بطور خلاصه، فرهنگ مثل درختی است که هر ساله پوسته جدیدی روی فرهنگ گذشته میسازد. و در واقع، با تجدیدنظر در سنتهای فرهنگی، زنده میماند، و تمدن میسازد. فرهنگ دارای سه صفت اصلی است، که بدون هر یک از آنها، دیگر آنچه میماند فرهنگ نیست. فرهنگها با برداشت «آزاد» و متکثر از «سنت»، اقدام به نوآوری و «دگرگونی» میکنند تا زنده بمانند. لذا فرهنگ با این سه ویژگی میشود فرهنگ؛ پلورالیسم و آزادی، سنتهای فرهنگی، پویایی و دگرگونی. آنچه در تاریخ و فرهنگ گذشتگان پدید آمده و اثرش مانده، همانا سنتِ فرهنگی است، نه یک فرهنگ زنده و پویا. و آنچه امروز پدید آمده، اگر در شرایط آزادی و پلورالیسم نبوده، فرهنگ نیست، فقط بیانگر نتیجه تلاشهای پروپاگاندا است.
دوشنبه، آذر ۱۹
سهشنبه، آبان ۲۹
فشار مایک پنس برای آزادی هند - اقیانوس آرام
رویکرد «چرخش» به سوی آسیا از سوی پرزیدنت باراک اوباما دستاورد چندانی نداشت: پکن در دریای جنوب چین نیروی نظامی پیاده کرد، کره شمالی به ساخت جنگ افزار هسته ای و برنامه موشکیاش سرعت داد و گشایش دموکراتیک در برمه به پاکسازی قومی خونین غیرنظامیان روهینگیا منجر شد.
مخرج مشترک این چالشها یکی است: قدرتیابی روزافزون حکومتهای مستبدی که هیچ ارزشی برای حقوق همسایگان و مردمشان قائل نیستند. چنین حکومتهایی موجب بی ثباتی شده و به سادگی مورد سوءاستفاده قدرت های خارجی قرار می گیرند و صلح جهانی را در منطقهای حیاتی ناامنتر میکنند.
این بسیار امیدبخش است که مایک پنس، معاون ریاست جمهوری آمریکا، بر آزادی انسانی به جای کنترل مستبدین تاکید میکند. زیرا دموکراسی مطمئنترین منبع رفاه و ثبات منطقه است. نگرش او در کانون سیاست خارجی آمریکا پس از جنگ قرار دارد: سرنوشت تمام دموکراسیها به هم گره خورده است و دموکراسیها شرکای قابل اتکاتری هستند. تشخیص این امر یکی از پرقدرتترین داراییهای آمریکا در رقابت بر سر نفود منطقهای است. و برای همین اهمیت دارد که حکومتداری دموکراتیک در کانون استراتژی هند و اقیانوس آرام قرار بگیرد.
ایالات متحده مسائل مهمی برای پیگیری در منطقه هند و اقیانوس آرام دارد. آن منطقه میزبان پرجمعیتترین کشورهای جهان، سه اقتصاد بزرگ دنیا و بزرگترین ارتشها و ناوگانهای دریایی است. دو سوم تجارت جهان از آن منطقه عبور میکند. همچنین تنها کشوری که میتواند قدرت و ثروت آمریکا و صلح ناشی از آن را به چالش بکشد در آسیا حضور دارد.
ظهور شگفت آور چین یک چالش ژئوپولیتیک منحصر به فرد است. یک تهدید جدی برای صلح ناشی از حکومتداریِ دموکراتیک. هیچ کشوری در جهان بدون از دست دادن قدرت سیاسیاش از نقطه فقر فراگیر، به طبقه متوسط اقتصادی نرسیده و متحول نشده است. به لحاظ تاریخی، آزادی اقتصادی عامل محرک آزادی انسانی بوده است. اما چین تحت ریاست جمهوری شی جینپینگ خلاف آن عمل کرده است. پکن با استفاده از رشد اقتصادی تحت مدیریت دولتی و فناوریهای نوین تجسس دیجیتالی کنترلی بیسابقهای بر شهروندان چینی اعمال کرده و حکومت تک حزبیاش را محکمتر میکند. چین تنها کشوری است که بدون الگوی آزادی انسانها و بدون برپایی قوانین دموکراتیک، به طبقه متوسط رشد اقتصادی دست یافته.
این وضعیت تا ابد باقی نخواهد ماند، اما تا برقرار است شی جینپینگ به دیگر مستبدانِ خواهان رشد اقتصادیِ سریع، ضمن مهار قدرت سیاسی، یک مُدل حکومتداری ارائه می دهد که بدون از دست دادن قدرت مطلقه، میتواند به رشد اقتصادی متوسطی دست یابد.
چین از ابزارهای خاصی برای اعمال نفوذ مالی و سیاسی و تحلیل بردن نظم بین المللی لیبرال و ورود به خلأهای آن استفاده کرده است. حزب کمونیست چین با به کار گرفتن تاکتیکهای «جبهه متحد»، دانشجویان و رهبران تجاری را در خارج از کشور به کار به عنوان عوامل سیاسی پکن مجبور می کند. پروژه ابتکاری «کمربندی و جاده» که چیزی در ابعاد «طرح مارشال» است، هدفی غیر از ایجاد یک زیرساخت جهانی جدید در بازار کشورهای کوچکتر به بهای بقای طبقه حاکم سیاسی و اقتصادی در مدار در حال ظهور چین ندارد.
سرنوشت این پروژه با حضور کشورهای فاسد پیشاپیش روشن است. تله استقراضی چین باعث شد دولت قبلی سریلانکا مهمترین بندر استراتژیک اقیانوس هند را ۹۹ سال به چین اجاره بدهد. در کامبوج، نیمی از زمینها در اختیار چین است و پکن بر اقتصاد آن کشور از جمله قطع غیرقانونی جنگلها و بهرهبرداری از معادن سایه انداخته است. در هر دو کشور، حاکمان با چین اتحادی سیاسی تشکیل داده اند تا حکومت هایشان در برابر مردم پاسخگو نباشند. و در دیگر سو اجاره خلیج فارس به چینیها نیز بسیار تجارت پرسودی بوده. و گسترش تمامیت ارضی روسیه در دریای کاسپین، کمک به توسعه فعالیت اقتصادی چین بعنوان متحد و شریک روسیه در منطقه آسیای صغیر است.
این تحولات که نشان دهنده گسترش نفوذ چین از اقیانوس هند تا آسیای صغیر است، مردم کشورهای صاحب دموکراسی را هوشیار کرده است. استرالیا قوانینی برای ممنوعیت کمکهای خارجی به کمپینهای انتخاباتی و محدود کردن سرمایهگذاری خارجی در بخشهای استراتژیک تصویب کرده است. در مالزی مردم به سیستم تک حزبی نه گفتند و دولتی را انتخاب کردند که پروژههای پرسش برانگیز زیرساختی چین را متوقف کرده است.
به نظر می رسد دموکراسی پادزهری مفید در برابر تلاشهای دولت چین و موسسات دولتی آن کشور است.
منافع آمریکا در منطقهای است که شهروندانش بتوانند از طریق آزادی و مقاومت دموکراتیک، تمام پتانسیلهایشان را محقق کنند. چنین کشورهایی شرکای طبیعی در برقراری تعادلی صلحآمیز با آمریکا و جهان هستند. و موجب حفظ و توسعه مراکز نوظهور ثروت و قدرت میشوند.
یادداشتی در روزنامه واشنگتن اگزمنر از دنیل تووینیگ، رئیس «انستیتو بین المللی جمهوریخواهان»
شنبه، آبان ۲۶
چطور میتوانیم ادعا کنيم ايرانی هستیم؟
وجدان چیست؟
در زبان عامه وجدان به نهاد خداداد درون بشر گفته میشود. اما صد در صد اشتباه است. وجدان در واقع مجموعه ارزشهای فرهنگی و اخلاقی است که هر فرد در تعامل با جامعه بتدریج پدید میآید. این ارزشها در هر جامعهی نمونه وجود دارد. بازتاب آن ارزشهای جاری در جامعه بر روی شخصيت هر عضو آن جامعهی نمونه میتواند تولید یک سری ارزش ها را کند، که به آن وجدان فردی گفته میشود. وجدان فردی لزوماً انطباق کامل با ارزشهای خیر و شر در آن جامعه ندارد. زیرا هر فرد برحسب استعدادهای ژنتیکی و پیشآمدهای زندگی ممکن است تلاش کند تا یکی یا حتی بخشی از آن ارزشها را بیاعتبار کند. که در چنین حالتی معمولا او مورد غضب عامه قرار میگیرد.
آگاهی چيست؟
به مجموعه گزارههایی که نه بخاطر سابقه و پیشفرض، بلکه برحسب بررسی و چون و چرا و پرسشهای متعدد بدست آمده باشد میگویند آگاهی. هر چند برخی دیگر باشند که با آن گزارهها مخالف باشند. همیشه راهی برای زیر سوال بردن آن گزارهها و در نتیجه اثبات مجدد آن یا رد شدنشان هست. لذا آگاهی با اعتقاد و تعصب در تعارض است.
وجدان آگاه چیست؟
وقتی فردی در یک جامعهی نمونه تلاش میکند تا ارزشهای خیر و شر را زیر سوال ببرد و ساختار ارزشگزاری را در فرهنگ یک جامعهی نمونه دگرگون کند، او دارای یک وجدان آگاه است.
جامعه بیدار چیست؟
اگر یک جامعهی نمونه دارای وجدانی عمومی باشد که به افرادِ دارای وجدان آگاه بها دهد، و آنها را بر صدر نشاند، میشود یک جامعه بیدار.
ایرانی کیست؟
واقعاً ما چطور میتوانيم خودمان را ايرانی بناميم در حالی که بیش از ۷۰ درصد محتوای فرهنگی ما از دينی در ۱۴۰۰ سال پيش آمده که با همه نيرو همه چيز را، مليت و دين و دولت را مقهور خود کرد. همين تخريبی که توسط جمهوری اسلامی از درون رخ داد، آن موقع از سوی یک نيروی خارجی اعمال شد. يعنی دين و فرهنگِ خودشان را تحميل و مليت ما را مخدوش کرده و تمدنی باستانی را از طريق شريعت و اسلام و قوانين اسلام از بين برد. و چیزی را جانشین کرد که هیچ تناسبی با ایرانیت ما نداشت.
بين ايرانيان ۱۴۰۰ سال پيش و ايرانيان پس از اسلام تفاوت است. ما چنان در دل اسلام پير و فرتوت شده ايم که اثری از ما باقی نمانده است. ما در خدمت اسلام فرسوده شديم و از کار افتاديم. دوران جوانی ايران، همانا قبل از اسلام بود. و دوران پيری اش، در دورهٔ اسلامی اش. این ۱۴۰۰ سال دوران پيری و فرتوتی ما بود.
مغول ها اعتقادات مشخصی نداشتند، تا دين و فرهنگ و مرجعی خارجی را به کشورهای تحت تصرفشان تحميل کنند. آن ها ويران میکردند تا با ترس و ارعاب مسلط شوند. ولی اسلام با تحميل اعتقادات، ما را از درون ويران و زير و رو کرد.
مردم ایران ۱۴۰۰ سال است که مسلمان هستند و نمیتوان اين از خود بیگانگی را براحتی حل کرد. ولی میشود حدس زد که اگر جنبش هايی به وجود آيد که بتوانند اسلام را از زندگی عمومی مردم حذف کنند آن وقت شايد بتوان اميدی داشت. که البته نخست بايد عناصر چنين جنبشی را بشناسیم. و دوم مرد ميدان باشند.
چگونه خودمان را بشناسیم؟
ما معضل نيانديشيدن داريم، چون در فکر کردن آزاد نيستيم و برای همين مشکل فکر کردن داريم. ما پيش از اسلام هم کشوری دينی بوديم ولی زرتشت از محمد سنجيده تر بود. او از خدا کمک و همفکری میخواهد ولی محمد میگويد خدا به من اين را امر کرده است که شما بايد انجام دهيد! جای چون و چرا و پرسش نمیگذارد. یعنی خودآگاهی را از مخاطب خود میگیرد. تنها تعبد میخواهد.
ما نياز به تفکر بدون سرپرست داريم. هنوز هيچ از خودمان نداريم و به قدما نگاه میکنيم. که ببینیم آنها چه حکمی در باب پدیدههای امروز دارند. حال آنکه هزار کتاب در مورد حافظ داريم ولی هرگز او را به چالش نکشيده ايم که آيا حرف درستی زده است يا نه. ما با قدمای خودمان کشمکش و طرح سؤال نداريم و اين نشان از عدم پرسش است و مادام که قدما را به پرسش نکشيم، راهی هم برای آگاه شدن از حال خودمان نيست.
پس جریان روشنفکری دینی چیست؟
روشنفکری دينی و طرح مسائل جديد در حوزه دين هم البته همه بازی بود. زیرا هیچ بازآفرینی و نوگرایی در دین رخ نداد. حتی با خاتمی که روشنفکرِ به اصطلاح رئيس جمهورها بود. ما اين جنس آخوندها را نمیتوانیم بشناسيم. اين ها جنس خاصی ندارند. مثل گربهٔ مرتضی علی میمانند. راه ما مدارا يا غيرمدارا با اين ها نيست. ما بايد راه خودمان را بیابیم. برای اولین قدم باید به درستی اندیشید. بايد به ريشهٔ آنچه هست از فرهنگ و دین و تاریخ حمله کرد. با طرح پرسشهای ویرانگر.
مسئله آدم هايی مثل کديور و سروش نيستند که هيچ اهميتی ندارند. قدما مهم هستند. اسلام را بعنوان آن دین اجدادی که هلاکت این تمدن را به گردن دارد، بايد جدای از دستورات و منعیاتش از طريق در افتادن با قدما نشان داد. چون قدمای ما به نحوی اسلام را تأیید کردهاند. نماینده وجدان آگاه ما بودهاند. و ما هم همه چیزمان را امروز از آنها وام داریم.
اسلام يک فرهنگ هزار تکه شده که شاخهٔ اندکی از آن در جمهوری اسلامی است. اين قدر مسئله هست که در افتادن با سروش و کديور یا نظام جمهوری اسلامی اتلاف وقت است. باید به ریشههای وجدان آگاه تاریخیمان بزنیم.
دلیل شیفتگی ما به عرفان چیست؟
مثلاً شيفتگی ما نسبت به عرفان يکی از آن موارد است. و ناشی از افکارِ کسانی چون مولانا. او ۶۰ هزار بيت غزل گفته، ۳۰ هزار بيت مثنوی و اين سؤال را کسی مطرح نکرده که چطور و چرا يک آدم نشسته و اين همه شعر گفته و در اين حجم از شعر چه چيزی میتواند نهفته باشد؟! آیا اصلا به کار امروز ما میآید؟
هر جامعه ای اگر نخواهد ایستا بماند، باید در تعارض با گذشته اش برآید. اگر اکنون فرهنگی نخواهد نقش تابوت را برای گذشته هایش بازی کند، باید با آن ها دَراُفتد، تا هم گذشته ها در اعزاز و اکرام نپوساند، و هم خودش را در تکاپوی جهان زنده سازد و نگهدارد.
موضع گرفتن در برابر گذشتگان جسارت به شأن و مقام آنان نیست، بلکه تنها از این طریق میتوان نخست شأن و ارزش فرهنگی آنان را شناخت، سنجید و شناساند. تا من ندانم مفاد، معنا و ارزشِ شعریِ مولوی چیست؟ چگونه است؟ و در تمدن امروز به چه کار میآید؟ هم از او خدایی مرده ساخته ام و هم خودم نعش کش او شده ام. عکسش که در تعارض صورت میگیرد این است که بتوانیم بزرگانمان و از جمله او را از گورستان تکریم و تجلیل درآوریم، و خودمان به جای آنکه گوربان آنان باشیم، با آنان ذهناً درآویزیم. هراندازه سلطۀ آنان افزایش یافته و بیشتر در دید و ذهن ما ریشه دوانده، خطاپذیری آنان برای ما و خطاپذیری ما در برابر آنان برای خودمان مسلمتر و یقینتر شده است. وقتی آنان برای ما "پزشک معنوی" باشند، ما طبعاً میشویم "بیمار معنوی" آنان. وقتی آنان اسطورههای وجدان آگاه ما هستند، پس چه ایرادی در آنها بوده که ما اکنون چنین وجدان بیماری داریم؟
چهارشنبه، آبان ۲۳
قانون اساسی مشروطه
صدور فرمان مشروطیت از سوی مظفرالدین شاه قاجار در ١٤ مرداد ١٢٨٥ شمسی، تشكيل مجلس شورا ملی، دستاورد مهم حركت ملت ايران در ابتدای قرن بيستم بود. ما اولين ملت آسيايی بودهايم كه مشروطه را برقرار كرديم، انقلاب مشروطيت تركهای جوان عثمانی سه سال بعد (ژوئيه ١٩٠٨)، مشروطيت در ژاپن از ٣ نوامبر ١٩٤٦ (بعد از جنگ جهانی دوم) برقرار شد (مشروطيت ميجی ژاپن كه در ١١ فوريه ١٨٨٩ اعلام شد تركيبی از نظام مشروطه و مطلقه را صورت بندی میكرد)، و پيروزی انقلاب مشروطه روسيه (انقلاب اول روسيه، و تشكيل اولين دوما دولتی به فرمان تزار نيكلای دوم آخرين امپراطور روسيه تزاری) در ٦ مه ١٩٠٦ (١٦ ارديبهشت ١٢٨٥) و تنها سه ماه قبل از پيروزی انقلاب مشروطه ایران رخ داد.
اما سوای از این افتخارات باید به آنچه توسط «روحانیون» (نه روشنفکران مشروطهخواه) پس از آن بر سر قانون مشروطه آمد هم توجه کرد. در ﺭﺳﺎﻟﻪ «ﺣﺮﻣﺖ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ» ﺍﺯ ﺷﯿﺦ ﻓﻀﻞﺍﻟﻠﻪ ﻧﻮﺭﯼ، ﮐﺘﺎﺏ ﺭﺳﺎﺋﻞ ﻣﺸﺮﻭﻃﯿﺖ، ﺻﻔﺤﻪﻫﺎﯼ١٥١ الی ١٦٧ درباره قانون مشروطه چنین نوشته شده است:
ﺍﻋﻼﻣﯿﻪﻫﺎﯼ ﺷﯿﺦ ﻓﻀﻞالله نوری بر علیه قانون اساسی مشروطيت:
ﺑﻨﺪ یک - ﻫﺮﮐﺲ ﺑﻪ ﻗﺎﻧﻮنگذاری ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻣﺮﺗﺪ ﺍﺳﺖ. ﭼﻮﻥ ﻣﺎ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﻟﻬﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﻭﺿﻊ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻧﻮ ﺍﺑﺪﺍ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ. ﻭ ﻫﺮﮐﺲ ﻣﺮﺗﺪ ﺷﺪ ﻃﺒﻖ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﺳﻼﻡ ﺧﻮﻧﺶ ﺣﻼﻝ ﺍﺳﺖ. ﺯﻧﺶ ﻫﻢ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻭ ﺍﻣﻮﺍﻟﺶ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ.
ﺑﻨﺪ دو - ﻋﺠﻢﻫﺎﯼ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ ﺧﻮﺍﻫﺎﻥ مدحشان ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ، ﺧﺒﯿﺚ ﺗﺮﯾﻦ ﻃﻮﺍﯾﻒ ﺑﻮﺩﻧﺪ.
«ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻗﻠﻢ ﻭ ﻟﺴﺎﻥ ﺍﺯ ﺟﻬﺎﺕ ﮐﺜﯿﺮﻩ ﻣﻨﺎﻓﯽ ﺑﺎ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﻟﻬﯽ ﺍﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﻧﻪ، ﺗﻮ ﺑﮕﻮ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯾﻦ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﭼﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﻠﻤﻪ ﻗﺒﯿﺤﻪ ﺭﺍ ﻧﺸﺮ ﻣﯽﺩﻫﯽ، ﻭ ﺑﻨﺎﯼ ﻗﺮﺁﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻧﺒﺎﺷﺪ. ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺩﺍ ﯾﻬﻮﺩ ﻭ ﻧﺼﺎﺭﯼ ﻭ ﻣﺠﻮﺱ ﻭ ﺑﺎﺑﯿﻪ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﭘﺎﯼ ﻣﻨﺒﺮ ﻭ ﻣﺤﺮﺍﺏ ﻣﺎ، ﺍﻟﻘﺎﯼ ﺷﯿﻄﻨﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﻧﺸﺮ ﮐﻠﻤﻪ ﮐﻔﺮﯾﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﺍﯾﺠﺎﺩ ﺷﺒﻬﻪ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻗﻠﻮﺏ ﺻﺎﻓﯿﻪ ﻣﻮﻣﻨﯿﻦ ﺭﺍ ﺗﻀﻠﯿﻞ ﮐﺮﺩﻧﺪ؛ ﺗﻮ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﭼﻪ ﮐﻨﯽ؟». ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻮﺍﺩ ﺁﻥ ﺿﻼﻟﺖﻧﺎﻣﻪ (ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﺳﺎﺳﯽ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ) ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﻣﺘﺴﺎﻭﯼﺍﻟﺤﻘﻮﻗﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻃﺒﻊ ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ: «ﺍﻫﺎﻟﯽ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺩﻭﻟﺘﯽ ﻣﺘﺴﺎﻭﯼﺍﻟﺤﻘﻮﻕ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ» ﻭ ﺍﯾﻦ ﮐﻠﻤﻪ ﻣﺴﺎﻭﺍﺕ، «ﺷﺎﻉ ﻭﺫﺍﻉ ﺣﺘﯽ ﺧﺮﻕ ﺍﻻﺳﻤﺎﻉ» ، ﻭ ﺍﯾﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺭﮐﺎﻥ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﺧﻼﻝ آن، ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ ﻧﻤﯽﻣﺎﻧﺪ.
ﻧﻈﺮﻡ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﻭﻗﺖ ﺗﺼﺤﯿﺢ، ﺩﺭ ﺑﺎﺏ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺩﻩ، ﯾﮑﯽ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺍﺻﻮﻝ ﻫﯿﺎﺕ ﻣﻌﺪﻭﺩ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﺩﺍﻋﯽ : ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺩﻩ ﭼﻨﺎﻥ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﻣﻮﺍﺩ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺑﺪﻫﻨﺪ، ﺩﻭﻝ ﺧﺎﺭﺟﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﻨﺪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺩﻩ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺩﻩ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﻟﯿﮑﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻮﺍﺩ، ﺑﺎﻗﯿﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺸﺮﻭﻃﮕﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﻨﺎﺧﺖ. ﻓﺪﻭﯼ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻢ : ﻓﻌﻠﯽ ﺍﻻﺳﻼﻡ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻭ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻢ ﻭﮔﻔﺘﻢ : ﺣﻀﺮﺍﺕ ﺟﺎﻟﺴﯿﻦ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺍﺳﻼﻣﯿﻪ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ، ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﺍﺳﻼﻡ ﺣﮑﻢ ﻣﺴﺎﻭﺍﺕ. ﺍﯼ ﻣُﻠﺤﺪ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺩﻭﻟﺘﯽ ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺍﺳﻼﻡ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﺴﺎﻭﺍﺕ، ﻭ ﺍﮔﺮ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺍﺳﻼﻡ ﺍﺳﺖ، ﻣُﻨﺎﻓﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭼﻨﺪ ﺳﻄﺮ ﻗﺒﻞ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺍﺳﻼﻡ ﺍﺳﺖ ﻗﺎﻧﻮﻧﯿﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ. ﺍﯼ ﺑﯽ ﺷﺮﻑ، ﺍﯼ ﺑﯽ ﻏﯿﺮﺕ، ﺑﺒﯿﻦ ﺻﺎﺣﺐ ﺷﺮﻉ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻮ ﻣُﻨﺘﺤﻞ ﺑﻪ ﺍﺳﻼﻣﯽ، ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺷﺮﻑ ﻣﻘﺮﺭ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﻭ ﺍﻣﺘﯿﺎﺯ ﺩﺍﺩه ﺗﻮ ﺭﺍ، ﻭ ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺳﻠﺐ ﺍﻣﺘﯿﺎﺯ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﻣﯽﮔﻮﯾﯽ ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﻣﺠﻮﺱ ﻭ ﺍﺭﻣﻨﯽ ﻭ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﺎﺷﻢ؟
پینوشت: دلیل واقعیِ سقوط پهلوی بعنوان یک استدلال تجربهپذیر، همین قانون مشروطه بود، که استبداد و حاکمیت مطلقه را مجاز و شرعی میساخت. چیزی که هنوز هم در قانون اساسی جمهوری اسلامی البته از آن هم ظالمانهتر پیشبینی شده. به امید سرنگونی ستم و تبعیض، با فراگیری خرد و آگاهی.
یکشنبه، آبان ۱۳
قوانین طبیعت و ماورای طبیعت
در بین اتمها فاصلهای خالی هست. خلأ هست. که اگر حذف شود و اتمها به هم بچسبند، دراینصورت حجم کره زمین به اندازه یک توپ پینگپنگ میشود. تازه این که چیزی نیست؛ اتمها از ذرات بنیادی تشکیل شدهاند. ذرات بنیادی یا کوانتومی هیچ جِرم و حجمی ندارند. نه اینکه فرض باشد. نه، واقعا صفر هستند. یعنی مادهی هیچ مطلق واقعی هستند. در این صورت همان توپ پینگپنگ هم گرچه واقعا پدیدار است، اما هیچ مطلق است. گرچه واقعا هست، اما میتواند ناپدید باشد. فقط به شرطی که شرایط عوض شود. قوانین پایدار طبیعت شکسته شود.
این مقدمه را گفتم که نشان بدهم؛ آنچه که همه هستی و محتوای تشکیلدهندهی آنرا ساخته، همانا موادی که میبینیم نیستند. بلکه قوانین پیچیدهای موجب پدیداری کیهان و محتوای آن گشته. قوانینی که همه گیتی را ساخته و ما هم یک نمونهی «هیچی از پوچی» آن هستیم. این قوانین طبیعت هستند که موجب پایداری و شکوه کیهان گشته. قوانینی که اگر فروبریزد، هستی هیچ است.
این یک درس اخلاقی نیست. این یک رساله در رسای اهمیت توجه به طبیعت نیست. نام طبیعت در گوشمان آشناست، اما با معنایی اشتباه. وقتی میگوییم طبیعت، گویی از دنیای بیرونمان سخن میگوییم. گویی طبیعت چیزی است غیرانسانی، و انسان جایگاهی در مافوق طبیعت دارد، که اخلاق حکم میکند مراقبش باشیم. اخلاق انسانی حکم میکند که در حق طبیعت دلسوزی کنیم، و با طبیعت مهربان باشیم.
نه، این یک طرز فکر آپارتايدی است. انسان هم جزئی از همان طبیعت است، و طبیعت فقط گیاهان و آب و خاک و هوای زمین نیستند. طبیعت همه کیهان است، که بر قوانین بنیادی پایدار گشته. و انسان نیز بر همان قوانین ساخته شده و زندگی یافته. و شناخت روشهای آن در تکامل نوع بشر تأثیر مثبت دارد.
شناخت گیتی بعنوان یک هستی پوچ، که با قوانین طبیعت روح و جان گرفته، تا در ضمیر ناخودآگاهش به یک شخصیت واحد در عین پلورالیسم، بدل شود، اولین مسئولیت انسانی ما در جهان امروز است. این شناختی است که سعادت واقعی را برای طبیعت به ارمغان میآورد. و سعادت طبیعت شامل گونه انسان نیز هست.
نه آن اندامهای کهکشانی،
و نه ما انسانهای سلولی،
نمیتوانند سعادتی فردی و هدفی ماورای طبیعت بیابند،
مگر با فروگذاری قوانین طبیعت و نابودی همه چیز.
با تکرار نقض قوانین بنیادی طبیعت، چیزی برای هیچ کهکشان یا سلولی حاصل نمیشود، مگر مرگ واقعیت هستی. بجای پیروی از قوانین خودخواندهی ماورای طبیعت، بپردازیم به پیگیری قوانین طبیعت، و کشف جایگاه واقعی خود در هستی.
سهشنبه، آبان ۱
آیا ایران، چین میشود؟
اخیراً همه میپرسن چی میشه یعنی؟ چه بلایی سرمون میاد؟ آخرش چی؟! من میگم بجای اینکه بگیم چی میشه آخرش؟ بپرسیم کی میخواد چطور بشه؟ و بعدشم تازه، من و تو و ما میخوایم چطور بشه؟ تحلیلی که من از مرور خبرها و مواضع گروههای سیاسی مختلف دنیا و پیشینه هر کدام پیدا کردم رو به اشتراک میزارم. هر جور اظهار نظری مایه افتخار است.
نخست کمپین اصلاحطلبان دموکرات و کمونيست که از همه قویتر هستن و فوقالعاده موذی:
اعضای اصلی این باند تشکیل شده از اتحاد بین اصلاحطلبان ایران با دموکراتهای آمریکا که روسیه و انگلیس و فرانسه و آلمان هم ازش پشتیبانی میکنن. در داخل کشورهای پشتیبان این کمپین و در میان احزاب مختلفشان اختلاف نظری جدی در مورد آینده ایران وجود نداره، لذا دیگه اسم نمیارم. کلا اسم کشورها رو آوردم. اما در آمریکا مابین دو حزب اصلی در مورد ایران اختلاف نظر وجود داشته و هست. این اختلافات از زمان حمایت محمدرضا شاه پهلوی از نیکسون و بوجود آمدن ماجرای واترگیت که دموکراتها موفق به سرنگونی دولت جمهوریخواه شدن و بعد هم که حمایت شاه از رقیبشون رو سر مردم ایران تلافی کردن، رسماً شروع شد و تا حالا هم ادامه داره. دموکراتهای آمریکا و کلا کشورهای پشتیبان این کمپین، در جریان شورشهای سال ۵۷ از انقلابیون برعلیه شاه حمایت کردن، که درواقع یهخرده جنبه کینهتوزی داشت بخاطر اینکه محمدرضا شاه از نیکسون حمایت کرده بود و البته جریانات افزایش قیمت نفت هم مزید بر علت شد. و البته احمقانه هم بود. ولی بالاخره سیاستمداران هرگز حماقت خودشان را آشکار نمیکنند، بجاش میندازن گردن رقیب سیاسی. روسیه یا شوروی سابق هم که معرف حضور هستن. نیازی به یافتن دلیل برای حمایت از این کمپین ندارن. انقلاب ۵۷ و ج.ا فرزند خلف شوروی بود و الان هم پوتین داره راه کا گ ب را ادامه میده. حالا چی باعث شده که این کمپین شکل بگیره؟ و از کجا شروع شده؟ داستان اینه که روسیه در حکم یک ادمین راه دور برای ج.ا ایران، پس از درگیریهای سال ۸۸ و شعارهای مردم برعلیه سفارت روسیه، احساس خطر کرد. و پس از آن هم در دوره احمدینژاد، دیگه متوجه شد که نمیتونه ایران رو مثل سابق از راه دور اداره کنه. لذا دنبال تغییر وضعیت ایران مطابق با شرایط جدید داخلی هست. شرایطی که بخاطر تغییرات ریشهای در آگاهی عمومی جامعه ایران پیش آمده. در همان اواخر دوره احمدینژاد و تحریمها، همین اصلاحطلبان ایران میگفتن؛ برخی بدنبال چینی کردن ایران هستن. این ایده از طرف ایدئولوگهای جناح اصلاحطلب مطرح میشد. لذا برنامه چینی کردن ایران، از همان دوره احمدینژاد با مدیریت راه دور پوتین و نقش کاربردی چماق و هویج اصلاحطلبان و اصولگرایان آغاز شد. از اونطرف هم اوباما که نماینده دموکراتهای آمریکا بود با پاداشهای کلان به ج.ا کلا تشویقشون کرد و برجام هم سند جامعی شد برای توافق این کشورها سر این برنامه. اسمشو بزاریم برنامه چینیزاسیون ایران. خلاصه اینکه تو دوره اوباما این کمپین شکل عملیاتی گرفت. قرار شد ج.ا ایران قدم به قدم دست از شرارتهای بینالمللی و بیثبات کردن منطقه برداره، یعنی کلا در روابط بینالملل دیگه رفتارهای غیر نرمال رو یواش یواش ترک کنه. در این فاصله هم ارزش پول ملی کم بشه و کارگر ارزان و مردم تشنه کار بشوند، و از آنطرف هم پول کلانی از طرف دموکراتهای آمریکا تامین بشه برای ایجاد زیرساختهای توسعه اقتصاد چینی. توصیههای متفکرین سیاسی چپگرا در آمریکا و اروپا در آنزمان دقیقا همین انگیزه رو نشون میده. و البته پذیرش همین FATF که از همان انتهای دوره احمدینژاد ایران متعهد شده بود. اینکه FATF از آن موقع پذیرفته شده نشان دهنده هماهنگی اصولگرا و اصلاحطلب تحت مدیریت راه دور پوتین و مدیریت محلی خامنهای است. ولی این برنامه در همان گامهای اولیه بدرستی پیش نرفت. هم از طرف مجلس قانونگذاران آمریکا خدشهدار شد، و هم از طرف سپاه و آیتاللهها. همیشه همکاری با آخوندا اولش خوشِ و آخرش داغون. این موجودات بیمغز توانایی تشخیص منافع شخصیشون رو ندارن، چه رسد به منافع باندی، و برنامهریزی و مدیریت راهبردی. مهمتر از بیمغزی، تنبلی هم هست و درگیر خرافات بودن. باقی ماجرا در کمپین دوم توضیح داده میشه.
کمپین متفرقین سکولار راستگرا: که در درجه اول تشکیل شده از حزب جمهوریخواه آمریکا. با پشتیبانی اسرائیل و عربستان. در درجه دوم طیف متنوعی از اپوزيسيون متفرق ایران هستن. و در درجه سوم دیگه کسی نیست جز حمایتهای جسته و گریخته سازمانهای بینالمللی و حقوقبشری. خب الان دولت آمریکا دست جمهوریخواهان هست ولی یک اشتباه رایج در موردشون وجود داره. دیگه اینا ازون شیشلولبندهای سابق نیستن. ترامپ نسل جدیدی از اونهاست که اسلحه نمیکشه. دیگه بعد از ماجراهای پرزیدنت بوش در عراق که از یک فرد عراقی وابسته به ج.ا لنگه کفش خورد بجای قدردانی. و کلی هم کشته و هزینه بینتیجه میزاره رو دست مردم آمریکا، کلا همه نسبت به هر شعار رژیم چنجی حساس شدن. لذا مردم آمریکا از هر گونه براندازی و دخالت مستقیم در کشورهای تحت سلطهی رژیمهای حامی تروریسم خسته شدن و نمیپذیرن. لذا ترامپ رسماً میگه من بدنبال تغییر رفتار رژیم ایران هستم نه تغییر رژیم ایران. و فقط هم منظورم تامین منافع ملی آمریکا و همپیمانان هست. و البته نکته مثبتش اینه که در این راه هم نظرم به نظر مردم ایران نزدیکتر است، تا به نظر حزب دموکرات آمریکا. اون میگه؛ باشه، قبول، ما دیگه به جایی حمله و لشکرکشی نمیکنیم. دنبال جنگی مثل عراق و افغانستان نیستیم. ولی دلیلی هم نداره که رژیم ایران رو ولش کنیم هر غلطی خواست بر علیه منافع مردم آمریکا و همپیمانان ما بکنه و هیچ کاری نکنیم. خب وقتی آمریکا اینو میگه، طبیعی هست که گروهها و شخصیتهای طرفدار براندازی، که اسمشون رو میزاریم اپوزيسيون فلج ایرانی، خودشون رو با سیاستهای دولت جدید آمریکا همراه میکنن. بنابراین اونها هم در درجه دوم این کمپین قرار میگیرن، گیرم عین لشکر شکست خورده مدام پاچه هم دیگه رو بگیرن، و راهبرد مشخص و متحدی نداشته باشن.
اینجا یک پرسش مطرح میشه؛ خب چرا ترامپ دنبال این رویه افتاده؟ هدفش چیه؟ چرا همون ترفند حزب دموکرات رو قبول نمیکنه؟ چون که جفتشون بهرحال دنبال تامین منافع مردم آمریکا و همپیمانان هستن، و با راهکار کمپین اول هم بهرحال میشه رفتار ایران رو نرمال کرد. پاسخ؛ آمریکاییها فیالواقع دارای فرهنگ دموکراسی هستن. خیلی بهتر از اروپاییها. مطمئنا هیچ اصرار بیدلیلی ندارن. کاری هم نمیکنن که برخلاف امنیت و منافع ملیشون باشه. و رعایت نظر مردم اولویت محسوب میشه. و اختلاف نظر و سلیقه حتی تا حدی که ما تصور خیانتکاری داریم هم مجاز است. لذا دلایل روشنی دارن هر دو طرف که بارها بیان شده.
چیزی که باعث شده که کلا این دو کمپین ایجاد بشه، موضوع پیشبینی آینده اقتصاد جهانی است. استراتژی احزاب راستگرا و چپگرای در آمریکا و اروپا درباره اقتصاد جهانی و نقش ایران، چین، هند و روسیه متفاوت است. داستان اینه که آمریکا و اروپا پیشتر به این اتفاق نظر رسیده بودند که نظم اقتصاد جهانی موجود از طرف چین تهدید میشه، و روسیه هم به شدت در حال تهدید نظم دموکراسی غربی است. لذا برای درمان این مشکل یک راه حل در دوره اوباما تمرین شد؛ تقویت هند برای رقابت با چین. ولی هند چندان موفق نبود برای ایجاد یک آلترناتیو، طوری که چین دیگه یکهتازی نکنه. لذا ایدهشون رو آپدیت کردن. گفتن ایران این شرایط رو داره تا هم چین رو با کنترل انرژی مهار کنه و هم به هند کمک بیشتری داشته باشه برای رقابت با چین. و از طرفی خود ج.ا ایران هم گرچه استعداد تبدیل شدن به چین جدید خاورمیانه رو داره. و روسیه هم که ۴۰ سال صاحب ایران بوده دیگه خودش هم پذیرفته که ایران ظرفیت بحرانسازی در منطقه بر علیه منافع آمریکا رو نداره. (به نقل از گورباچف) ضمن اینکه با توجه به ساختار اقتصادی روسیه، ایران دیگه یک نفع اقتصادی با ارزش برای روسیه محسوب نمیشه. ایران فقط به شرطی ارزش اقتصادی برای روسیه داشت که علاوه بر پذیرش نفوذ مخفیانه سیاسی، و گرفتن نقش استراتژیک در برنامههای بینالمللی شوروی و روسیه، بتونه اسلحه بخره، یا از گروههای تروریستیای حمایت کنه که بر علیه منافع آمریکا یا همپیمانانش هستن. یا اینکه حداقل تاسیسات هستهای رو توسعه بده. و اگر دیگه نمیتونه اینها رو تامین کنه، باید بشه پایگاه هوایی روسیه، یا اینکه تهش دریای کاسپین رو بده و خلاص. یعنی پس از رسانهای شدن نفوذ همه جانبه روسیه در ج.ا ایران، دیگه فایده ایران برای روسیه حکم کفگیری داره که به ته دیگ رسیده. لذا روسیه فکر میکنه که نگه داشتن ج.ا ایران به همان شکل سابق براش دیگه سودی که نداره هیچ، هزینه هم داره، اعتبار سیاسیشو از دست میده. روسیه همیشه علاقمند به کمپینهای مخفیانه در پشت غبار جنجالهای رسانهای هست. لذا عقل معاملهگر روسی حکم میکنه که حالا که تو این برنامه چینیزاسیون ایران، قراره که اروپا و آمریکا سودی ببرن، پس چه بهتر که با جنازه ج.ا ایران معامله کنه. لذا همانطور که چین کمونیستی تبدیل شهرک صنعتی دنیا شد با همان سیاستها ولی بدون جنگ آشکار با آمریکا، ج.ا ایران هم میتونه ادامه پیدا کنه اما فقط با تغییر رفتار بینالمللی، بدون تغییر ساختار کمونیستی اسلامی. لذا روسیه با توجه به نفوذی که در ج.ا ایران داره، با خیال راحت میگه توپ رو میندازم تو میدون ترامپ. در لفظ ایران رو واگذار میکنه (نه در عمل) و بجاش چیزی که به دردش میخوره میگیره. روسیه میخواد سر ایران با آمریکا و اروپا معامله کنه. حالا چی گیر روسیه میاد؟ روسیه دنبال آزاد شدن تحریمهای خودش و دسترسی آزاد به دریای سیاه از طریق منطقه کریمه است و همچنین حفظ اسد در سوریه است. اما هنوز قطعات دیگهای از پازل این معامله بزرگ حل نشده. یکیش همین تصمیمگیری در مورد آینده ایران هست. ترامپ داره چالش بزرگی سر این معامله بزرگ بوجود میاره. دومیش روشن شدن وضعیت سوریه. سومیش تقویت هند و تضعیف چین.
کمپین اولی کاملا مصمم هست و آینده رو برای ایران به چشم میبینه. چونکه خب قبلا هم در مورد چین این برنامه رو امتحانش کرده. لذا خیلی روراست از طریق جان کری به ایرانیها پیشنهاد میدن که همین اوضاع رو ادامه بدید تا موقعی که دولت ترامپ تموم بشه. حتی برای راحتتر کردن خیال آیتاللههای ایرانی، در داخل آمریکا یک جنجال بزرگ شبیه به واترگیت هم براه انداختن. کمپین اول با این کارش داره اعتماد رهبر ج.ا رو با واسطه اصلاحطلبان و پوتین بدست میاره. اینجوری با یه تیر چند نشون دیگه هم میزنه. یک اینکه بتونه در آینده رهنمودهای اقتصادی برای تسریع در چینیزاسیون ج.ا ایران رو راحتتر اجرا کنه. و دیگه اینکه میتونه یک دوره زمانی وقت بخره، تا بقدر کافی پول ملی ایران بیارزش بشه. چون این مسئله از شروط اصلی و پیشنیاز برنامه چینیزاسیون است. و از طرف دیگه هم تا آن زمان مسئله منطقه کریمه و روسیه و همچنین سوریه نیمه تمام میمونه، طوری که آماده معامله باشه. البته که ترامپ هم در مورد سوریه و کریمه در نقشه دموکراتهای چپگرا داره همکاری میکنه، چون این بخش از معامله در برنامه هر دو کمپین مشترک است.
بین حزب دموکرات و جمهوریخواه آمریکا در مورد معامله با روسیه، و پایین کشیدن قدرت چین، و بازگرداندن آرامش به سوریه، اختلاف نظری نیست. اختلاف آنها در مورد برنامهای است که برای آینده ایران دارند. ترامپ در برنامهای که برای ایران دیده، این شانس را گذاشته که با همکاری اپوزيسيون به نتیجه متفاوتی برسند.
نتیجه دلخواه ترامپ در مورد ایران همان دوازده شرطی است که ایران را نرمال میکند. باید بدونیم که حزب جمهوریخواه آمریکا کلا هیچوقت اعتمادی به آیتاللهها و اصلاحطلبان ایران نداشته و نداره. و این موضوع دقیقا نقطه مقابل حزب دموکرات آمریکا است. ترامپ میگه ج.ا ایران باید رفتارش رو عوض کنه. و شرطهایی گذاشته برای رفع تحریمها. این شرطها یه جوری هستن که اگه ایران قبول کنه، دیگه ماهیت ج.ا ایران عوض میشه. و دموکراتها فکر میکنن این روش امکانپذیر نیست. و تازه ممکنه که برنامه چینیزاسیون رو هم خراب کنه. اما ترامپ و جمهوریخواهان میخوان تا حد ممکن جلوی تولید یه قدرت کمونیستی دیگه مثل چین رو بگیرن. و تنها راه رو در بلند کردن صدای مردم ایران میدونن. لذا از هر فرصتی برای شنیدن و بازگو کردن حرف دل مردم ایران در برابر رژیم ایران کوتاهی نمیکنن. گرچه بخاطر وخیم بودن شرایط اپوزيسيون ایران، خیلی کارشون سخته. و از اونطرف هم رژیم ایران با همکاری دموکراتهای آمریکا از هر وسیلهای برای انحراف اذهان عمومی جهان، و دلسرد کردن تیم ترامپ از اپوزيسيون ایران کوتاهی نمیکنه. و کار رژیم اتفاقا خیلی راحت هست؛ پراکنده کردن بیش از پیش گروههای اپوزيسيون خارج از کشور. در این راه بی بی سی فارسی سنگ تموم گذاشته. بپا کردن جنجال اختلافات قومی و مظلومنمایی که ما قربانی تروریسم هستیم هم که خیلی خوب راهش رو یاد گرفتن.
نتیجه گیری: گرچه تو این تحلیل جای خیلی حرفای دیگه هست و توضیح نقش زیر گروههای دیگه در هر کدام از دو کمپینِ نام برده، اما برای ساده کردن موضوع لازم بود. بله میدونم که ممکنه اصلا فکر کنیم ایران شرایط چینی شدن رو نداره، چون نفت داره. ولی مقصود از چینی شدن، چینیزاسیون ج.ا ایران بود نه مردم ایران. چون بهرحال که نفت مال مردم ایران نیست. این خدمتی بود که مصدق به حضور و تقویت سیستم اقتصاد کمونیستی در ایران کرد. ضمن اینکه اصلا موضوع این نوشته شرح جزئیات با مدرک و سند مستدل نبود. بلکه موضوع یافتن بهتر مخاطبینی هست که نزدیک به همین ایده رو دارن، تا در نهایت یک پرسش اساسیتر مطرح بشه؛
تو این بازی و رقابت بزرگ بین المللی شرق و غرب، و چپ و راست، من و تو و ما چه نقشی باید داشته باشیم؟ چی میخواهیم ما؟ کدام بیشتر به نفع ماست؟ آیا موافق چینی شدن ایران هستیم؟ اصلا چینی شدن یعنی چی؟ اگر سکوت کنیم به نفعمون میشه یا اعتراض علنی کنیم؟ طرف براندازان رو بگیریم یا اصلاحطلبان؟ طرف ترامپ رو بگیریم یا دموکراتها؟ چرا؟ کدومش چه فایدهای داره؟ کلا مسئولیت ما چیه؟
پی نوشت: در تاریخ معاصر ایران کم نیستن روشنفکران و شاعران و نویسندگان چپگرا که بعنوان روشنفکر شناخته شدن. کلا تو صد سال اخیر، هر کی چپی بوده برچسب روشنفکری گرفته. خب اینها تکلیفشون روشنه. کاری باهاشون نمیشه داشت طفلکیا. روی حرفم با کسایی مثل احمد کسروی هست که ملیگرای واقعی بودن، یا مثلا تو هنرمندان از چپگراها که بگذریم صادق هدایت یکیش. همینها هم خوب که نگاه میکنی هر جایی که شرایط تنگ میشد و دیگه طاقت تحمل کجمداری روزگار و تحمل شکستها و انحطاط تاریخی ایران رو نداشتن، همه حرفشون این میشد که مقصر این نابسامانیها همانا ناآگاهی و بیخردی مردم است. من میگم، عجبا! شیخ ما شیره را خورد و گفت شیرین است. مرد مومن! اگر عامه مردم آگاه بودن که دیگه طبقه روشنفکر در جامعه بوجود نمیاومد. روشنفکران هستن تا آگاهیشون رو با مردم سهیم بشن. چون جریان آزاد اطلاعات وجود نداره، مردم ناآگاه هستن، و شما روشنفکر. پس با این حرفا چیو میخوای مخفی کنی؟
لب کلام؛ مسئولیت ما اینه که انتخاب کنیم، و پای انتخابمون پایداری کنیم، و هر جا متوجه شدیم انتخابمون اشتباه بوده، با شهامت اعتراف کنیم، و راه دیگهای انتخاب کنیم. امروز وضعیت ایران خیلی سیاه و سفیده. انتخاب با شماست.