شنبه، آبان ۱۰

در پي‌اش بايد بود

تصور اينكه انسان موجودي‌ست چند بعدي، براي همه‌ي ما ممكن و حتي لازم است، اما پايبندي به مقتضيات اين تصور، كمي مشكل و حتي محال است. مي‌توان انسان را همچون چند ضلعي‌اي در نظر گرفت، كه هر چه در جهت تعالي فرديت خود بكوشد، به ابعاد چند ضلعي شخصيت‌ش مي‌افزايد، تا جائي كه بتواند به دايره شبيه‌تر شود. اما من انسان‌ها را چون نقاطي در نظر مي‌گيرم، كه اگر بتوانم يكايك آنها را آن‌گونه كه هستند، در جايگاه واقعي‌شان تصور كنم، در مجموع نام كامل «خدا» را خواهم نوشت.


نگاه اول

بيش از نيم قرن پيش، علوم طبيعي وارد ايران شد، و دانش‌آموخته‌گان ايراني از دانشگاه‌هاي معتبر اروپا فارغ التحصيل شدند. در همان زمان از آنجائي كه در ايران هميشه دين در مركز توجه عموم مردم بوده، اين مهندسين هم نظرياتي راجع به تفاهم دين و علوم طبيعي دادند. برخي با آوردن شواهد علمي دين را تأييد مي‌كردند و برخي ديگر با همان ابزار علمي به ترديد در صحت دين پرداختند.

پس از آن، علوم انساني وارد ايران شد، و همين برنامه را بر سر دين پياده شد. باز هم عده‌اي با استدلال‌هاي علوم انساني سعي در به روز كردن دين داشتند، و عده‌اي هم دقيقا با همان ابزار در نقطه‌ي مقابل آنها قرار گرفتند. اين جريانات هنوز هم ادامه دارد.

اينها گذشت و اكنون به اين جماعت مدعيان پيامبري (و لزوماً كافري)، يك عده‌ي ديگر هم اضافه شده: اصحاب حقوق بشر. عده‌اي با حقوق بشر قصد دارند براي دين پيامبري كنند و عده‌اي هم طبق معمول چاره‌اي جز كافري ندارند.

خالقان اوليه‌ي اين علوم مدرن، از همان ابتداي پيدايش اولين آثار نبوغ‌شان، مدام متذكر مي‌شدند و هشدار مي‌دادند كه قرار نيست اين علوم، جاي دين را بگيرند يا حتي تنگ كنند. انگار كسي از آنها چنين انتظاري داشته، يا بخواهد همچون پيامبران معجزه كنند. واقعيت هم همين است؛ وقتي تمام زندگي بشر با مسئوليت دين برپا شد (ماقبل عصر خرد)، مسلم است كه دين همه‌ي شئونات زندگي بشر را اشغال مي‌كند، و وقتي خرد انسان موجب پيدايش علوم طبيعي و انساني شد، اين علوم چاره‌اي جز كسب جايگاهي مناسب شأن خود و بطور مستقل نداشتند، كه پيش‌تر در اشغال غاصبانه‌ي دين بود. و اين شد كه دين در نظر مردم عامي، كوچك و كوچك‌تر شد و در واقع آن اجزائي از دين كه هميشه در نظرگاه مردم بود، و ناآگاهانه و به اشتباه، بعنوان نشانه‌هاي دين شناخته مي‌شدند، به دست علوم طبيعي و انساني افتاد، و اين‌ شد كه امروز تصور مي‌كنيم، حقوق بشر هم يا بايد در تضاد با دين باشد، يا تفاهم تام با آن داشته باشد.

واقعيت اين است كه همان‌طور كه اين علوم نسبي هستند، دين هم نسبي است، اساساً همه چيز دنياي ما انسان‌ها نسبي است. ما بايد بپذيريم كه پيامبران در عصر ما نمي‌زيستند، آنها در عصري متولد شدند كه همه‌ي شئونات زندگي انسان به يك جا ختم مي‌شد؛ متوليان دين. در تمام تمدن‌هاي بزرگ تاريخ كه بگرديد، علم در انحصار متوليان دين بوده، و اساساً دين به معناي همين علوم بوده كه زندگي بشر بر اساس آنها جريان داشته. پيامبران هم فارغ از اين دين حداكثري زندگي نكرده‌اند، آنها براي جلب اعتماد مردم بايد با ساحران مقابله به مثل مي‌كردند. آيا اين انصاف است كه ما از اين پيامبران انتظار داشته باشيم، آنچه از دين‌شان به ما رسيده مطابقت تام با حقوق بشر داشته باشد؟

وقتي از اين زاويه به تناقض‌هاي دين با حقوق بشر نگاه مي‌كنيم، مي‌بينيم مسئله فقط يك نسبيت تاريخي است؛ مانند بسياري از علوم ديگر كه اصلاً هم ربطي به دين ندارند، و با هم تداخل ــ در مسائل علمي ــ پيدا مي‌كنند، اما به تدريج رفع مي‌شود، و هر كدام در جايگاه واقعي خود قرار مي‌گيرند. نمونه‌هاي بسياري از اين دسته تداخل‌ها و تناقضات وجود دارد، كه استدلال يكي در تناقض با ديگري است، اما به تدريج كه مشخص شد؛ حق اظهار نظر و معيار سنجش صحت و سقم آن نظريه‌ي علمي با كدام عالم است، تناقضات رفع خواهد شد. اين داستان تناقض دين با حقوق بشر هم، بتدريج كه مشخص شد؛ علم حقوق امري در تخصص حقوقدان‌ها است، و فقها، حقوقدان‌هاي عصر دين بودند، و اكنون در جامعه جايگاهي ندارند، آنگاه ديگر تناقضي وجود نخواهد داشت.


نگاه دوم

همان طور كه من و شما داراي جايگاهي خاص خود، و مخاطبين خاصي هستيم، دين و حقوق بشر هم، جايگاه و مخاطب خاص خود را دارند. اينها هر كدام در جايگاه خود داراي ارزش‌هايي هستند كه اگر از آن خارج شوند، تبديل به ضد ارزش خواهند شد. فرض كنيد من حقوق بشر را به جاي دين بگيرم، چقدر مسخره مي‌شود! آنگاه من براي دين‌داري حتماً بايد ايدز هم داشته باشم. آيا بيماري ايدز يك ارزش است؟ خير، اما وضع قانون و حقوق براي مبتلايان به اين بيماري عين ارزش است. (حتي اينكه چه حقوقي وضع مي‌كنيم هم داراي معيار ارزش‌گزاري جداگانه‌اي است.)

بنابراين مسئله اين نيست كه دين با حقوق بشر سازگاري دارد يا ندارد، بلكه مسئله اين است كه اصلاً چرا بايد سازگاري داشته باشند؟ مگر در دنياي ما انسان‌ها همه چيز با هم تفاهم تام دارند؟ آن هم وقتي دين و حقوق بشر داراي جايگاه و مخاطبي كاملا متفاوت‌اند. و اساساً انسان‌ها در ذات‌شات جمع تضادها نهفته است، و تعالي فرد انساني در همين جمع تضادها در وجود اوست، چون تنها انسان است كه در درون خود مي‌تواند اقليم‌هاي متفاوتي شناسائي كند، و از پديده‌هاي متضاد، استفاده‌اي درخور و شايسته ببرد.

وقتي من در يك جامعه با قوانين منطبق با حقوق بشر زندگي مي‌كنم، و بعنوان يك دين‌دار بايد در يكي از مناسك ديني خود، هر ماه فردي را در پيشگاه خداي خودم قرباني كنم، همه مي‌گويند: اين دين مخالف حقوق بشر است. دين بعنوان انگيزه اين قتل و ناقض حقوق بشر شناخته مي‌شود، و بايد از بين برود، چون بر خلاف امنيت جامعه و ناقض حقوق بشر است.

هيچ كس نمي‌پرسد؛ مگر اين‌همه نقض حقوق بشر در دنيا رخ مي‌دهد، همه با انگيزه‌ي ديني است؟ آيا انگيزه‌هاي ديگر نقض حقوق بشر شناسائي شده‌اند؟ آيا برخوردي چنين با آنها مي‌شود؟ اصلاً فرض مي‌گيريم تمام اعمال ناقض حقوق بشر ناشي از انگيزه‌هاي ديني است، آيا مي‌توان به بهانه‌ي انگيخته (نقض حقوق بشر)، انگيزه (دين) را مجرم دانست؟ آيا قائل به رابطه‌اي منطقي ميان انگيزه و انگيخته هستيم؟ آيا واقعاً مي‌توان تمام انگيزه‌هاي نقض حقوق بشر را برشمرد و از بين برد؟ آيا در اساسنامه‌ي حقوق بشر، حقي براي كساني كه مرتكب نقض حقوق بشر مي‌شوند در نظر گرفته نشده، تا با توسل به آن حقوق در يك دادگاه صالح، محاكمه و مجازات شوند؟ و آيا اين حق، شامل افرادي كه با انگيزه‌ي ديني، حقوق بشر را نقض مي‌كنند، نمي‌شود؟ آيا مي‌شود انسان‌ها را پيش از ارتكاب جرم، بخاطر وجود انگيزه‌هاي شرارت و نقض حقوق بشر (يعني دينداري)، مجازات كرد؟ آيا انسان‌ها مي‌توانند انگيزه‌ي اعمال يكديگر را از طريق ارزش‌گزاري اعمال‌شان، ارزش‌گزاري كنند، در حاليكه حتي روشي براي تشخيص انگيزه‌ي اعمال انسان وجود ندارد؟ آيا هر انگيزه‌اي كه منجر به نقض حقوق بشر شد، بد است و بايد از بين برود، در حاليكه مي‌دانيم خلاف آن بسيار رخ داده؟

تصور مي‌كنم با اين سوالات جايگاه دين بيشتر مشخص شده باشد. دين در دنياي انگيزه‌ها جايگاه ثابتي دارد، و البته نسبت به هر فرد هم ــ در همين دنياي انگيزه‌ها ــ داراي جايگاه‌هاي متفاوتي است. اما حقوق بشر تنها مي‌تواند به بخشي از انگيخته‌هاي انسان‌ها نگاه كند، و مطلقا حق هيچ تصرفي در انگيزه‌ي شهروندان جامعه را ندارد (كه اصلاً توانائي آن را ندارد). قوانين جامعه هر چه كه باشند، نمي‌توانند براي من تعيين كنند كه با چه انگيزه‌اي مي‌توانم و مي‌خواهم مرتكب نقض حقوق بشر شوم. من حق دارم با انگيزه‌هاي ديني مرتكب نقض حقوق بشر شوم، همچون بسياري ديگر كه در سراسر دنيا با انگيزه‌هاي مختلفي (همچون فقر و تبعيض نژادي) مرتكب اين امر خلاف مي‌شوند.


نگاه سوم

هر چه تلاش مي‌كنم در تاريخ ملت‌هاي مسلمان، همان سير تاريخي كه در غرب و دنياي مسيحيت، ديده مي‌شود را بيابم، چيزي نمي‌بينم. تاريخ‌شناسان مي‌گويند؛ اديان بزرگ داراي سير تاريخي و تكميلي يكساني هستد. اما در ايران ما، بعنوان مترقي‌ترين ملت مسلمان، اثري از دنياي مدرن ديده نمي‌شود. عصر خرد در ايران، نمي‌تواند قدمتي بيش از يك قرن داشته باشد، و عصر انقلاب را هنوز به پايان نبرده‌ايم. ما در يك قرن اخير، عصر اصلاح ديني، عصر خرد و عصر انقلاب را همه يك‌جا طي كرده‌ايم، و هنوز هم اين روند ادامه دارد. عصر خرد را وقتي سزارين كرديم، كه هنوز اثري از اصلاح ديني در جامعه نمود نداشت. و اصلاح ديني وقتي رونق گرفت كه عصر انقلاب را تجربه مي‌كرديم.

اين شرايطِ تحول پرشتاب و گنگ و گيج، عوالم مختلف انساني را براي ما، در هم و با هم مخلوط كرده. وگرنه من يقين دارم هيچ‌يك از دولتمردان كشورهاي صاحب دموكراسي، باور نمي‌كنند كه لزومي براي اثبات تناقض يا عدم تناقض دين با حقوق بشر وجود داشته باشد. آنها پس از يك رشد طبيعي تاريخي به قد و قواره‌ي امروزشان رسيده‌اند، و به خوبي جايگاه دين را به عنوان يك انگيزه‌ي قوي در تلطيف روح انسان، نه يك علم، يا قانون و حكومت، مي‌شناسند. اما در گفت‌وگو و ديپلماسي رايج با ما، مجبور به رفع برخي سوءتفاهم‌هاي بيهوده هستند، و مي‌خواهند از اين طريق نظر مساعد مردم و حكومت را توأم با هم جلب كنند، بنابراين ترجيح مي‌دهند در ايران حكومتي قدرت بگيرد كه ــ گرچه به اشتباه اما ــ دين و حقوق بشر را بي‌تناقض بيان مي‌كند. و در ايران هم برخي، همچون آقاي رئيس جمهور خاتمي، اين جايگاه دين را بخوبي درك مي‌كردند، و اين از نوشته‌ها و سخنراني‌هاي ايشان كاملاً پيدا بود، اما چه شد كه بتدريج اين دين جاي خود را به حكومت داد؟ و اكنون در كلام‌شان هم به سختي مي‌توان از آن دينِ حداقلي كه تنها در دنياي انگيزه‌ها حق تقدم دارد، چيزي پيدا كرد.

واقعيت اين است كه در ايران ما، براي دولتمردان محال است كه هم در حكومت ديني حضور داشته باشند، ــ كه دين را همچون قانون و علم مديريت جامعه مي‌خواهد و بكار مي‌برد ــ و هم در كلام و رفتارشان به آن دين حداقلي كه تنها در دنياي انگيزه‌ها حق تقدم دارد، پايبند باشند. از اين رو هر كس بخواهد به هر طريقي (انتصابي يا انتخابي) وارد حكومت كنوني ايران شود، بايد برخي جنبه‌هاي دين حكومتي را از هم اكنون رعايت كند، پس چه بهتر كه ميان بد و بدتر، بد را انتخاب كند. يعني بجاي اينكه بگويد: اسلام در تناقض با حقوق بشر است، بگويد: اسلام با حقوق بشر تناقضي ندارد. (كه بهرحال به آن دين حداقلي خيانت كرده)

و خانم شيرين عبادي هم، يا فقط قصد دارد به هواداران و اطرافيان خود، و همچنين مخاطبان مردمي‌اي كه امروز يافته، آموزش دين‌داري بهتري بدهد ــ يعني همان روال پيامبران قبلي كه مردم را از موضع دينداري خطاب قرار مي‌دادند (احياءگران ديني) ادامه دهد ــ يا قصد دارد در آينده ــ خودش يا اطرافيانش ــ وارد دنياي سياست شوند. من دومي را بدتر از اولي مي‌دانم.

سه‌شنبه، آبان ۶

من اگر خدا نباشم كه نيستم!

پيش از اين من نمي‌نوشتم. اما حالا كه نوشتم، پس نويسنده‌ام. فيزيكدان‌ها مي‌گويند؛ شئ متحرك، شناخته شده است، اما شئي كه حركت نكرده، معلوم نيست ثابت باشد! يعني حركت در مقابل ثبات نيست. يا به زبان ديگر؛ شرط لازم براي ثابت بودن يك شئ، بي‌حركتي آن نيست.. با همين استدلال مي‌توان نتيجه گرفت؛ هيچ معلوم نيست پيش از اين هم من نويسنده نبوده باشم! روشن گفتم؟ يعني مسئله ديگر بودن يا نبودن نيست. چيزي بين اين دو هم ممكن است وجود داشته باشد.

آن روز رفته بودم كتاب‌فروشي، گفتم: آقا من اين كتاب را از شما خريده‌ام.. نه، نمي‌خواهم پس بدهم.. مي‌خواهم بدانم؛ چرا اين كتاب، نام نويسنده را بر روي جلدش ندارد؟ شايد من بخواهم از نويسنده‌ي آن تشكر كنم، يا انتقادي داشته باشم، خب حتي نام‌ش هم نمي‌دانم، چه رسد به آدرس، تلفن يا ايميل.. اصلاً شايد فردا اين كتاب را با كمي تغيير به نام خودم منتشر كردم.. اگر من ادعا كنم نويسنده‌ي اين كتاب هستم، چه كسي مي‌خواهد خلاف‌ش را ثابت كند؟.. من همين‌جا به قرآن قسم مي‌خورم كه اين كتاب را من نوشته‌ام.. بگذاريد، همين فردا مي‌روم و از همه‌ي ناشراني كه در دنيا اين كتاب را چاپ و ترجمه كرده‌اند شكايت مي‌كنم.. حتي اگر پول‌ش را مهر همسرشان كرده باشند، تا آخرين ريال‌ش را پس مي‌گيرم.. اين حق من است.. چه گفتيد؟.. نام كتابي كه نوشته‌ام نمي‌دانيد؟ همان كتابي كه روز و شب به نام‌ش قسم مي‌خوريد؛ قرآن.

ببخشيد.. واقعاً از احساسات جريحه‌دار شده‌ي شما عذر مي‌خواهم. حقيقت‌ش را بخواهيد من كمي عصباني هستم. دليل‌ش هم اين است كه من يك نويسنده‌ي حرفه‌اي و صاحب سبك هستم، و بخاطر يكي از آثارم، نوبل ادبيات را دريافت كرده‌ام.. ده‌ها جايزه‌ي ادبي ديگر هم بخاطر نوشته‌هايم گرفته‌ام.. چندي پيش كتابي را به پايان بردم كه بنظرم يك شاهكار ادبي بود، اما آنرا از من دزديدند، و اكنون فرد ديگري آنرا به نام خود منتشر مي‌كند.. من از وقتي به ياد دارم، نويسنده بودم، اما حالا تنها يك مال‌باخته بيشتر نيستم.. بنابراين خواستم.. يعني فكر كردم.. گفتم شايد اين يك بيمه‌ي تأمين اجتماعي باشد، براي مال باخته‌ها؛ قرآن را مي‌گويم! مگر چه مي‌شود اگر من آن‌را به نام خودم منتشر كنم؟! كتاب‌هاي ديگري هم هستند كه بي‌نام و نشان در زمين سرگردان مانده‌اند، نويسنده‌شان هم معلوم نيست، خب، بدبخت و بيچاره هم كه كم نداريم!

آه، ببخشيد.. مي‌خواستم درست‌ش كنم، چشم‌ش هم كور كردم.. از تمامي صاحبان حقيقي خدا پوزش مي‌خواهم.. ببخشيد اگر به اموال ايشان دست درازي كردم.. آخر مي‌دانيد؟ يك مسئله‌ي ديگر هم براي‌م پيش آمد، و بايد اينجا جواب‌گو باشم.. بدبختي‌هاي من كه يكي دو تا نيست.. اي كاش من هم خدائي داشتم، تا اين‌قدر بي كس و كار نمي‌ماندم.. بعد از آن ماجرا، روزي خوابي ديدم.. آخر من شب‌ها كار مي‌كنم و روزها مي‌خوابم.. خواب ديدم روي زمين خشك و بي آب و علفي نشسته‌ام.. دختر بزرگ‌م بر پشت‌م سوار شده و موهاي سرم را مي‌كشد.. پسر كوچك‌م هم دست‌ش را جلوي صورتم گرفته و گاهي انگشتان كوچك و نازنين‌اش را در چشم‌م فرو مي‌كند، و گاهي دو دست‌ش را دور گردن‌م حلقه مي‌كند، و گلوي‌م را مي‌فشارد تا خفه شوم. وحشت‌زده سوال كردم: آخر چرا؟ و آنها جواب دادند: چرا زندگي را بر ما حرام كردي؟.. تا مي‌آيم از خودم دفاع كنم، زن‌م را مي‌بينم، كه پيش مي‌آيد و با نفرت و گاهي ملتمسانه صداي‌م مي‌زند: پس كي مي‌آيي؟ اين بچه‌ها چه گناهي كرده‌اند؟ گيسوانم سفيد شد، ديگر ترش كردم، پس كي به خواستگاري‌م مي‌آيي؟!

شرمنده!.. خواب‌م هم به آدمي‌زاد نرفته.. دوام نياوردم.. رفتم سراغ يك معبر خواب، ببينم آخر اين خواب يعني چه؟.. اول راضي نمي‌شد.. مي‌گفت پول‌ش زياد مي‌شود.. اما بالاخره قبول كرد با پول كم من بسازد، مي‌گفت؛ از خواب‌ت متوجه مال‌باخته بودن‌ت شده‌ام، براي‌ت ارزان‌تر حساب مي‌كنم.. خلاصه خواب‌م را اين‌گونه تعبير كرد: در دنيا دو نوع انسان هست. يك نوع، آنها كه به آرزوي خود مي‌رسند، و نوع ديگر كساني كه در خواب آرزوهاي خود را مي‌بينند.. تو از دسته‌ي دوم هستي. اما استثناء همه جا هست.. اين خواب براي تو يك رمز موفقيت است.. تو يك استثناء در ميان خوشبختي و بدبختي هستي، كه هميشه مي‌تواني از يك سر آن به سر ديگر برسي!

حرف‌هايش كه تمام شد.. خب، شما بگوئيد.. اگر جاي من بوديد چه مي‌كرديد؟ من هم همان كار را كردم. رفتم خانه، و تخت گرفتم خوابيدم!.. اما هر چه كردم نتوانستم نشاني يا تلفني، از همسر نازنين‌ام در خواب بگيرم! ديگر از آشنائي با همسرم مأيوس شده بودم، كه فكري به كله‌ام زد؛ چرا شروع به نوشتن كتاب تازه‌اي نكنم؟ و همين كار را كردم.. روزها و شب‌ها خودم را از راحتي و آسايش منع كردم، خورد و خوراك‌م هيچ بود.. همه‌ي زندگي‌ام را صرف اين كتاب تازه كردم، كه الهامي غيبي بود، و شاهدي در خواب داشت.. لحظه لحظه‌ي آنرا با تمام وجود لمس كردم، تا بتوانم اثري بي‌همتا خلق كنم.. وقتي به پايان رسيد، سر از پا نمي‌شناختم. مي‌توانستم با پر و بال نداشته پرواز كنم.. مي‌خواستم نامي هم براي‌ش انتخاب كنم؛ نامي درخور، و شايسته‌ي طاقتي كه كشيدم، اما سخت بود. در تمام اين مدت از نام‌گزاري كتابي كه در حال نوشتن آن بودم غفلت كردم. اما بالاخره يافتم، نام‌ش را يافتم.. و همين نام باعث شد كه اكنون در خدمت شما باشم. گرچه هنوز براي‌م روشن نيست؛ چرا؟

من به اين كتابي كه شما دست‌م داديد قسم مي‌خورم كه آن كتاب را خودم نوشته‌ام. با فكر و روح خودم، و به وسيله‌ي همين انگشتان. تنها اسم‌ش را قرآن گذاشتم. اما اين قرآن من كجا، و مال شما كجا؟! قرآن شما كه نويسنده و صاحب امتياز ندارد. اگر هم دارد، خب، من كه نمي‌خواهم حق او را بخورم، مي‌آمد با خودم صحبت مي‌كرد، به توافق مي‌رسيديم، نيازي به اين دادگاه نبود، من خودم را ملزم به رعايت حق مؤلف مي‌دانم.

آقاي قاضي، من به هر دو قرآن قسم مي‌خورم؛ نه تنها مرتكب جرمي نشده‌ام، گناهي هم ندارم! من تنها كتابي نوشته‌ام كه نام‌ش قرآن است. اگر اين جرم است، پس نويسنده‌ي قرآن اول را قبل از من محاكمه كنيد.

آري، اين هم از زندگي بي‌سرانجام من!.. بعد از چند ماه كه در زندان آب خنك خوردم، و بيرون از زندان بساط دعا و مناجات صاحبان خدا را كه به پيش‌گاه او قرباني آورده بودند، رونق بخشيدم، دادگاه رأي‌ش را صادر كرد؛ تغيير نام كتاب به يكي ديگر از كتاب‌هاي آسماني، و تبعيد به كشوري كه مردم‌ش آن كتاب را مقدس مي‌شمارند.. عمري را نه در راه خدا طي كردم، نه وكلاي‌ش را پذيرفتم!.. در به در و سرگردان، از همه جا رانده شدم.. و اكنون در اين اقيانوس بي‌انتها، در انتظار لحظه‌ي پايان عمر فلاكت‌بارم هستم.. از هيچ‌كس، جز آن معبر خواب دروغ‌گو، راضي نيستم.. همه‌ي شما به من ظلم كرديد، و مرا چون خود خواستيد.. اما خدا را گواه مي‌گيرم، كه تو را از اين نسل بشر نادان و ظالم نجات بخشم، فقط به يك شرط؛ اين نامه را با خط خوش پاك‌نويس كن، و در يك بطري ديگر بگزار. خوب آنرا محكم كن، تا در ميان امواج پرتلاطم آب‌هاي آزاد، گزندي به آن نرسد.

یکشنبه، آبان ۴

غيرت بلاگر كار دستم داد!

در بلاگ اسپات امكاناتي وجود ندارد كه بتوان با آن در يك صفحه دو تا وبلاگ مجزا از هم درست كرد. پرشين بلاگ هم همين‌طور است. در واقع اين لينكدوني‌هايي كه در وبلاگ‌هاي موويبل تايپي وجود دارد همين است، يعني يك صفحه‌ي وبلاگ از دو تا جفت كد بلاگ بصورت جدا از هم استفاده مي‌كند. در بلاگ اسپات جديد، گرچه چنين امكاناتي وجود ندارد، اما يك فيلد انتخابي اضافه شده، بنام URL Field. در واقع بلاگ اسپات مي‌خواهد امكانات ارسال لينك را بدهد، اما اين براي درست كردن لينكدوني كافي نيست.

پس براي درست كردن لينكدوني چاره‌اي نيست جز استفاده از دو وبلاگ مجزا در يك صفحه. مي‌توان از روش دو پنجره‌اي كردن صفحه، يعني استفاده از iframe يا Object اين كار را انجام داد. اما كساني كه از HTML اطلاع دارند، مي‌دانند كه خيلي خوب نمي‌شود. بنابراين من آن وبلاگي كه قرار است به عنوان لينكدوني استفاده شود را با كدهاي جاوا اسكريپت نوشتم، و براي مشاهده هم حتماً بايد با يك كد جاوا اسكريپت بر روي وبلاگ اصلي گذاشته شود. دقيقاً شبيه به همين لينك‌هاي بلاگ رولينگ كه با يك كد جاوا اسكريپت بر روي وبلاگ قرار مي‌گيرند.

پس كساني كه وبلاگ بلاگ اسپات دارند بايد با همين اكانت فعلي، يك وبلاگ ديگر درست كنند. در اين صورت هر دو وبلاگ ــ اصلي و لينكدوني ــ را با كمترين فاصله زماني در اختيار داريد. اما كساني كه با پرشين بلاگ كار مي‌كنند، كمي براي‌شان مشكل مي‌شود، فقط كمي! چون متأسفانه اين آگهي بالاي صفحه‌ي پرشين بلاگ را به هيچ وجه نمي‌توان حذف كرد.

طريقه‌ي ساختن وبلاگ در بلاگ اسپات را كه همه مي‌دانند. اما چيزي كه بايد حتماً لحاظ شود، ايجاد اين تغييرات است: در قسمت Settings > Formatting فيلدهاي Show Title و Show URL را Yes مي‌زنيد. در بالاترين فيلد هم بايد تعداد لينك‌هايي كه مي‌خواهيد در صفحه‌ي اصلي نمايش داده شود را مشخص كنيد. بهتر است فيلد Convert line Breaks هم No باشد. حالا بايد آن كليد Save Changes را كليك كنيد. بعد از اين، قسمت Settings > Archiving را بياوريد. در فيلد اول بايد هر دوره‌ي آرشيوبندي را مشخص كنيد كه بنظرم همان ماهانه باشد بهتر است. قسمت مهم اين است كه Archive Index File را علامت Yes بزنيد كه همه‌ي لينك‌ها در اينجا ذخيره مي‌شوند.

حالا مي‌رويم به قسمت Template > Main Template. كدهاي زير را در كادر مشخص شده كپي مي‌كنيد:

<!----
/*
<html>
</head><body>
*/
<Blogger>
document.write('<p><font color="#dd0000">&raquo;&raquo;</font>&nbsp;<a href="<BlogItemURL><$BlogItemURL$></BlogItemURL>" target="_blank"> <BlogItemTitle> <$BlogItemTitle$> </BlogItemTitle> </a> ; <$BlogItemBody$>');
</Blogger>
/*
</body></head>
</html>
*/
------>

بعد بايد آرشيو آنرا بسازيد، پس قسمت Template > Archive Index Template را بياوريد تا قالبي كه مي‌خواهيد بعنوان آرشيو لينكدوني ديده شود را وارد كنيد. اين قسمت كاملاً به سليقه‌ي خودتان است. هر طور كه خواستيد مي‌توانيد آنرا طراحي كنيد، اما بايد در جائي كه مي‌خواهيد لينك‌ها رديف شوند كدهاي زير را بگزاريد:

<BloggerArchives>
<$BlogArchiveName$><br>
<script language='JavaScript' src='<$BlogArchiveURL$>' type='text/javascript'>
</script><br><br>
</BloggerArchives>

چندان پيچيده نيست، اگر هم داراي حجم كمتري باشد بهتر است، چون در غير اين‌صورت ممكن است خود فايل‌هاي اسكريپت كه اصل صفحه بخاطر آنها طراحي شده، دانلود نشوند. پس هر چه ساده‌تر، كارآمدتر. مثلاً به اين‌صورت:

<!DOCTYPE HTML PUBLIC "-//W3C//DTD HTML 4.01 Transitional//EN">
<meta http-equiv="Content-Type" content="text/html; charset=<$BlogEncoding$>" />
<meta name="MSSmartTagsPreventParsing" content="true" />
<meta name="generator" content="Blogger" />
<html>
<head>
<title>Your Blogs Name</title>
<style>
body{
font-family: Tahoma, sans-serif, times new roman;
font-size:94%;
line-height:"170%";
padding:10px;
}
A{
font-family: Tahoma, times new roman, sans-serif;
color:#6495ed;
text-decoration: none;
}
A:hover{
font-family: Tahoma, times new roman, sans-serif;
color:#dcdcdc;
}
.posts{
font-size:83%;
direction:rtl;
padding-left:10px;
padding-right:10px;
text-align:right;
}
</style>
</head>
<body>
<center>
<a href="http://www.YourBlog.blogspot.com">Your Blogs Name</a>
</center><br>
<div class="posts">
<BloggerArchives>
<center><b><$BlogArchiveName$></b></center>
<script language='JavaScript' src='<$BlogArchiveURL$>' type='text/javascript'>
</script><br><br>
</BloggerArchives>
</div>
</body>
</html>

بعد هم كليد Save Changes را كليك مي‌كنيد تا تغييرات داده شده ذخيره شوند، اما هنوز پابليش نشده. حالا مي‌رويد به قسمت Posts. در فيلد Title ، آن متني كه مي‌خواهيد لينك شود را تايپ مي‌كنيد. و در فيلد URL هم آدرسي كه مي‌خواهيد به آن لينك دهيد را وارد مي‌كنيد. و در كادر متني پائين‌ش هم مي‌توانيد هر توضيحي كه داريد بدهيد. براي كساني كه دوست ندارند لينك‌هاي‌شان همراه با متن باشد، و بجاي آن مي‌خواهند، خواننده‌ي وبلاگ با آوردن موس بر روي لينك، يك كادر نوشته در كنار موس بصورت Title بخواند، بايد Main Template را به اين صورت تغيير دهيد:

<!----
/*
<html>
</head><body>
*/
<Blogger>
document.write('<p><font color="#dd0000">&raquo;&raquo;</font>&nbsp;<a target="_blank" title="<$BlogItemBody$>" href="<BlogItemURL><$BlogItemURL$></BlogItemURL>"> <BlogItemTitle><$BlogItemTitle$></BlogItemTitle></a>');
</Blogger>
/*
</body></head>
</html>
*/
------>

در اين حالت، مطالبي كه در كادر متني تايپ مي‌كنيد، در وبلاگ ديده نمي‌شود، فقط وقتي كه موس را بر روي لينك مي‌بريد، اين متن ظاهر مي‌شود. تا اينجا كارهاي وبلاگ لينكدوني تمام شد، فقط مي‌ماند اين نكته؛ هشدار مي‌دهم كه هيچ‌گاه از كاراكتر « ' » استفاده نكنيد. (اين كاركتر در حالت انگليسي است و در فارسي همان كليدي مي‌شود كه حرف «گ» را تايپ مي‌كنيد. براي من كه اين‌طور است. البته منظورم اين نيست كه هيچ‌وقت حرف «گ» را تايپ نكنيد!)

كار وبلاگ لينكدوني تمام شده، تنها مي‌ماند لينك‌هايي كه مي‌خواهيد وارد كنيد، و بعد هم وارد كردن كد جاوا اسكريپت در قالب وبلاگ اصلي. در وبلاگ اصلي خودتان اين كد را در آنجائي كه مي‌خواهيد لينكدوني قرار بگيرد قرار دهيد:

<script language='JavaScript' src='.........' type='text/javascript'>
</script>

بجاي آن نقطه‌چين‌ها بايد آدرس وبلاگ لينكدوني را تايپ كنيد. حالا اگر وبلاگ اصلي خود را نگاه كنيد، در همان قسمتي كه اين كد را گذاشته‌ايد، فهرست لينك‌هايي كه در وبلاگ لينكدوني وارد كرده‌ايد ديده مي‌شود. براي كساني كه به جاوا اسكريپت و HTML آشنائي دارند، ساده است، اما اگر بخواهيم كمي نتيجه‌ي كار را بهتر كنيم، مثلا براي هر مطلبي (يا لينكي) كه در وبلاگ لينكدوني وارد مي‌كنيم، يك لينك ثابت هم بگذاريم، يا تاريخ آنرا مشخص كنيم، و يا حتي يك كامنت براي هر كدام بگذاريم، كمي كار پيچيده و سخت مي‌شود، و مسلماً از عهده‌ي همه برنمي‌آيد.

اميدوارم با اين راهنمائي، كمكي كرده باشم به كساني كه مي‌خواهند از چنين امكاناتي در وبلاگ خود استفاده كنند، بي‌آنكه مجبور به استفاده از سرويس‌هاي بزرگ و پيچيده‌ي Movable Type يا pMachine باشند. حقيقت‌ش را بخواهيد نمي‌دانم چرا من نسبت به بلاگ اسپات يك جور احساس غيرت دارم، انگار مي‌خواهم ثابت مادر وبلاگ‌ها هميشه بايد جوان بماند! در انتها از كولي شبگرد هم تشكر مي‌كنم؛ پيشنهاد او براي يك وبلاگ دو ستوني بود كه منتهي به لينكدوني شد! و البته كارآمدي اين روش در طولاني مدت بايد به اثبات برسد، كه فقط با تجربه و گذشت زمان مشخص خواهد شد.

تكميل : ديديد چي شد؟! فراموش كردم لينك به آرشيو لينكدوني را بگذارم. همان‌جائي كه كد جاوا اسكريپت را در وبلاگ اصلي خود وارد مي‌كنيد، يك لينك هم به آرشيو وبلاگ لينكدوني مي‌دهيد. به اين صورت:
<br> <a target="_blank" href="http://YourBlog.blogspot.com/YourBlog_archive.html"> آرشيو لينكدوني </a>
به همين راحتي. اين را من براي خودم قبل از كدهاي جاوا اسكريپت گذاشته‌ام، شما مي‌توانيد بعد از آن بگذاريد، بهرحال فرقي نمي‌كند.