دريغ خورشيد بر ستارهها
اي كاش ستارهها از مهنت خورشيد بينصيب بودند. اي كاش در سياهي و ظلمت بينهايت شب، چيزي جز كوري و ماتم نبود. اي كاش در زلال آب و روشنائي درياها، نقطهي كوري از اعماق نبود. اي كاش در نهايت هر سو، نقطهي آغازي نبود. اي كاش همه چيز همچون محيط دايره در خلأ بود و هميشه هموار.
آفتاب آمد دليل آفتاب
اي خدا كه سادهگيي شب را به آلايش ستارهها زينت دادي، و در هم تنيدهگي روز را در خروس خوان بام و شام فرياد ميزني؛ اي كاش نشانهاي از خود بجا ميگذاشتي، تا به روال معمول خود، براي يافتنات صادقانه به دنبال دليل و مدرك ميگشتيم. اي خدا كه منطق عليت را به ما آموختي، پس چگونه خود را متكبرانه از آن مستثني كردي؟ چرا منطقي براي خود نيافريدي اي مسكين بينوا؟!
زبان خامه ندارم
همه جا هستي و هيچ كجا نيستي، همه كس هستي و هيچ كس نيستي؛ همه افلاك را بيزبان كردي و باز هر دم از تو ميگويند. اي خدا، مرا هم بيزبان كن كه بيزبان زبان توست!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر