پنجشنبه، فروردین ۲۱

جاوید شاه؛ نماد ایران‌پرستی

در ساخت بنای تاریخی تخت جمشید، ایرانیان از نیروی کارگری و متخصص یونانی و مصری بکار برده‌اند. یعنی برده نبودند.

در ارتش ایران از هخامنشی گرفته تا ساسانیان، تازیان نیز آزادانه حضور داشتند و دستمزد می‌گرفتند و در غنایم سهیم بودند. آنها تحت آموزش‌های ایرانیان و رومیان جنگاور شدند. وگرنه در عربستان که شیر نبود تا آقای حمزه شکارچی شیر شود. 

در دوره ساسانیان مردم ایران با قاتلان کوروش بزرگ رابطه فرهنگی و اجتماعی داشتند. گواهش وجود میدان‌های اجرای مراسم سیاوشان در مناطق شرقی کاسپین است.

در طی ۶ صده پس از سلوکیان، هرگز هیچ نمونه‌ای از سلطه‌گری مغ‌های زرتشتی دیده نمی‌شود که بدتر یا بیشتر از شرایط سلطه مسیحیت سزار روم در همان دوره بوده باشد. همیشه برای شناخت هر چیزی باید آنرا مقایسه کرد. نگاه مطلق همیشه به گمراهی می‌کشد یا یک فریب‌کاری بیش نیست. 

تازیان در حالی که آلوده به فرهنگ برده‌داری بودند و با تجارت برده‌ها ثروت‌اندوزی می‌کردند و اسلام هم برده‌داری را رد نکرده بود، در آن هنگام که پادشاهی ساسانی بر بخش‌هایی از خاک عربستان امروزی و بالای آن که اقوام گوناگون تازی زندگی می‌کردند تسلط داشت، و آنها بخاطر برافراشتن درفش ایران به خود می‌بالیدند، اما هرگز ایرانیان نخواستند که تازیان را به بردگی بگیرند.

حتی پادشاهی ساسانی جلوی برده‌داری در مناطق عربستان تحت نفوذ خود را می‌گرفت و سلطان عرب در آن بخش از قلمروی ایران نیز همان عربی بود که تا دیروزش سلطان آنجا بود و از پادشاهی ساسانی برای کمک در برابر بیگانه یاری می‌گرفت. و در آن حال تازیان هرگز به پرداخت باج زور به پادشاه ایران مجبور نشدند. و تازه پادشاهی ساسانی برای کمک به آنها بدون درخواستی لشکرکشی می‌کرد.

این درحالی است که تازیان در آن ۶ صده چندین بار تلاش کردند که به ایران حمله کنند و حتی موفق هم شده بودند ولی دوباره عقب رانده شدند. شاید اگر شکست نمی‌خورد‌ند و بر ایران (سرزمین ثروت و فرهنگ و هنر و تکنولوژی آن دوره) مسلط می‌شدند، امروز ما می‌گفتیم که در صده نخست میلادی ایرانیان از رنج ستم اشکانیان و میترا پرستان به اسلام روی آوردند. 

پس از آنکه به هر دلیل تازیان در ایران مسلط شدند، نه تنها باج و خراج و جزیه گرفتند و تاراج کردند و قتل عام مردم غیرمسلح، که با برده‌داری و آوارگی و اسارت ایرانیان هر آنچه دست‌مایه فرهنگ ایرانی و هنر آریایی بود نابود کردند، و سپس هر آنچه که خوب یافتند به خود و الله‌شان نسبت دادند.

و هر آنچه نتوانستند نابود کنند، چنان به جعل تاریخ و فرهنگ ایرانی دست بردند که امروز تشخیص چپ و راست ایرانی بودن کاری سخت تر از یافتن سیاره زندگی در ناکجای کیهان است.

طوری که امروز ایرانی‌ها گمان می‌کنند که نیاکان‌شان با آغوش باز اسلام آورده‌اند. آن هم از ستم مغ‌ها! همان مغ‌ها که در دوره ساسانیان که به جعل تاریخ به نام سلطه زرتشتیان نامگذاری شده هم حتی زیر فشار مسیحیان بوده‌اند. نمونه‌های آنرا حتی خود مسیحیان رومی نقل کرده‌اند. که چگونه در ارمنستان جنگ مذهبی بر علیه زرتشتیان راه انداختند تا بتوانند آنجا را به نفع خود مصادره کنند. همان زمان که در ایران، دبیران (نویسندگان اسناد رسمی ساسانیان) از میان مسیحیان بودنده‌اند. 

در جعلیات تاریخی‌شان نام از مانی و مزدک می‌برند بعنوان پیامبران ایرانی که مورد ستم مغ‌های زرتشتی قرار گرفته‌اند. دیگر اما نمی‌گویند که در طی آن ۶ صده اگر دو بار دگراندیشان مورد ستم زرتشتی‌ها بوده‌اند، خب از خود بپرسید زرتشتی‌ها در همان دوره چند بار مورد هجوم و قتل و غارت و تجاوز دیگر ادیان در سرزمین ایران قرار گرفته‌اند؟! بگذریم از حقیقت باورهای کژ اندیشانه و ضد انسانی مانی و مزدک. 

بايد پرسید پس چگونه در همان دوره که ایرانیان اسیر ستمکاری مغ‌های زرتشتی بوده‌اند، و به همین خاطر با آغوش باز اسلام آورده‌اند، پس مذاهب گوناگون مسیحی چرا اسلام نیاوردند؟ زیرا به گواه تاریخ آنها بوده‌اند که برای نجات از ستم امپراتوری روم به ایران کوچ می‌کرده‌اند. ظاهرا آنها بسیار بیشتر از ایرانیان زیر فشار استبداد دینی بوده‌اند و از سویی هم ایران را سرزمین آزادی اندیشه می‌پنداشته‌اند. و اصلا چرا در آن شرایط، مردم اروپا مسلمان نشدند؟

و آنگاه که تازیان چون سیلاب بلا به سرزمین‌های ایران تاختند، همه آن دشمنی‌ها و آزارها و انسان‌ستیزی‌ها نیز به نام اسلام و الله‌شان ثبت کردند. و بگونه‌ای مقدس ساختند که پلیدی‌ها و پلشتی‌هایشان برای ایرانیان چیزی بود چون معجزه الله.

پس از سلطه الله در ایران، از پایان ساسانیان تا پیدایش صفویه، ایران آشوب می‌شود و شناور در هوای غبارآلود اسلام با تاخت و تاز همه اقوام دون‌مایه و پست‌فرهنگ پیرامون که تاکنون حسرت شبیخون به سرزمین‌های ایران را داشتند. 

در آن دوره انواع صفات فرهنگی میان اقوام کوچ‌نشین و رذائل اخلاقی‌شان در ایران گسترش یافت. از زن‌ستیزی و کودک آزاری گرفته تا کف بی‌هویتی و ایران‌ناشناسی. واژه ایران که تا آن دوره به معنای فرهنگ و تمدن بود، تبدیل شد به نامی نجس و مجوسی. 

جایی که نام ایران و فرزندان جم در آن دوره مترادف با فرهنگ و تمدن بود و غیر آن ناسپاسی، آنگاه طوری شد که ایران‌ستیزی همانا افتخاری بود برای فرزندان جم، که خود را عجم می‌نامیدند. و شگفتا که عجم را به معنای زبان نفهم می‌فهمیدند، که یعنی عربی نمی‌دانند. در حالی که عجم در زبان تازیان حیره به معنای فرزندان جم میشد.

و ايرانيان به پایان پستی و خود ناباوری رسیده بودند، زیرا که حتی زبان‌شان دیگر ایرانی نبود و اگر به زبان ایرانی گفتگو می‌کردند نیز نامش را می‌گذاشتند زبان پارسی نه ایرانی. مگر مهم‌ترین نشانه هویت ملی یک ملت چیست؟ چرا هر کشوری به زبان کشور خودش گفتگو می‌کند اما ایرانیان به جای زبان ایرانی یا به زبان فارسی گفتگو می‌کنند یا به پشتو، کردی، ترکی، عربی؟!

ايران ستیزیِ ایرانیان تا آنجا پیش رفت که از خود بیگانه شدند و از ترس دشمن بیگانه به دشمنان خودی رو آوردند. و در نتیجه تشیع کاری کرد که تازی و ترک و مغول نکرده بودند. مگر هویت ملی چگونه از میان می‌رود و کشورت نابود می‌شود؟! آنجا که بیگانه می‌شود نان‌آور خانه. و تشیع می‌شود فرهنگ ملی ایرانیان!

پس از آن نیز با گسترش صفویه دیگر استبداد دینی و دین فروشی باب شد. استبداد دینی از تشیع آغاز شد نه از ساسانیان و مغ‌های زرتشتی. وقتی صفات زن‌ستیزی و کودک آزاری و خودباختگی و ناباوری و بی‌هویتی با هجوم تازی و ترک و مغول در ایران گسترش یافت، حالا نوبت به گسترش صفت تبعیض دینی در دوره صفویه بود. و تعمیق این صفات تاکنون در شالوده مغز ایرانیان استوار است.

رنج کسانی چون کسروی و ملایری و هدایت و بسیاری دیگر این است که ایرانیان را با ایرانی بودن‌شان آشنا کنند. کیست که بتواند به تارزان یاد بدهد چون انسان‌ها زندگی کند؟ اگر نه که چه اهمیتی دارد که چرا تارزان از خاندانش دور مانده؟! 

سقوط ساسانیان نه از ستمکاری بود و نه استبداد دینی یا تبعیض و فاصله طبقاتی و حذف دگراندیشان. ساسانیان به دلیل چهار پدیده ویرانگر که همزمان رخ داد سقوط کردند: نخست پیشرفت و گسترش فئودالیسم که دیگر به پایان راه طبیعی و تاریخی خود رسیده بود و نیاز به تحول ساختاری در سیستم اقتصادی ایران پدیدار می‌شد. این یک آفت نبود، بلکه پیشرفتی بود که در هیچ کجا وجود نداشت تا صده شانزده میلادی در اروپا. دوم جنگ‌های چند ده ساله رومیان که بخاطر دین تازه‌شان نیاز به قدرت بیشتر داشتند و باید جایگاه از دست رفته را با سلطه بر ایران باز می‌یافتند. این جنگ‌ها ایران و روم را به شدت ضعیف کرده بود. ولی رومیان بدلیل نیروی تازه مسیحیت تلاش کردند تا ایدئولوژی تازه‌شان را به ایران نیز صادر کنند و با این کار ابزار نویی ساختند برای سلطه‌گری. ایدئولوژی آنها در ایران در دریچه تازیان به نام اسلام تغییر یافت، وگرنه تازیان تا هنگام معاویه بویی از اسلام نبرده بودند. سوم قدرت گرفتن تازیان به خاطر آموزش های رزمی پیشرفته در ارتش ایران و روم، و دیدن وفور نعمت و آزادی و فرهنگ و هنر و ثروت ایرانیان که زبانزد بود و موجب آشنایی با روش‌های جنگی و استحکامات دفاعی و مرزهای ایران. این آشنایی آنها با مرزهای ایران و سیستم‌های دفاعی موجب آسان‌تر شدن یورش به ایران شد. چهارم و از همه مهم‌تر، شیوع بیماری مرگبار و ناشناخته در ایران و روم (بعنوان مراکز پرجمعیت) بدلیل تغییرات جوی و آب و هوای سرد پس از پدیده‌های طبیعی در دوره Late Antique Little Ice Age. و مصونیت سرزمین‌های دورافتاده و کم جمعیت و بدون مهاجرت.

همه اینها همزمان توانستند ایران را بی‌دفاع کنند و تازیان را مشتاق به غارت. این‌گونه است که حسین پس از مشارکت در قتل و غارت مردم تبرستان، در شب پایان زندگیش از پوشیدن لباس ایرانی (زیرپوش و شورت برای جلوگیری از آشکار شدن شرمگاه پس از اسارت و کشیده شدن روی زمین) می‌پرهیزد و آنرا ننگ خود می‌داند. و آقای علی پیشنهاد می‌دهد به عمر که فرش تاریخی و اثر هنری خسروی را تکه تکه کنند و بین‌شان تقسیم شود. حس ایران‌ستیزی که امروز به فرزندان ایرانیان نیز گسترش یافته.

همیشه باید به یاد داشته باشیم که اگر می‌خواهیم از استبداد دینی ساسانیان نام ببریم باید بپرسیم در مقایسه با چه؟ زیرا آزادی و استبداد به فراخور آگاهی و فرهنگ و تاریخ در همان دوره باید ارزیابی شود نه با آگاهی و فرهنگ و تاریخ امروز ما. سیستم اقتصاد فئودالی ساسانیان در امروز استبداد است و در آن دوره عین لیبرالیسم بوده. پادشاهی ساسانی عین دموکراسی آن دوره بوده در مقایسه با امپراتوری هم‌ترازش در روم نه با دموکراسی امروزی. 

دریغا که پادشاهی پهلوی با همان قوانین اسلامی (بخوان ایران‌ستیزانه) مشروطه نیز غنیمتی بود، و ریشه اصلی تباهی‌اش هم همان قوانین اسلامی شد. پهلوی شایسته‌ترین دوره ایران از ساسانیان تاکنون بوده و اگر مانده بود اکنون ایران همانا خودباوری و هویت ملی و جایگاه درستش را بازیافته بود، و شاید امروز من از بدگمانی و تحریف تاریخ ایران بر علیه مغ‌های زرتشتی افسرده نمی‌شدم. در یک صده اخیر برای برافراشتن پرچم کمونیسم بود که مانی و مزدک را توده‌ای‌ها بالا می‌کشیدند و اکنون برای آتئیسم. دریغا از ایران و ایران‌پرستی که اگر از آن نام ببری می‌شوی نژادپرست و شوونیست یا با لطف می‌شوی متوهم. 

خدای‌نامه

قلب و رگ و ریشه‌ی فرهنگ نامش زبان است. و استخوان‌بندی آن نیز هویت ملی است. زبان از واژه‌هایی ساخته شده که سلول‌های فرهنگ هستند. هر کدام آوایی دارند. آوای هر واژه اگر چم آن را ندانی بی‌ارزش است.

واژه‌ی درخت بی‌معنا است. تنها آنگاهی می‌فهمیم درخت چیست که در زیر سایه آن گرمای آفتاب تابستان را سر کرده باشی. یا در کودکی پشت تنه آن پنهان شده باشی. یا در جوانی بر آن تکیه زده و شیدا شده باشی. و آنگاه است که آوای واژه‌ی درخت می‌تواند چم خود را برای تو و یک ملت بسازد و در کنار هویت ملی، فرهنگ خود را بیابد.

 آنچه فرهنگ را می‌سازد، زبان همچون رگ و ریشه و قلب تپنده است. واژه‌ها سلول‌های آن هستند. هویت ملی در حکم استخوان‌بندی است که بدون آن، همانا فرهنگ سقوط می‌کند. و بدون مغز که سرگذشت و تاریخ رسای هر یک از نسل‌های گذشته را نگه می‌دارد، بزودی منحرف می‌شود، و از آن بدنه شاید تنها یک سری آوای نامفهوم بماند؛ گیرم نامش فرهنگ. همچون آنچه در ایران می‌بینیم که نارسا است. 

فیلم Tolkien را می‌دیدم. می‌اندیشیدم آنچه اروپایی‌ها را پس از هر بار افتادن و بر خاکستر نشستن دوباره برانگیخته، هیچ چیزی نیست جز یادآوری سرگذشت پیشینیان. سُرایش افسانه‌های باستانی، ساختن غرور ملی، با آرزوی سرفرازی دوباره و فداکاری برای یکدیگر. یادآوری سرگذشت خدایان‌شان. این بن‌مایه هویت ملی آنها با نگاه غرورآمیز به گذشته، بدون سرزنش از نژادپرستی است.

واژه لُرد را که نزد گذشتگانش‌شان به معنای ارباب و برده‌دار و خدایگان بود را هرگز تغییر ندادند، بلکه درک‌شان را از آن واژه تغییر دادند. آن هم تنها با ساختن داستان‌های تازه‌ای، که واژه لرد را بازسازی معنایی می‌کرد. اما برای ما که جدا مانده از فرهنگ خود بودیم، و گریخته از هویت ملی‌مان، خدای‌نامه را جایگزین کردیم و نوشتیم شاهنامه. و سپس ما که دیگر باور میهن‌پرستی و پادشاهی نداشتیم با تنها شاهان میهن‌پرست‌مان چه کردیم؟ آواره‌شان کردیم! زیرا نه چیزی از سرگذشت شاهان به یاد داشتیم و نه چیزی از واژه‌هایی که یادآور غرور ملی ایرانی باشد. به جایش تا چشم و گوش کار می‌کند پر شده از کینه‌های مقدس و سرزنش ایران پرستی.

آنجا که نظامی گفت: خدایا جهان پادشاهی تو راست، ز ما خدمت آید خدائی تو راست. گمان کردیم منظورش از خدا همان است که امروز می‌فهمیم. در حالی‌که همه تلاش زندگی نظامی به پاسداشت فرهنگ دیرینه ایرانی بوده. برای همین در ادامه خدا را اینگونه تعریف می‌کند: توئی برترین دانش‌آموز پاک، ز دانش قلم رانده بر لوح خاک. چو شد حجتت بر خدائی درست، خرد داد بر تو گدائی نخست. و اینها تعریف الله نیست. 

زامبی

هر بیمار نسخه خودشو داره. بیمار ۴۰ سال پیش از مرگ رهایی یافته بود و برخی حساسیت‌ها مانده بود و البته کهنه مشکلات روانی بر جای خود بود که با تجویز کار و سرمایه و آسایش و اعتبار و شخصیت در حال درمان بود. اما امروز بیمار ما زامبی شده. بخاطر همان کهنه مشکلات روانی. زامبی‌ها تنها باید کشته شوند.