پنجشنبه، مهر ۱۰

ايران يعني مرز مشترك

من در حال حاضر مليتي به نام ايراني، به آن معنا كه در عهد باستان يافت مي‌شد و متأسفانه هنوز هم اين تعبير در ايران جاري است، نمي‌شناسم. زماني در ايران قوم پارس بود كه هخامنشيان از آنها بودند، مادها و بابلي‌ها هم بودند كه از پارس‌ها شكست خوردند و هگمتانه و بابل شدند مراكز حكومت ايرانيان. اين توضيح مختصر را دادم تا بدانيم نوع نگاه ما به مليت مردمان تا چه حد متحجرانه و غير متعارف است. يعني اگر بخواهيم دقيق نگاه كنيم نمي‌توان گفت منِ نوعي به كدام مليت تعلق دارم. مليت در عصر حاضر چيزي نيست جز مرزهاي مشترك. بنابراين من اصل و نسبم به هر كس و هر كجا كه باشد ايراني هستم. و ايراني، هم مي‌تواند خيانت كند و هم خدمت. اين اسامي كه ما امروزه بعنوان مليت‌هاي عرب، ترك، كرد، لر و فارس به هم مي‌بنديم، به اين معناست كه فلاني فرضاً عرب يا كرد است بنابراين ايراني نيست، و نتيجه اينكه او خيانتكار است، نه خدمتكار. لازم نيست صراحتاً اين را بگوييم، يا در دل چنان نيتي داشته باشيم ــ كه يقيناً چنين قصدي وجود ندارد ــ اما در دنياي جديد اين تقسيم بندي‌ها در درون يك مرز مشترك تنها به همين معنا مي‌تواند باشد.

اين توضيحات براي روشن شدن نگاه من به هموطنان ايراني‌م بود. اما وقتي بخواهم از احساس‌م درباره ايران ــ نه براي اينكه ثابت كنم ايراني‌م ــ بگويم، بيان‌ش براي‌م سخت‌تر از لحظه‌اي‌ست كه در مقابل معشوق‌م مي‌ايستم و سر فرود مي‌آورم تا تير نگاه‌ش جان از تن‌م به در نكند. اگر بخواهم از دلاوري‌ها و جان نثاري‌هاي مردمان زادگاه‌م بگويم كار ساده‌اي دارم، اما اينكه خودم واقعاً چه خدمتي كرده‌ام، نمي‌توانم دروغ بگويم؛ بيش از آنكه خدمتي كنم توقع سپاس و تكريم داشته‌ام.

اما از تاريخ بگويم؛ اعراب كه به ايران حمله مي‌كنند دو پايگاه داشتند، كوفه و بصره، كه براي‌شان سخت و حتي غير ممكن مي‌نمود؛ تسلط كامل بر سرزمين وسيع ايران. مردم مناطق مختلف ايران بعد از هر انتصاب والي در منطقه و عبور لشكريان از آنجا، شروع به مخالفت و قيام بر عليه واليان اسلامي مي‌كردند. مناطقي چون همدان، ري، استخر، آذربايجان، ايذج، زرنج سيسنان، قهستان، هرات، بادغيس، فارس، كرمان و نيشابور و علي‌الخصوص خراسان، بيش از چند بار مورد هجوم لشكريان اعراب قرار گرفتند و گاهي هم با جنايت‌ها و قتل عام‌هاي وحشيانه روبرو مي‌شدند.

اين وضعيت براي خلفاي اسلام (از عثمان گرفته تا معاويه) غير قابل كنترل بود. بنابراين با سياستي خاص اعراب باديه نشين ــ چون فقط آنها بودند كه بخاطر ضعف‌شان به اينگونه ابزارهاي غير انساني روي مي‌آوردند ــ اقوام مختلف عرب را با سنت‌هاي متحجرانه و خاص قبايل عرب، و با همان دشمن‌خويي‌ها و اختلافات قومي كه ميان‌شان وجود داشت، به سرزمين‌هاي طغيان‌گر ايران كوچ دادند. عين كلام استاد زرين‌كوب را نقل مي‌كنم:

ضرورت تأمين سلطه، در بسياري موارد تشويق اعراب را به مهاجرت دسته جمعي به داخل ايران مخصوصاً نواحي قومس و خراسان و سيستان الزام كرد. در نواحي هرات و واحه‌هاي مرو و مروالرود، حوالي قهستان و قومس و اطراف ولايت جبال تعداد زيادي طوايف عرب مهاجرنشين‌هايي به وجود آوردند ــ و اين مهاجرت‌ها تقريباً تا يك قرن بعد در تمام مدت خلافت بني‌اميه ــ جانشينان معاويه ــ ادامه يافت. در همان آغاز فتوح در بلاد جبال، نواحي اطراف اصفهان و همدان و كاشان و قم مورد توجه اعراب مهاجر شد، بعدها خراسان و نواحي آن توجه اين مهاجران را بيشتر جلب كرد، چنان‌كه در عهد خلافت معاويه پنجاه‌هزار مرد جنگي از اعراب به خراسان وارد شد كه نيم آن از بصره و نيم ديگرش از كوفه مي‌آمد (52) و پيداست كه تعداد زنان و فرزندان اين مردان جنگي جمعيتي چند برابر اين عده را شامل مي‌شد. اين مهاجرت دوازده سال بعد هم تجديد شد (64هـ) و بعدها با تاخت و تازهاي اعراب در آن‌سوي آموي، واحه‌هاي ماوراءالنهر هم مورد توجه مهاجران واقع گشت. مجاورت آنها در بسياري موارد براي ايرانيان ناخوشايند و گاه ورود آنها به يك ناحيه موجب هجرت و دوري ايرانيان از آن نواحي مي‌شد.

اعراب مهاجر، بعضي در شهرها محله‌هايي خاص خود به وجود مي‌آوردند و بيشترشان با همان زندگي بدوي و خانه به دوشي در واحه‌هاي اطراف با چادرها و شتران خويش به شبان‌كاره‌گي، راهداري و راهزني اشتغال مي‌جستند و به ندرت به حفر قنات و كشاورزي دست مي‌زدند. طوايف بكر و ربيعه، و تميم و مُضر كه در سيستان و خراسان با خويشان و متحدان خود اكثريت داشتند پادگان‌هايي جنگي درين نواحي به وجود آوردند و اختلافات ديرينه‌ي عربي‌شان هم، كه مبني بر عداوت موروث قحطاني و يماني بود همراه آنها و همراه ساير قبايل ــ چون ازد، و عبدقيس و خزاعه ــ در روابط آنها ظاهر شد و بعدها در عهد خلافت اموي، خاصه در پايان آن عهد از اسباب پيشرفت مقاومت‌هاي مسلحانه‌ي ضد عربي و ضد اموي گشت. (روزگاران، جلد دوم، ص16، دكتر عبدالحسين زرين‌كوب)

آيا با وجود اين اسناد تاريخي، ديگر كسي مي‌تواند ثابت كند جد اندر جد ايراني‌ست؟ وقتي مناطق مركزي و شرقي و حتي شمال تا شمال غربي و غرب ايران آميخته به نسل اعراب مهاجر شده، بي‌انصافي‌ست كه فقط مردماني كه در مصب هجوم اعراب بوده‌اند را به آنها نسبت دهيم. البته اين به شرطي‌ست كه قبول كنيم كه اين اثبات مليت و قوميت لازم است! (من شخصا در نتيجه‌ي حضور و ارتباط مستقيم با مردمان اغلب اين مناطق، آشنايي مختصري از خصوصيات فرهنگي آنها دارم، و وقتي با طبيعت و تاريخ اين مناطق و آنچه امروز حاصل شده مقايسه مي‌كنم، بي‌تناسبي را بوضوح مي‌بينم، كه ناشي از همين مهاجرت‌ها و آميخته‌گي‌هاي اجباري‌ست)

از تاريخچه‌ي خانواده‌گي‌ام؛ نزد عموي مرحومم يك شجره‌ي دقيق و منظم بود كه تا نسل خود را شامل مي‌شد، همراه با توضيحاتي مختصر از زندگي آنها. مطابق آن شجره نامه، اولين نسلي كه نام‌ش آمده ــ و گفته مي‌شود مربوط به هفت نسل پيش است ــ عربي بوده از خود عربستان كه تاجر بوده و به همين منظور هم در بوشهر ساكن مي‌شود. پدران من جد اندر جد همه تاجر بودند، در بوشهر و بعد هم شيراز خانواده‌ايي شناخته شده و معتبر بودند، تا اينكه پدر پدرم ورشكسته مي‌شود و بعد از فقر، مرگ به سراغش مي‌آيد و فرزند آخرش را در چهار ساله‌گي يتيم مي‌كند ــ كه پدر من بود.

اما از طرف مادرم؛ باز هم به عرب‌ها بازمي‌گردد. البته چنين شجره نامه‌ي استثنائي و عتيقه‌ايي ندارند، اما آنها هم عرب بوده‌اند، اما نه از عربستان. پدربزرگم مي‌گفت چند نسل پيش از او به تاجري بحريني بازمي‌گردد. مي‌دانيد كه بحريني‌ها شيعه هستند و حتي قسمتي از خاك ايران به حساب مي‌آمد. آنها هم تاجر بودند و به همين خاطر در كرانه كارون ساكن شدند، خرمشهر. شايد برخي پيش خود بگويند؛ من چه بي‌شرم و حيا هستم، كه اين‌گونه اعتراف به نسب عربي خود مي‌كنم. تاكنون حتي در اين دنياي مجازي هم كوچك‌ترين اشاره‌ايي به اين موضوع نكرده بودم، چه رسد به دنياي واقعي اطرافم كه فقط دفاع از خرمشهري بودنم باعث مي‌شد مرا عرب بنامند، و گرچه به شوخي مي‌گفتند، من عميقاً ناراحت بودم از اين بيگانه خواني آنها.

امسال كه با جنگ عراق آغاز شد، در وبلاگ يادداشت‌هاي تنهايي كه بسيار دوست‌ش دارم ــ حيف كه اخيراً كمتر مي‌نويسد ــ از جنگ نوشته بود و حماقت چپيه بسته‌ها در راهپيمايي خياباني. در كامنتي براي‌ش از احساس دو گانه‌ام گفتم؛ ميان اشتياق به رهايي، و نفرت از اشغال‌گران. اينكه اگر روند هجوم به ايران كشيده شود يقينا نخواهم نشست كه به اميد رهايي و آزادي، به تماشاي هجوم بيگانه دستار بيافشانم ــ هر چند كه باطل السحر زندان ايرانيان باشد. و اين در حالي است كه عده‌ايي فرار را تنها عكس‌العمل مناسب و عاقلانه‌ي خود مي‌دانند. من همين احساس را براي ايراني بودنم كافي مي‌دانم، و لازم نيست اجدادم همه ايراني باشند، كه در اين صورت كمتر ايراني‌ايي مي‌توان يافت.

يك موضوع بي‌ربط: از اين حرف‌هاي نسبتاً جدي كه بگذريم، براي‌م جالب است بدانم؛ چرا با اين اصل و نسب عربي، فاميل پدر و مادرم همه‌گي پوستي سفيد و روشن دارند، حتي سبزه هم نيستند. در نقاشي‌ايي كه از چهره‌ي پدر پدرم داريم، نه تنها سفيد پوست است كه چشماني آبي هم دارد! هنوز به سند تاريخي‌ايي در اين زمينه نرسيده‌ام، اما بنظرم حتي عرب‌ها هم سياه نبوده‌اند، بلكه بخاطر آميخته‌گي با برده‌هاي سياه ــ كه تجارت اصلي عرب‌ها بوده ــ رنگ پوست برخي از آنها سياه است.

هیچ نظری موجود نیست: