جمعه، دی ۵

فرهنگ مالكيت، و تعدد زوجات

در مورد مشكلات زنده‌گي‌ي آپارتمان‌نشيني، و اجاره‌نشيني، گفته مي‌شود كه ما ايراني‌ها فرهنگ اين نوع زنده‌گي را نداريم. علت‌العلل آن‌را هم فرهنگ مالكيت عنوان مي‌كنند. همين فرهنگ مالكيت است كه موجب مي‌شود همسايه‌ي طبقه‌ي همكف ما، به ما مي‌گويد: خوشحالم از اينكه مستأجران خوبي چون شما دارم، درحاليكه ما صاحب‌خانه هستيم!!! ايشان وقتي مي‌خواهند از درون‌شان سخن بگويد ــ نه از مناسبات اجتماعي و قانوني ــ كاملا واضح است كه اين پديده‌ي آپارتمان نشيني و حق مالكيت، بدون آنكه صاحب زمين باشيم را درك نمي‌كنند!

تا پيش از عصر مدرنيسم، انسان‌ها در ذات خود چيزي براي شناساندن هويت انساني‌شان نداشتند. به كلام ديگر؛ فرد انسان، هويت خود را از دو عامل ديگر دريافت مي‌كرد: عقيده و زمين. در مورد عقيده، تصور نمي‌كنم جاي توضيح و تفسير باشد، همه مي‌دانيم. اما زمين هم عامل مهمي بوده براي شناخت تعصبات ملي، و اينكه بهرحال هر سرزميني داراي پادشاهي بوده، كه مالكيت همه چيز را داشته. اما اين دو معيار شناخت هويت انسان‌ها، از يك نظر به هم شبيه هستند: همانطور كه زمين (خانه و ملك و مزرعه، كه بهرحال آن‌موقع خانه‌ها در هوا بنا نمي‌شدند!) نشان دهنده‌ي جايگاه انسان بر روي زمين بود، عقيده نيز مرتبه و مقام انسان را در آسمان نشان مي‌داد. در اين فرهنگ باستاني ــ كه در تمام تمدن‌ها وجود داشته ــ هر انساني با «عقيده و زمين»‌اش شناخته مي‌شد، و هويتي از پيش خود نداشت، اما امروز، انسان به نام انسانيت شناخته مي‌شود، و انسان به خودي‌ي خود داراي ارزش و حق و آزادي است. به تاريخ صدر اسلام كه نگاه مي‌كنيم، مي‌بينيم پيامبر براي گسترش دين، نگاه ويژه‌اي به برده‌ها و فقراي بي‌چيز و ناچيز دارد. وقتي برده‌اي، داراي عقيده‌اي مخالف عقيده‌ي حاكم مي‌شد، يكي از پايه‌هاي نظام فكري و فرهنگي سنت، و استبداد سنتي فرو مي‌ريخت. (گرچه موقتي، چون همان عقيده‌ي تازه، تشكيل پايه‌هاي استبداد ديگري را با شكل تازه مي‌دهد) و آنگاه كه اين برده، صاحب زميني براي كار و زنده‌گي مي‌شود، ديگر كاملا مردي صاحب حق و آزادي است. (كه امروز در دنياي مدرن به اين ساده‌گي‌ها اين سطح از استقلال به چنگ نمي‌آيد؛ استقلالي كه در دنياي مدرن هيچ‌گاه كامل نمي‌شود، يعني معناي استقلال تغيير يافته)

در جامعه‌ي امروز ايران، با وجود رواج تمام مظاهر تمدن مدرن، آن فرهنگ و پيش زمينه‌هاي فكري كه موجب پيدايش اين تمدن پيچيده شده، وجود ندارد. مثلا روزي كه در ايران استفاده از وسائل نقليه‌ي شخصي مد شد، همان افرادي كه از ماشين استفاده مي‌كردند، اگر پياده هم مي‌رفتند، در طول روز وقت اضافه مي‌آوردند! يعني ما نيازي به اتومبيل نداشتيم، و تنها عاملي كه موجب تحقيقات علمي و پيشرفت‌هاي صنعتي غرب مي‌شد، نياز بود، نياز جامعه؛ تمثيلي‌ست از «آنچه شيران را كند روبه‌مزاج، احتياج است، احتياج است، احتياج»، ما احتياجي نداشتيم، اما روبه‌مزاج شديم؛ يك تغيير ژنتيك در قالب‌هاي فرهنگي!!!

و هنوز هم براي ما «عقيده و زمين»، معيار ارزش‌گزاري و شناخت محسوب مي‌شود. نمود آن‌را هم مي‌توان در حكومت ديني (معيار عقيده)، و همين پديده‌ي نامأنوس آپارتمان‌نشيني (معيار زمين)، به خوبي مشاهده كرد. (همين است كه من مي‌گويم: ما هنوز به دنياي مدرنيسم پا نگزاشته‌ايم، اما روشنفكران ما پديده‌هاي درون ايران را با نگاهي مدرن و جهاني بررسي و ارزش‌يابي مي‌كنند) اما اين داستان فرهنگ مالكيت، چه ارتباطي به زنان ايران و سنت تعدد زوجات دارد؟

در فرهنگ ملي ايران، «زن» را با زمين مقايسه مي‌كنيم، و مثلا مي‌گوئيم: مام ميهن، يا مي‌گوئيم: دختر باكره، كه براي زمين اصطلاح «بكر» را بكار مي‌بريم. در اساطير ايران جنس مؤنث انسان، به زميني تشبيه شده كه مرد آن‌را تصاحب مي‌كند. اين فرهنگ خاص ايران نيست، در اغلب تمدن‌هاي شرقي وجود داشته، اما يونانيان، زن را الهه زيبائي مي‌دانستند، و ايرانيان الهه آفرينش و زايش. در فرهنگ مردسالار ايرانيان، همان‌طور كه يك مرد بايد داراي عقيده و زمين باشد، بايد صاحب زن هم باشد، تا بتواند نسلي از خود بجا بگزارد، و در واقع زن در اين فرهنگ مردسالار حضوري سنجاقي دارد، نه ذاتي! حال همين ذهنيت از زمين و كاربردش براي هويت‌يابي مردان در اين فرهنگ مردسالار، در زنده‌گي شخصي مردان هم در مورد زن وجود داشته، و همين فرهنگ مالكيت علت اصلي‌ي پذيرش ديني مي‌شده كه توجيه‌گر تعدد زوجات است.

توضيح مي‌دهم:
طبيعي‌ست كه انسان‌ها در تمام دنيا، با هر قوم و مليت، و در هر عصري كه باشند داراي صفات و ويژه‌گي‌هاي مشتركي هستند. شهوت‌راني مردان از همين دسته است، تنها تفاوت مردان دنيا در اعصار مختلف، در طرز ارضاء آن و توجيهي متناسب با اقليم فرهنگي و سنت‌هاي خود است. در فرهنگ باستاني ايران، تجاوز به زنان به معناي تصرف و تملك زن بوده؛ و مقايسه مي‌شده با زميني كه مردي آن‌را بارور و حاصلخيز مي‌كند، و ديگر آن زمين متعلق به اوست. پس با اين سيستم فكري و ارزش‌گزاري، تنها راهي كه براي ارضاء شهوت‌راني مردان باقي مي‌ماند توجيه تعدد زوجات است، و اينگونه مي‌شود كه در تمام اديان شرقي تعدد زوجات توجيه‌پذير است. (گرچه اسلام شرطي غير ممكن مي‌گزارد، اما ما از واقعيت‌هاي فرهنگي و تاريخي صحبت مي‌كنيم، و جالب است بدانيم ايرانيان باستان، قانون تعدد زوجات را گرچه فرموده خدا و امر دين نمي‌دانستند، اما بعنوان سنتي حسنه كه موجبات شرافت و مردانه‌گي را فراهم مي‌آورده از آن ياد مي‌كردند)

واقعيت اين است كه اغلب سنت‌هايي كه ما به‌عنوان ديني و ملي مي‌شناسيم، داراي ريشه‌هايي بي‌اعتبارند كه ديگر توانائي جذب املاح را ندارند، و حتي از آن بالاتر؛ محصول يك شرايط خاص اقليمي و جغرافيائي بوده‌اند. و در حالي‌كه ما معتقد به جهان‌شمولي و فرازماني بودن دين هستيم، پس بايد بپذيريم كه بسياري از سنت‌هاي ديني، در طول تاريخ و با عبور از فيلتر فرهنگ ملل مختلف به دست ما رسيده و ما آنها را دين مي‌ناميم. حال يونانيان باستان كه تجاوز به زنان را تنها به معناي ارضاء احساس شهوت يا عشق مي‌دانستند، و شرافت زن لكه‌دار مي‌شد، بنابراين در فرهنگ مردسالارشان ــ كه براي شرافت زن طبيعتاً ارزشي قائل نبود ــ توجيهي بنام تعدد زوجات هم نياز نيست.

اين نوع نگاه علت‌شناسانه، و ريشه‌يابي‌ي تاريخي‌ي اجزاء تشكيل دهنده‌ي فرهنگ، و دوباره‌شناسي‌ي معضلات درون آن ــ كه اصلا هم در مورد ايران كم نيستند ــ فقط راهي‌ست براي شناخت خويشتن، و اصلا معيار و ملاكي براي ارزش‌گزاري‌ي اين اجزاء فرهنگي نيست. يعني هيچ‌كدام از اين ريشه‌يابي‌ها دليل بر بي‌اعتباري و ضدارزش بودن اين سنت‌هاي بجا مانده از نياكان ما نيست، تنها كمك مي‌كند تا خود را بشناسيم، و بيهوده از خود و فرهنگي كه بعضاً از آن متنفريم، گريزان نباشيم. كار ديگري كه مي‌كند؛ با تشخيص ريشه‌هاي فرهنگي و تاريخي‌ي هر جزء از كل فرهنگ رايج، متوجه مي‌شويم كه امروز هم اگر همان زيربناي اجتماعي و ريشه‌هاي تاريخي و فرهنگي وجود دارد، نمي‌توانيم معتقد به انهدام و بيهوده‌گي روبنا و ظواهر اين سنت‌هاي قابل انتقاد باشيم. بايد ريشه‌ها را دريابيم و به روز كنيم، تا متناسب با زنده‌گي و جامعه و جهان امروز باشد، بعد روبنا را مضر و زيان‌ده توصيف كنيم.

اكنون كه ما وارد آپارتمان‌ها شده‌ايم، و فرهنگ مالكيت را در آپارتمان‌ها درك نمي‌كنيم، چه راه چاره‌اي داريم جز شناخت اين وضعيت دشوار؟! وقتي فرهنگ مدرنيسم را درنيافته‌ايم، آيا بايد تمام مظاهر آن‌را نابود كنيم، و مثلا همه در خانه‌هاي ويلائي زنده‌گي كنيم؟ يا چون از مظاهر مدرنيسم استفاده مي‌كنيم و حتي به آنها وابسته شده‌ايم، پس بايد فرهنگ‌مان را تغيير دهيم؟ اهم مشكل مردم ايران همين است؛ جاي مقدم و تالي در تحولات اجتماعي و فرهنگي عوض شده، و هيچ چاره‌اي هم براي‌مان نمانده جز دل‌سپردن به جريان آب.

هیچ نظری موجود نیست: