دوشنبه، دی ۱

دوست ناديده ستمكار

نمي‌شه جلوي بعضي از چيزها رو گرفت. خواهي نخواهي پيش مي‌آد؛ مثل درد غربت، يا حس اشتياق، شادي و غمي غيره‌منتظره، كه از پي هم و پي‌درپي مي‌آد، بي‌هيچ بهانه و دلواپسي از بابت آوار سنكپ و مرگ، پس از نواسانات شديد زنده‌گي. لحظه‌ي ديدار رو مي‌شه به خاطر سپرد؛ برق نگاهي كه از ديده‌ي دوستي ناديده، بر چشم دلت مي‌نشينه، و جانت رو آگاه مي‌كنه؛ آگاه از وجود يك دوست ناشناخته، كه هست، تا پيداش كني، اما لام تا كام حرفي براي گفتن نداره! رك بگم: دوستي و نزديكيش رو غنيمتي مي‌دونه براي لحظه‌هاي دوري و جدائي..

چرخ روزگار چه بازي‌ها انگيخت!.. بازي‌هايي داره كه ناغافل اما.. اما امان از بازي‌هاي خان‌ومان برانداز.. براي من كه اينطور رقم زده.. قبلا هم گفتم: ناشكري نمي‌كنم؛ بهشون اعتراف مي‌كنم! روزي رو مي‌گم كه سينه‌ام پر بود از نفَس عشق، نفسم عار داشت دم بزنه جز در صحبت عشق، صحبتم گل نمي‌كرد مگر با يادش، يادش از خاطرم نمي‌رفت مگر با ديدارش، وقت ديدارش همه تن گوش مي‌شدم، مي‌افتادم پيش پاي‌اش... اما عشق كه در شيراز، با آن آب و هواي سفله‌پرورش دنيا گرفت، گزيري از عشق حافظ‌گونه نداشت؛ كه عشق آسان نمود اول، ولي افتاد مشكل‌ها..

من عاشقِ عاشق شدن بودم، ولي وقتي عاشق شدم.. و من.. همين من.. آره، من عشق رو به بازي گرفتم.. شايد هم.. كار خودش بود.. نفهميدم.. اما فهميدم كه چقدر ناشكرم.. اين ناله‌ها كه هر از گاهي مي‌كشم، از زخم‌هائي‌ست كه هيچ وقت خوب نمي‌شن.. و.. فقط هستن كه كفاره‌ي ناشكري و ستمكاري من رو بگيرن.. من هم.. طبيبي هستم كه فقط دواي زخم‌هاي تنش رو داره.. راهي براي درمان روح زخم‌خورده‌ام ندارم.. اگر تلاشي هم مي‌كنم، فقط براي تسويه‌ي حساب كفّارمه..

هر از گاهي هم اميدي به سرابم نقبي مي‌زنه، تا تلاشي‌ام رو از نزديك تماشا كنه.. و من با گرمي ازش استقبال مي‌كنم، كه گوئي از دوست، دوست‌تره.. گذشت آن زماني كه لاف گزاف مي‌زدم از دردت؛ كه از خودت دوست‌تره.. اكنون به دوستي با سرابت هم راضي‌ام و شكرگزار، اي دوست ناديده‌ي ستمكار..

هیچ نظری موجود نیست: