ام همان مطلب جنجال‌ساز آقاي حسين درخشان بود، درباره‌ي تناقض دين و حقوق بشر. در اين‌باره توضيحاتي به من دادند، از طريق كامنت و نامه، و مرا متوجه برخي نواقص بيان انديشه‌ام كردند، كه در اين ميان سهم اصلي را صاحب وبلاگ حرف‌هاي خودم دارند. در پاسخ به ايشان نامه‌اي نوشتم براي توضيح نوع نگاهي كه در آن مقاله داشتم، و كمتر به آن توجه شد. اين نامه را با كمي تغيير كه مناسب مخاطب عام باشد در اينجا مي‌گذارم تا ديگران هم كه در اين مورد انتقادي به من داشتند بيشتر متوجه منظورم شوند:

«در پي‌اش بايد بود»، تلاشي بود براي شناخت جايگاه دين، بعنوان پديده‌اي كه در تاريخ بشر حضوري مستمر و تعيين كننده داشته، و با چنين پديده‌اي قوي و تأثيرگزار از تاريخ و سنت ملل مختلف بايد با دقت و وسواس نظر داد، نه از سر احساسات ديني يا ضد ديني. بنابراين دين را بايد در مقامي نشاند كه دركي انساني و يكسان از آن و نتايج حاصل از اعتقاد مردم به آن داشت. از آنجائي كه نقطه‌ي اثر دين، دقيقاً محل جمع احساسات انسان است، بنابراين بسيار طبيعي‌ست كه در اين دگرديسي تاريخي براي گسستن پيوندهاي سنت، و پيوستن به جامعه‌ي جهاني، شبهاتي از اين دست بسيار پيش آيد.

من در آن مقاله، كه به حق برخي بر ناتمام و به هم ريخته بودن موضوعات مطرح شده در آن تذكر داده بودند، نه قصد داشتم تفاهم دين و حقوق بشر را نشان، و نه چيزي خلاف آنرا را ثابت كنم. مسئله از نظر من اصلاً اين نيست. مسئله اين است كه دين ستون و بنيان تمدن‌هاي باستاني بوده، و اين بحث‌هايي كه در مورد دين داريم، همه ناشي از تعامل ما ــ بعنوان عضوي از جامعه‌ي بشري كه ناگزير بايد به قواعد زندگي مدرن تن دهد ــ با دنياي مدرن است. بنابراين من بعنوان نگاه اول، از زاويه تاريخي به پيدايش و تغيير تدريجي دين در نزد جوامع بشري پرداختم. توضيح دادم كه دين در جوامع ماقبل عصر خرد، تمام شئونات زندگي بشر را اشغال مي‌كرد، و غاصبانه در تمام مسائل انساني، خود را محور و در رأس امور قرار مي‌داد. اما انسان با ورود به عصر خرد، و با نقد گذشته‌ي تاريخي خود، به روش‌هاي تازه‌اي براي زندگي دست يافت، و حاصل آن همه مشقت‌هاي نوع بشر در برابر خرد گريزي سنت، يكي همين اساسنامه‌ي حقوق بشر است، كه بايد مرجعي براي بازيابي حقوق از دست رفته نوع انسان باشد.

نگاه دومي كه بسيار با اهميت است، نگاه معرفت شناسانه است، كه به جايگاه ذاتي دين، در وراي نسبيت‌هاي تاريخي و انساني مي‌پردازد. در اين مورد من دانش اندكي دارم، و تنها توانستم با طرح برخي سوالات شبهه‌برانگيز، نماي دقيق‌تري از جايگاه ذاتي دين بدهم، و به اين نتيجه رسيدم كه حقوق بشر در مقامي نيست كه بخواهد ــ و اصلاً نمي‌تواند ــ در مورد تناقض با دين نظري داشته باشد. و گفتم؛ من مطابق همان اصول حقوق بشر، حق دارم با انگيزه‌هاي ديني مرتكب نقض حقوق بشر شوم، و در يك دادگاه صالح محاكمه گردم. همانطور كه حقوق بشر نمي‌تواند (يعني اصلاً ما انسان‌ها به انگيزه‌هاي يكديگر دسترسي نداريم) مانع انگيزه‌هاي فقر و نژادپرستي در نقض حقوق بشر شود، در مورد انگيزه‌ي دين هم از اين حال خارج نيست.

نگاه سوم، به نوعي اجتماعي و سياسي بود، و در انتها هم من هيچ نتيجه‌گيري‌اي نداشتم، و تنها دليلي كه براي بي‌نتيجه بودن بحث مي‌توانم داشته باشم، اين است كه اين داستان ادامه دارد. در عنوان مقاله هم گفته‌ام؛ در پي‌اش بايد بود، تا نگاه‌هاي ديگري از زاويه‌هاي ديگر به اين مسئله داشت، زيرا تا وقتي جايگاه و مكان و مقام واقعي دو چيز مورد بحث مشخص نشود، نمي‌توان در مورد تناقض يا تفاهم آنها نظر داد.

متأسفانه ما در ذهن تاريك جامعه‌ي سنتي خود قرار گرفته‌ايم، و تا وقتي ذهنيت خود را نسبت به عناصر مقاوم تاريخ و سنت خود روشن نكنيم، حتي اگر نظر درستي داشته باشيم، مطلقاً نمي‌توانيم با ديگران به اشتراك نظر برسيم. ما ناآگاهانه و از روي ضعف بينائي، نمي‌دانيم جايگاه دين و حقوق بشر كجاست، به همين دليل يك عده بخاطر علايق ديني (و يا منافع سياسي)، بر تفاهم دين و حقوق بشر تأكيد مي‌كنند، و عده‌اي هم به هر دليل (كه شايد بخاطر نقض حقوق انساني‌شان توسط حكومت ديني باشد) دل خوشي از دين ندارند، تناقض دين با حقوق بشر را بهانه‌اي براي تضعيف قدرت سنتي دين كرده‌اند. اما هيچ كدام نمي‌توانند حرف‌شان را ثابت كنند. اين داستان مثل خطوط نوشته‌اي است كه در تاريكي توسط نويسنده نوشته مي‌شود، و نويسنده كه به نوشته‌هاي خود علاقه دارد، براي جلوگيري از به هم ريخته‌گي نوشته‌ها، بي‌اطلاع از اندازه‌ي واقعي‌ي فاصله‌ي خطوط، مرتب فاصله‌ي خطوط را بيشتر و بيشتر مي‌كند، و ديگراني كه ناظر هستند، مدام ايراد مي‌گيرند كه خطوط نوشته‌ها در هم رفته است! اما تا زماني كه محيط نويسنده روشن نشود، هيچ‌يك نمي‌توانند حرف‌شان را ثابت كنند.

و در نهايت با نگاه سياسي و اجتماعي به يك سوءتفاهم و حتي شايد يك فريب بزرگ مي‌رسيم. كساني كه دم از تناقض دين با حقوق بشر مي‌زنند، در واقع به در مي‌گويند كه ديوار بشنود! منظور آنها از دين، حكومت ديني است. آنها ديني را مي‌گويند كه پشتوانه‌ي نظري حكومت نقض حقوق بشر شده. اما اين دين، دين نيست. يعني داراي آن جوهره‌ي ذاتي دين، كه خود را در لباس پيامبران‌اش در دل تاريخ نشان داده، نيست. و فقط شكل ظاهري دين (فقه) را حفظ كرده. از طرف ديگر كساني هم كه مي‌گويند دين با حقوق بشر سازگاري دارد، در واقع مخاطب‌شان همان حكومت ديني‌ست. آنها دين را امري فردي مي‌دانند، و معتقدند؛ حكومت ديني باعث اضمحلال دينداري مدرن، و بدنامي دينداران شده. در واقع علت اصلي‌ي شدت اين بحث، تداوم حكومت ديني است، و اگر اين واقعيت را در نظر بگيريم و انگيزه‌ها و هيجانات سياسي و اجتماعي را كنار بگزاريم، خواهيم ديد تا چه حد به تلطيف فضاي گف‌وگو، و پرداختن به آن در يك فضاي روشن علمي خواهيم رسيد. و اگر اين شرايط سياسي و اجتماعي در ايران امروز حاكم نبود، مسلماً فردي با سواد اندك من به خود جرأت اظهار نظر نمي‌داد، و همچنين آقاي درخشان هم به خود اجازه‌ي صدور حكم براي تناقض اسلام با حقوق بشر نمي‌داد، تا افرادي متين و منطقي چون آقايان داريوش و شكرالهي، او را متهم به ابتذال كنند.