پنجشنبه، فروردین ۶

«گذار» يا «گزار» ، «كل‌كل» يا «تكه‌تكه» ، «من‌چولبا» يا «چاچولبا» ؟!

1ـ اسم مصدر «گذر» به معناي عبور كردن و سپري كردن، در اشكال مختلف‌اش، مثل؛ گذراندن، گذار، گذشت، گذشته، و همچنين تركيباتي كه از آن حاصل مي‌شود، مثل؛ درگذشت و گذرنامه، به‌همين معناست، اما در مصدر مفعولي از همين ريشه‌ي مصدري، معناي ديگري دارد؛ گذاردن به‌معناي نهادن و برپا كردن. و همچنين تركيبات ديگري مثل؛ بنيان‌گذار يا بمب‌گذار، به‌معناي نهادن و قرار دادن است. اين درحالي‌ست كه مصدر مفعولي‌ي ديگري، با همين لفظ مشابه وجود دارد كه به‌معناي نهادن و به‌جا آورد و ادا كردن است؛ گزاردن. گزاردن به‌معناي كاري انجام دادن است، و اسم مصدر گزارش، به‌معناي «تشريحِ كاري كه انجام شده» است. حالا با مقايسه‌ي اين‌دو مصدر، سوال من اين است؛ چرا تركيباتي چون «بنيان‌گذار» را به‌صورت «بنيان‌گزار» نمي‌نويسيم؟ زيرا در اين تركيب نياز به اسم مصدري داريم كه به‌معناي نهادن و انجام دادن باشد، مثل؛ خدمت‌گزار، سپاس‌گزار، نمازگزار، خبرگزاري، برگزاري. و هم‌چنين است در مورد گذاشتن، و گزاشتن. چرا تمام مشتقات اسم مصدر «گذر» ، به‌معناي سپري كردن و عبور كردن است، اما «گذاشتن» به‌معناي نهادن و برپا كردن و به‌جا آوردن؟ چرا به‌جاي «گذاشتن» ، نمي‌نويسيم؛ «گزاشتن»؟

اين تنها يك سوال است كه با وجود سواد و آگاهي‌ي ناقص‌ام سعي كردم طوري مطرح كنم كه حكم و فتوائي از سوي اين نوشته صادر نشده باشد. (تا شاهدي به جمع كثير شواهد ابتذال در وبلاگستان اضافه نشود! فقط براي همين. اگرنه كه نه!) به‌هرحال بسيار مشتاق‌ام پاسخي بگيرم و اين وسواس و دودلي را كه مدتي‌ست در نوشتن اين مصدر و تركيبات مختلف آن دارم برطرف كنم.

2ـ نخستين‌بار كه اصطلاح «كل‌كل» را شنيدم، تعجب كردم از معنايي كه براي‌اش برگزيده‌اند. دليل‌اش هم اين بود؛ من شش سال در بوشهر زنده‌گي كرده‌ام، و در آنجا اين اصطلاح، كاملا متداول بود، اما نه به اين معنا. مثلا وقتي دو نفر با هم دعوا مي‌كردند و جنگ مغلوبه مي‌شد، مي‌گفتيم؛ «فلاني طرف‌اش را كل‌كل كرد!». يا مي‌گفتيم؛ «ماهي‌يو كل‌كل‌اش كن نه!» (اين جمله‌ي امري را با لهجه نوشتم!) دركل به‌معناي «تكه‌تكه» كردن به‌كار مي‌برديم، نه گپ زدن بيهوده و وراجي كردن. تنها در يك مورد به‌خاطر دارم كه به‌معناي مشابهي به‌كار مي‌رفت، آن‌هم در شرايطي كه به يك آدم پرحرف و گير و سمج مي‌رسيديم، به‌اعتراض مي‌گفتيم؛ «آقا كل‌كل‌ام كردي!» كه اين هم باز به‌معناي «كل‌كل»اي كه در تهران كنوني رايج است نبود، اما بي‌شباهت نيست. حالا نمي‌دانم؛ آيا در بوشهر هنوز هم اين اصطلاح ــ به همان معنا ــ رايج هست يا معناي تهراني‌اش را يافته؟ (تهاجم فرهنگي و پديده‌ي جهاني شدن و در ايران؛ تهراني شدن ــ به اين‌صورتِ پيش‌گفته ــ انگار فراموش شده و بايد فكري هم براي مقابله با آن كرد، كه گوئي هم‌دست با فرنگي‌ها در تهاجم فرهنگي شده، براي از ميان بردن فرهنگ‌هاي بومي!) و شايد هم پيش از آن‌كه اين اصطلاح به تهران سرايت كند، در بوشهر ــ به همين معنا ــ پخته و پرورش يافته! هان؟!

3ـ چند شبِ پيش در جمع خانواده و نزد پدرم، داشتم اين سريال طنز مهران مديري را نگاه مي‌كردم؛ آنجا كه از شركت «من‌چولبا» نام مي‌برد. اين اصطلاح هم در بوشهر قديم متداول بوده و وقتي پدرم به آن اشاره كرد، براي من هم در ذهن‌ام نوعي مفهوم و معنائي فراموش شده تداعي شد. اصطلاحي كه در بوشهر رايج بوده (مي‌گويم؛ بوده، چون خبري ندارم كه هنوز هم متداول باشد) به شكل «چاچولبا» هست، نه «من‌چولبا»، و جالب اين‌كه به‌همان معنائي‌ست كه در اين سريال از آن استفاده مي‌كنند؛ «چاچولبا» به آدم حقه‌باز مردم‌فريب مي‌گويند كه سر مردم را شيره مي‌مالد و با سودجوئي از آنان بهره‌كشي مي‌كند، و اين همان كاري‌ست كه شركت «من‌چولبا» در اين سريال نقطه‌چين انجام مي‌دهد. اين را هم بگويم؛ به‌نظرم اصطلاح چاچولبا از طريق سربازان هندي ـ انگليسي در بوشهر رايج شده، و اصلا ريشه‌ي هندي دارد. حالا اگر فرداروزي در تهران (و درنتيجه در همه‌ي ايران) اين اصطلاح فراگير شد، از همين‌جا اعلام مي‌كنم؛ اول كه اين اصطلاح به‌احتمال زياد هندي است، و دوم اين‌كه خيلي پيش‌تر در بوشهر رايج بوده و نه به‌اين‌صورت؛ صحيح‌اش «چاچولبا» هست.

یکشنبه، فروردین ۲

اباتيمار! اندكي شادي بايد

لحن و كلام‌اش اسطوره‌اي‌ست و هميشه‌زنده، و اگر با موسيقي‌ي روح‌بخش استاد پرويز مشكاتيان اين متن كوتاه را بخوانيد، همان حس مرا خواهيد داشت!

زنده‌ياد دكتر علي شريعتي، هبوط در كوير، درباره‌ي نوروز:

در آن هنگام كه مراسم نوروز را به پا مي‌داريم، گويي خود را در همه نوروزهايي كه هر ساله در اين سرزمين برپا مي‌كرده‌اند، حاضر مي‌يابيم و در اين حال، صحنه‌هاي تاريك و روشن و صفحات سياه و سفيد تاريخ ملت كهن ما در برابر ديده‌گان‌مان ورق مي‌خورد، رژه مي‌رود. ايمان به اين كه نوروز را ملت ما هر ساله در اين سرزمين بر پا مي‌داشته است، اين انديشه‌هاي پرهيجان را در مغزمان بيدار مي‌كند كه: آري، هر ساله! حتي همان سالي كه اسكندر چهره‌ي اين خاك را به خون ملت ما رنگين كرده بود، در كنار شعله‌هاي مهيبي كه از تخت جمشيد زبانه مي‌كشيد، همان جا، همان وقت، مردم مصيبت‌زده‌ي ما نوروز را جدي‌تر و با ايمان بيشتري برپا مي‌كردند؛ آري، هر ساله! حتي همان سال كه سربازان قتيبه بر كنار جيحون سرخ رنگ، خيمه بر افراشته بودند و مهلب خراسان را پياپي قتل عام مي‌كرد، در آرامش غمگين شهرهاي مجروح و در كنار آتشكده‌هاي سرد و خاموش، نوروز را گرم و پرشور جشن مي‌گرفتند.

تاريخ از مردي در سيستان خبر مي‌دهد كه در آن هنگام كه عرب، سراسر اين سرزمين را در زير شمشير خليفه‌ي جاهلي آرام كرده بود، از قتل عام شهرها و ويراني‌ي خانه‌ها و آواره‌گي‌ي سپاهيان مي‌گفت و مردم را مي‌گرياند و سپس، چنگ خويش را بر مي‌گرفت و مي‌گفت: «اباتيمار، اندكي شادي بايد»! نوروز در اين سال‌ها و در همه‌ي سال‌هاي همانندش، شادي‌اي اينچنين بوده است، عياشي و «بيخودي» نبوده است، اعلام ماندن و ادامه داشتن و بودن اين ملت بوده و نشانه‌ي پيوند با گذشته‌اي كه زمان و حوادث ويران كننده‌ي زمان همواره در گسستن آن مي‌كوشيده است.
...

و ما، در اين لحظه، در اين نخستين لحظات آغاز آفرينش، نخستين روز خلقت، روز اورمزد، آتش اهورايي‌ي نوروز را باز بر مي‌افروزيم و در عمق وجدان خويش، به پايمردي خيال، از صحراهاي سياه و مرگ‌زده قرونِ تهي مي‌گذريم و در همه‌ي نوروزهايي كه در زير آسمان پاك و آفتاب روشن سرزمينِ ما برپا مي‌شده است، با همه‌ي زنان و مرداني كه خون آنان در رگ‌هايمان مي‌دود و روح آنان در دل‌هايمان مي‌زند شركت مي‌كنيم و بدين گونه، «بودن خويش» را، به‌عنوان يك ملت، در تندباد ريشه‌برانداز زمان‌ها و آشوب گسيختن‌ها و دگرگون شدن‌ها خلود مي‌بخشيم و ، در هجوم اين قرنِ دشمن‌كامي كه ما را با خود بيگانه ساخته و، «خالي از خويش»، برده‌ي رام و ، طعمه‌ي زدوده از «شخصيت» اين غربِ غارتگر كرده است، در ميعادگاهي كه همه‌ي نسل‌هاي تاريخ و اساطير ملتِ ما حضور دارند، با آنان پيمان وفا مي‌بنديم و «امانت عشق» را از آنان به وديعه مي‌گيريم كه «هرگز نميريم» و «دوام راستين» خويش را به نام ملتي كه در اين صحراي عظيم بشري، ريشه در عمق فرهنگي سرشار از غني و قداست و جلال دارد و بر پايه‌ي «اصالت» خويش، در رهگذر تاريخ ايستاده است، «بر صحيفه عالم ثبت» كنيم.