تصور اينكه انسان موجوديست چند بعدي، براي همهي ما ممكن و حتي لازم است، اما پايبندي به مقتضيات اين تصور، كمي مشكل و حتي محال است. ميتوان انسان را همچون چند ضلعياي در نظر گرفت، كه هر چه در جهت تعالي فرديت خود بكوشد، به ابعاد چند ضلعي شخصيتش ميافزايد، تا جائي كه بتواند به دايره شبيهتر شود. اما من انسانها را چون نقاطي در نظر ميگيرم، كه اگر بتوانم يكايك آنها را آنگونه كه هستند، در جايگاه واقعيشان تصور كنم، در مجموع نام كامل «خدا» را خواهم نوشت.
نگاه اول
بيش از نيم قرن پيش، علوم طبيعي وارد ايران شد، و دانشآموختهگان ايراني از دانشگاههاي معتبر اروپا فارغ التحصيل شدند. در همان زمان از آنجائي كه در ايران هميشه دين در مركز توجه عموم مردم بوده، اين مهندسين هم نظرياتي راجع به تفاهم دين و علوم طبيعي دادند. برخي با آوردن شواهد علمي دين را تأييد ميكردند و برخي ديگر با همان ابزار علمي به ترديد در صحت دين پرداختند.
پس از آن، علوم انساني وارد ايران شد، و همين برنامه را بر سر دين پياده شد. باز هم عدهاي با استدلالهاي علوم انساني سعي در به روز كردن دين داشتند، و عدهاي هم دقيقا با همان ابزار در نقطهي مقابل آنها قرار گرفتند. اين جريانات هنوز هم ادامه دارد.
اينها گذشت و اكنون به اين جماعت مدعيان پيامبري (و لزوماً كافري)، يك عدهي ديگر هم اضافه شده: اصحاب حقوق بشر. عدهاي با حقوق بشر قصد دارند براي دين پيامبري كنند و عدهاي هم طبق معمول چارهاي جز كافري ندارند.
خالقان اوليهي اين علوم مدرن، از همان ابتداي پيدايش اولين آثار نبوغشان، مدام متذكر ميشدند و هشدار ميدادند كه قرار نيست اين علوم، جاي دين را بگيرند يا حتي تنگ كنند. انگار كسي از آنها چنين انتظاري داشته، يا بخواهد همچون پيامبران معجزه كنند. واقعيت هم همين است؛ وقتي تمام زندگي بشر با مسئوليت دين برپا شد (ماقبل عصر خرد)، مسلم است كه دين همهي شئونات زندگي بشر را اشغال ميكند، و وقتي خرد انسان موجب پيدايش علوم طبيعي و انساني شد، اين علوم چارهاي جز كسب جايگاهي مناسب شأن خود و بطور مستقل نداشتند، كه پيشتر در اشغال غاصبانهي دين بود. و اين شد كه دين در نظر مردم عامي، كوچك و كوچكتر شد و در واقع آن اجزائي از دين كه هميشه در نظرگاه مردم بود، و ناآگاهانه و به اشتباه، بعنوان نشانههاي دين شناخته ميشدند، به دست علوم طبيعي و انساني افتاد، و اين شد كه امروز تصور ميكنيم، حقوق بشر هم يا بايد در تضاد با دين باشد، يا تفاهم تام با آن داشته باشد.
واقعيت اين است كه همانطور كه اين علوم نسبي هستند، دين هم نسبي است، اساساً همه چيز دنياي ما انسانها نسبي است. ما بايد بپذيريم كه پيامبران در عصر ما نميزيستند، آنها در عصري متولد شدند كه همهي شئونات زندگي انسان به يك جا ختم ميشد؛ متوليان دين. در تمام تمدنهاي بزرگ تاريخ كه بگرديد، علم در انحصار متوليان دين بوده، و اساساً دين به معناي همين علوم بوده كه زندگي بشر بر اساس آنها جريان داشته. پيامبران هم فارغ از اين دين حداكثري زندگي نكردهاند، آنها براي جلب اعتماد مردم بايد با ساحران مقابله به مثل ميكردند. آيا اين انصاف است كه ما از اين پيامبران انتظار داشته باشيم، آنچه از دينشان به ما رسيده مطابقت تام با حقوق بشر داشته باشد؟
وقتي از اين زاويه به تناقضهاي دين با حقوق بشر نگاه ميكنيم، ميبينيم مسئله فقط يك نسبيت تاريخي است؛ مانند بسياري از علوم ديگر كه اصلاً هم ربطي به دين ندارند، و با هم تداخل ــ در مسائل علمي ــ پيدا ميكنند، اما به تدريج رفع ميشود، و هر كدام در جايگاه واقعي خود قرار ميگيرند. نمونههاي بسياري از اين دسته تداخلها و تناقضات وجود دارد، كه استدلال يكي در تناقض با ديگري است، اما به تدريج كه مشخص شد؛ حق اظهار نظر و معيار سنجش صحت و سقم آن نظريهي علمي با كدام عالم است، تناقضات رفع خواهد شد. اين داستان تناقض دين با حقوق بشر هم، بتدريج كه مشخص شد؛ علم حقوق امري در تخصص حقوقدانها است، و فقها، حقوقدانهاي عصر دين بودند، و اكنون در جامعه جايگاهي ندارند، آنگاه ديگر تناقضي وجود نخواهد داشت.
نگاه دوم
همان طور كه من و شما داراي جايگاهي خاص خود، و مخاطبين خاصي هستيم، دين و حقوق بشر هم، جايگاه و مخاطب خاص خود را دارند. اينها هر كدام در جايگاه خود داراي ارزشهايي هستند كه اگر از آن خارج شوند، تبديل به ضد ارزش خواهند شد. فرض كنيد من حقوق بشر را به جاي دين بگيرم، چقدر مسخره ميشود! آنگاه من براي دينداري حتماً بايد ايدز هم داشته باشم. آيا بيماري ايدز يك ارزش است؟ خير، اما وضع قانون و حقوق براي مبتلايان به اين بيماري عين ارزش است. (حتي اينكه چه حقوقي وضع ميكنيم هم داراي معيار ارزشگزاري جداگانهاي است.)
بنابراين مسئله اين نيست كه دين با حقوق بشر سازگاري دارد يا ندارد، بلكه مسئله اين است كه اصلاً چرا بايد سازگاري داشته باشند؟ مگر در دنياي ما انسانها همه چيز با هم تفاهم تام دارند؟ آن هم وقتي دين و حقوق بشر داراي جايگاه و مخاطبي كاملا متفاوتاند. و اساساً انسانها در ذاتشات جمع تضادها نهفته است، و تعالي فرد انساني در همين جمع تضادها در وجود اوست، چون تنها انسان است كه در درون خود ميتواند اقليمهاي متفاوتي شناسائي كند، و از پديدههاي متضاد، استفادهاي درخور و شايسته ببرد.
وقتي من در يك جامعه با قوانين منطبق با حقوق بشر زندگي ميكنم، و بعنوان يك ديندار بايد در يكي از مناسك ديني خود، هر ماه فردي را در پيشگاه خداي خودم قرباني كنم، همه ميگويند: اين دين مخالف حقوق بشر است. دين بعنوان انگيزه اين قتل و ناقض حقوق بشر شناخته ميشود، و بايد از بين برود، چون بر خلاف امنيت جامعه و ناقض حقوق بشر است.
هيچ كس نميپرسد؛ مگر اينهمه نقض حقوق بشر در دنيا رخ ميدهد، همه با انگيزهي ديني است؟ آيا انگيزههاي ديگر نقض حقوق بشر شناسائي شدهاند؟ آيا برخوردي چنين با آنها ميشود؟ اصلاً فرض ميگيريم تمام اعمال ناقض حقوق بشر ناشي از انگيزههاي ديني است، آيا ميتوان به بهانهي انگيخته (نقض حقوق بشر)، انگيزه (دين) را مجرم دانست؟ آيا قائل به رابطهاي منطقي ميان انگيزه و انگيخته هستيم؟ آيا واقعاً ميتوان تمام انگيزههاي نقض حقوق بشر را برشمرد و از بين برد؟ آيا در اساسنامهي حقوق بشر، حقي براي كساني كه مرتكب نقض حقوق بشر ميشوند در نظر گرفته نشده، تا با توسل به آن حقوق در يك دادگاه صالح، محاكمه و مجازات شوند؟ و آيا اين حق، شامل افرادي كه با انگيزهي ديني، حقوق بشر را نقض ميكنند، نميشود؟ آيا ميشود انسانها را پيش از ارتكاب جرم، بخاطر وجود انگيزههاي شرارت و نقض حقوق بشر (يعني دينداري)، مجازات كرد؟ آيا انسانها ميتوانند انگيزهي اعمال يكديگر را از طريق ارزشگزاري اعمالشان، ارزشگزاري كنند، در حاليكه حتي روشي براي تشخيص انگيزهي اعمال انسان وجود ندارد؟ آيا هر انگيزهاي كه منجر به نقض حقوق بشر شد، بد است و بايد از بين برود، در حاليكه ميدانيم خلاف آن بسيار رخ داده؟
تصور ميكنم با اين سوالات جايگاه دين بيشتر مشخص شده باشد. دين در دنياي انگيزهها جايگاه ثابتي دارد، و البته نسبت به هر فرد هم ــ در همين دنياي انگيزهها ــ داراي جايگاههاي متفاوتي است. اما حقوق بشر تنها ميتواند به بخشي از انگيختههاي انسانها نگاه كند، و مطلقا حق هيچ تصرفي در انگيزهي شهروندان جامعه را ندارد (كه اصلاً توانائي آن را ندارد). قوانين جامعه هر چه كه باشند، نميتوانند براي من تعيين كنند كه با چه انگيزهاي ميتوانم و ميخواهم مرتكب نقض حقوق بشر شوم. من حق دارم با انگيزههاي ديني مرتكب نقض حقوق بشر شوم، همچون بسياري ديگر كه در سراسر دنيا با انگيزههاي مختلفي (همچون فقر و تبعيض نژادي) مرتكب اين امر خلاف ميشوند.
نگاه سوم
هر چه تلاش ميكنم در تاريخ ملتهاي مسلمان، همان سير تاريخي كه در غرب و دنياي مسيحيت، ديده ميشود را بيابم، چيزي نميبينم. تاريخشناسان ميگويند؛ اديان بزرگ داراي سير تاريخي و تكميلي يكساني هستد. اما در ايران ما، بعنوان مترقيترين ملت مسلمان، اثري از دنياي مدرن ديده نميشود. عصر خرد در ايران، نميتواند قدمتي بيش از يك قرن داشته باشد، و عصر انقلاب را هنوز به پايان نبردهايم. ما در يك قرن اخير، عصر اصلاح ديني، عصر خرد و عصر انقلاب را همه يكجا طي كردهايم، و هنوز هم اين روند ادامه دارد. عصر خرد را وقتي سزارين كرديم، كه هنوز اثري از اصلاح ديني در جامعه نمود نداشت. و اصلاح ديني وقتي رونق گرفت كه عصر انقلاب را تجربه ميكرديم.
اين شرايطِ تحول پرشتاب و گنگ و گيج، عوالم مختلف انساني را براي ما، در هم و با هم مخلوط كرده. وگرنه من يقين دارم هيچيك از دولتمردان كشورهاي صاحب دموكراسي، باور نميكنند كه لزومي براي اثبات تناقض يا عدم تناقض دين با حقوق بشر وجود داشته باشد. آنها پس از يك رشد طبيعي تاريخي به قد و قوارهي امروزشان رسيدهاند، و به خوبي جايگاه دين را به عنوان يك انگيزهي قوي در تلطيف روح انسان، نه يك علم، يا قانون و حكومت، ميشناسند. اما در گفتوگو و ديپلماسي رايج با ما، مجبور به رفع برخي سوءتفاهمهاي بيهوده هستند، و ميخواهند از اين طريق نظر مساعد مردم و حكومت را توأم با هم جلب كنند، بنابراين ترجيح ميدهند در ايران حكومتي قدرت بگيرد كه ــ گرچه به اشتباه اما ــ دين و حقوق بشر را بيتناقض بيان ميكند. و در ايران هم برخي، همچون آقاي رئيس جمهور خاتمي، اين جايگاه دين را بخوبي درك ميكردند، و اين از نوشتهها و سخنرانيهاي ايشان كاملاً پيدا بود، اما چه شد كه بتدريج اين دين جاي خود را به حكومت داد؟ و اكنون در كلامشان هم به سختي ميتوان از آن دينِ حداقلي كه تنها در دنياي انگيزهها حق تقدم دارد، چيزي پيدا كرد.
واقعيت اين است كه در ايران ما، براي دولتمردان محال است كه هم در حكومت ديني حضور داشته باشند، ــ كه دين را همچون قانون و علم مديريت جامعه ميخواهد و بكار ميبرد ــ و هم در كلام و رفتارشان به آن دين حداقلي كه تنها در دنياي انگيزهها حق تقدم دارد، پايبند باشند. از اين رو هر كس بخواهد به هر طريقي (انتصابي يا انتخابي) وارد حكومت كنوني ايران شود، بايد برخي جنبههاي دين حكومتي را از هم اكنون رعايت كند، پس چه بهتر كه ميان بد و بدتر، بد را انتخاب كند. يعني بجاي اينكه بگويد: اسلام در تناقض با حقوق بشر است، بگويد: اسلام با حقوق بشر تناقضي ندارد. (كه بهرحال به آن دين حداقلي خيانت كرده)
و خانم شيرين عبادي هم، يا فقط قصد دارد به هواداران و اطرافيان خود، و همچنين مخاطبان مردمياي كه امروز يافته، آموزش دينداري بهتري بدهد ــ يعني همان روال پيامبران قبلي كه مردم را از موضع دينداري خطاب قرار ميدادند (احياءگران ديني) ادامه دهد ــ يا قصد دارد در آينده ــ خودش يا اطرافيانش ــ وارد دنياي سياست شوند. من دومي را بدتر از اولي ميدانم.