چند ساليست كه شب عيد فطر يك دستگاه ماشين تراش دستم ميگيرم و اول يك چهار راه باز ميكنم وسط سرم، و بعد وسطش را تبديل به يك ميدان كوچك ميكنم، و آنقدر اين ميدان توسعه ميدهم تا تمام سطح كلهي پوكم را پوشش دهد. خلاصه اينكه دور از جان شما و عزيزانتان، كچل ميكنم. آخر چه معني ميدهم؛ پوستهي اين كلهي پوك اينقدر پر باشد؟!
بعد كه با اين كلهي تاس وارد جمع ميشوم، يك سمفوني (همنوائي) جيغ بنفش تحويل ميگيرم؛ مباركشان باشد اين شادكامي، سر و جانم فداي دوست، سر كه نه در راه عزيزان بود، بار گرانيست كشيدن به دوش، شما كه بخنديد، دنيا هم به من ميخندد! شيرازيها ميگويند: انار را با دانهي بهشتياش بايد خورد. با سر كچل دانهي بهشتي خوردن، آن هم به سبك انسانهاي نخستين، و شنيدن سمفونيي خندهي شما، انگار بهشت مرا ميخورد نه من او را!
صبح زود، پيش از طلوع چشم و قامت رعناي همسايهها، پيش از آنكه آبرويشان بر در و ديوار ساختمان بچكد از خجالت روي خاك گرفته اين عمارت ــ نامش ساختمان ــ ، آستين بالا زدم و از بالا تا پائين آب و جارو كردم، يكي هم مرا ديد و شرمندهاش شدم. اين كاريست كه هر سال، روز عيد ميكنم و براي خودم واجب ميدانم. اكنون ساختمان ما هم نو شده و عيد گرفته. عيد بر تمام مردم دنيا مبارك باد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر