یکشنبه، آبان ۲۵

نقد و ايضاح «در پي‌اش بايد بود»

دو هفته پيش، طي مطلبي با عنوان «در پي‌اش بايد بود»، نكاتي كه هميشه مورد توجه‌ام بوده، اما بهانه‌اي براي بيان آنها نداشتم را توضيح دادم. بهانه‌ام همان مطلب جنجال‌ساز آقاي حسين درخشان بود، درباره‌ي تناقض دين و حقوق بشر. در اين‌باره توضيحاتي به من دادند، از طريق كامنت و نامه، و مرا متوجه برخي نواقص بيان انديشه‌ام كردند، كه در اين ميان سهم اصلي را صاحب وبلاگ حرف‌هاي خودم دارند. در پاسخ به ايشان نامه‌اي نوشتم براي توضيح نوع نگاهي كه در آن مقاله داشتم، و كمتر به آن توجه شد. اين نامه را با كمي تغيير كه مناسب مخاطب عام باشد در اينجا مي‌گذارم تا ديگران هم كه در اين مورد انتقادي به من داشتند بيشتر متوجه منظورم شوند:

«در پي‌اش بايد بود»، تلاشي بود براي شناخت جايگاه دين، بعنوان پديده‌اي كه در تاريخ بشر حضوري مستمر و تعيين كننده داشته، و با چنين پديده‌اي قوي و تأثيرگزار از تاريخ و سنت ملل مختلف بايد با دقت و وسواس نظر داد، نه از سر احساسات ديني يا ضد ديني. بنابراين دين را بايد در مقامي نشاند كه دركي انساني و يكسان از آن و نتايج حاصل از اعتقاد مردم به آن داشت. از آنجائي كه نقطه‌ي اثر دين، دقيقاً محل جمع احساسات انسان است، بنابراين بسيار طبيعي‌ست كه در اين دگرديسي تاريخي براي گسستن پيوندهاي سنت، و پيوستن به جامعه‌ي جهاني، شبهاتي از اين دست بسيار پيش آيد.

من در آن مقاله، كه به حق برخي بر ناتمام و به هم ريخته بودن موضوعات مطرح شده در آن تذكر داده بودند، نه قصد داشتم تفاهم دين و حقوق بشر را نشان، و نه چيزي خلاف آنرا را ثابت كنم. مسئله از نظر من اصلاً اين نيست. مسئله اين است كه دين ستون و بنيان تمدن‌هاي باستاني بوده، و اين بحث‌هايي كه در مورد دين داريم، همه ناشي از تعامل ما ــ بعنوان عضوي از جامعه‌ي بشري كه ناگزير بايد به قواعد زندگي مدرن تن دهد ــ با دنياي مدرن است. بنابراين من بعنوان نگاه اول، از زاويه تاريخي به پيدايش و تغيير تدريجي دين در نزد جوامع بشري پرداختم. توضيح دادم كه دين در جوامع ماقبل عصر خرد، تمام شئونات زندگي بشر را اشغال مي‌كرد، و غاصبانه در تمام مسائل انساني، خود را محور و در رأس امور قرار مي‌داد. اما انسان با ورود به عصر خرد، و با نقد گذشته‌ي تاريخي خود، به روش‌هاي تازه‌اي براي زندگي دست يافت، و حاصل آن همه مشقت‌هاي نوع بشر در برابر خرد گريزي سنت، يكي همين اساسنامه‌ي حقوق بشر است، كه بايد مرجعي براي بازيابي حقوق از دست رفته نوع انسان باشد.

نگاه دومي كه بسيار با اهميت است، نگاه معرفت شناسانه است، كه به جايگاه ذاتي دين، در وراي نسبيت‌هاي تاريخي و انساني مي‌پردازد. در اين مورد من دانش اندكي دارم، و تنها توانستم با طرح برخي سوالات شبهه‌برانگيز، نماي دقيق‌تري از جايگاه ذاتي دين بدهم، و به اين نتيجه رسيدم كه حقوق بشر در مقامي نيست كه بخواهد ــ و اصلاً نمي‌تواند ــ در مورد تناقض با دين نظري داشته باشد. و گفتم؛ من مطابق همان اصول حقوق بشر، حق دارم با انگيزه‌هاي ديني مرتكب نقض حقوق بشر شوم، و در يك دادگاه صالح محاكمه گردم. همانطور كه حقوق بشر نمي‌تواند (يعني اصلاً ما انسان‌ها به انگيزه‌هاي يكديگر دسترسي نداريم) مانع انگيزه‌هاي فقر و نژادپرستي در نقض حقوق بشر شود، در مورد انگيزه‌ي دين هم از اين حال خارج نيست.

نگاه سوم، به نوعي اجتماعي و سياسي بود، و در انتها هم من هيچ نتيجه‌گيري‌اي نداشتم، و تنها دليلي كه براي بي‌نتيجه بودن بحث مي‌توانم داشته باشم، اين است كه اين داستان ادامه دارد. در عنوان مقاله هم گفته‌ام؛ در پي‌اش بايد بود، تا نگاه‌هاي ديگري از زاويه‌هاي ديگر به اين مسئله داشت، زيرا تا وقتي جايگاه و مكان و مقام واقعي دو چيز مورد بحث مشخص نشود، نمي‌توان در مورد تناقض يا تفاهم آنها نظر داد.

متأسفانه ما در ذهن تاريك جامعه‌ي سنتي خود قرار گرفته‌ايم، و تا وقتي ذهنيت خود را نسبت به عناصر مقاوم تاريخ و سنت خود روشن نكنيم، حتي اگر نظر درستي داشته باشيم، مطلقاً نمي‌توانيم با ديگران به اشتراك نظر برسيم. ما ناآگاهانه و از روي ضعف بينائي، نمي‌دانيم جايگاه دين و حقوق بشر كجاست، به همين دليل يك عده بخاطر علايق ديني (و يا منافع سياسي)، بر تفاهم دين و حقوق بشر تأكيد مي‌كنند، و عده‌اي هم به هر دليل (كه شايد بخاطر نقض حقوق انساني‌شان توسط حكومت ديني باشد) دل خوشي از دين ندارند، تناقض دين با حقوق بشر را بهانه‌اي براي تضعيف قدرت سنتي دين كرده‌اند. اما هيچ كدام نمي‌توانند حرف‌شان را ثابت كنند. اين داستان مثل خطوط نوشته‌اي است كه در تاريكي توسط نويسنده نوشته مي‌شود، و نويسنده كه به نوشته‌هاي خود علاقه دارد، براي جلوگيري از به هم ريخته‌گي نوشته‌ها، بي‌اطلاع از اندازه‌ي واقعي‌ي فاصله‌ي خطوط، مرتب فاصله‌ي خطوط را بيشتر و بيشتر مي‌كند، و ديگراني كه ناظر هستند، مدام ايراد مي‌گيرند كه خطوط نوشته‌ها در هم رفته است! اما تا زماني كه محيط نويسنده روشن نشود، هيچ‌يك نمي‌توانند حرف‌شان را ثابت كنند.

و در نهايت با نگاه سياسي و اجتماعي به يك سوءتفاهم و حتي شايد يك فريب بزرگ مي‌رسيم. كساني كه دم از تناقض دين با حقوق بشر مي‌زنند، در واقع به در مي‌گويند كه ديوار بشنود! منظور آنها از دين، حكومت ديني است. آنها ديني را مي‌گويند كه پشتوانه‌ي نظري حكومت نقض حقوق بشر شده. اما اين دين، دين نيست. يعني داراي آن جوهره‌ي ذاتي دين، كه خود را در لباس پيامبران‌اش در دل تاريخ نشان داده، نيست. و فقط شكل ظاهري دين (فقه) را حفظ كرده. از طرف ديگر كساني هم كه مي‌گويند دين با حقوق بشر سازگاري دارد، در واقع مخاطب‌شان همان حكومت ديني‌ست. آنها دين را امري فردي مي‌دانند، و معتقدند؛ حكومت ديني باعث اضمحلال دينداري مدرن، و بدنامي دينداران شده. در واقع علت اصلي‌ي شدت اين بحث، تداوم حكومت ديني است، و اگر اين واقعيت را در نظر بگيريم و انگيزه‌ها و هيجانات سياسي و اجتماعي را كنار بگزاريم، خواهيم ديد تا چه حد به تلطيف فضاي گف‌وگو، و پرداختن به آن در يك فضاي روشن علمي خواهيم رسيد. و اگر اين شرايط سياسي و اجتماعي در ايران امروز حاكم نبود، مسلماً فردي با سواد اندك من به خود جرأت اظهار نظر نمي‌داد، و همچنين آقاي درخشان هم به خود اجازه‌ي صدور حكم براي تناقض اسلام با حقوق بشر نمي‌داد، تا افرادي متين و منطقي چون آقايان داريوش و شكرالهي، او را متهم به ابتذال كنند.

هیچ نظری موجود نیست: