یکشنبه، شهریور ۲

روزنگارهاي باطله

þ كنوانسيون رفع تبعيض عليه زنان با ايراد مغايرت با شرع و قانون اساسي توسط شوراي نگهبان رد شد. گرچه مدتي از آن مي‌گذرد اما همچنان بحث‌هاي آن ادمه دارد. مجلس براي تضمين و جلب موافقت شوراي نگهبان ماده‌اي به آن اضافه كرد كه مفاد اين كنوانسيون به شرط عدم مخالفت با شرع اجرا خواهد شد، اما شوراي نگهبان معلوم نيست چه برداشتي از شرع دارد كه حتي عدم مخالف با شرع هم مانع از رد آن نشد. از زاويه‌ي ديگر كه نگاه كنيم، شوراي نگهبان مي‌گويد اين قانون مغاير با شرع است، يعني خلاف شرع نيست. اين دقيقا نگاه بنيادگرايانه اعضاي شوراي نگهبان را مي‌رساند. بنيادگرايان از تمام امكانات خود در جهت نفي مدرنيته و برپايي الگوهاي سنتي خود كه از دوران طلائي اسلام برداشت كرده‌اند استفاده مي‌كنند. شوراي نگهبان مي‌گويد هر چه مغاير با شرع متبوع خودش بود مردود است. درحالي‌كه اگر بخواهيم اين‌گونه قضاوت‌هايي را بپذيريم، پيش از هر چيز بايد اعضاي شوراي نگهبان از ساختمان با شكوه محل شورا بيرون بيايند و به چادرهايي كه پيامبر و پيروان‌اش مسايل حكومت مسلمين را بررسي مي‌كردند برگردند، چون به‌هرحال اين ساختمان‌ها محصول صنعت مدرنيته هستند و مغاير با شرع. (مغاير با شرع يعني هر چه غير از آن، اما خلاف شرع يعني در شرع چيزي خلاف اين مسئله گفته شده) اين دقيقا همان نگاهي‌ست كه طالبان، به دين و حكومت و زندگي اجتماعي مسلمانان در عصر مدرنيته داشتند.

þ به‌نظرم دو هفته پيش بود كه خبر هماهنگي‌هاي لازم براي رفت و آمد زائران ايراني به عراق منتشر شد. پيش از آن زائران ايراني با پنج هزار تومان بطور غيرقانوني از مرز عبور مي‌كردند و عده‌ي زيادي هم در طول مسير جان خود را از دست مي‌دادند. دو نفر از كساني كه اخيرا از همين راه‌هاي غير قانوني عبور كرده و سالم بازگشته بودند را ديده‌ام، و صحبت‌هايي با آنها داشتم. حرف از اينكه اين سفر چه ارزشي داشت بي‌معني‌ست. اما از آنجائي‌كه پيش جنگ ـ شايد دو سال پيش ـ مادر بزرگ پيرم (مادر مادرم) با پسرش رفته بودند كربلا و مشاهدات خود از اوضاع زندگي عراقي‌ها را براي ما تعريف مي‌كردند، براي‌ام جالب بود؛ مقايسه شرايط زندگي مردم عراق پيش از جنگ و اكنون. در تمام صحبت‌هاي آن دو نفري كه ديدم يك نكته‌ي مشترك وجود داشت كه خود آنها هم از ابراز آن اظهار شگفتي مي‌كردند. اولين چيزي كه براي ما ايراني‌ها در عراق جلب نظر مي‌كند و شايد يك نوع احساس خطر مي‌كنيم، اين است كه نيروهاي نظامي آمريكا همه جا مستقر هستند. خب شما تصور كنيد به‌عنوان يك آمريكايي وقتي يك ايراني، كه هميشه بصورت بالقوه مي‌تواند متهم به عمليات تروريستي باشد، جلوي چشم‌تان ظاهر مي‌شود، چه برخوردي بايد بكنيد. جالب است كه سربازان آمريكايي با ايرانيان برخوردي فوق‌العاده محترمانه داشته و به علامت احترام در مقابل‌شان به حالت خبردار مي‌ايستاده‌اند! صاحب‌نظران مي‌گويند: رونق صنعت توريسم يعني ثبات و امنيت!

þ من از لحاظ ارزش‌هاي اخلاقي نمي‌توانم موافق حرف زدن با ديگران به زبان خودشان باشم. اما استفاده از برخي كه مي‌توانند منظورم را براي كسي كه حرف مرا نمي‌فهمد ترجمه كنند، مجاز مي‌دانم. دوستي دارم كه چند سالي‌ست خانه‌ي كوچكي در يك مجتمع مسكوني در بدترين نقطه‌ي تهران خريده. از آنجائي كه اولين تجربه‌اش بود و كسي هم راهنماي‌اش نبود، سرش كلاه گشادي رفت. خانه را با آب و برق قول‌نامه كرده، اما اين خانه‌ها كلاً كنتر آب و برق ندارند. اين آقاي فروشنده و صاحب مجتمع، از آنجايي كه آدمي متشرع و مذهبي آنچناني است ــ به‌نحوي كه اگر ترسو باشي مي‌تواني در وجنات‌اش ريشه‌هاي قدرت را ببيني، و اگر مذهبي باشي با دو كلمه‌ي نام اين امام و آن معصوم راضي (خيلي عذر مي‌خواهم، خر) مي‌شويد ــ به همه با قول اينكه به‌زودي كنترها نصب خواهد شد، خانه فروخته. حدود دو سال از اين جريان گذشته و اين آقاي مثلا مذهبي مردم را از حق خود محروم كرده و هر بار وعده‌ي تازه‌ايي مي‌دهد، و طلب‌كاران هم از نظر قانوني دست‌شان به جائي بند نيست. اين وضعيت بود، تا زماني كه پدرم مطلع شد و از آنجائي كه خود را وارد به هر كاري مي‌داند، خواست كمكي كند و عجب هم پرثمر بود كارش. در ظرف دو هفته كه پدرم با اين آقاي به‌اصطلاح متشرع فقط از طريق تلفن صحبت كرد، مجاب‌اش كرد كه كنتر برق را با هر خسارت مالي كه براي‌اش دارد نصب كند. و همين دو ساعت پيش هم از دوست‌ام خبردار شدم كه طرف تلفن زده و گفته كه همين روزها كنتر آب را هم نصب مي‌كند. البته اين دوست من در تماس‌اش مطلب ديگري را مي‌خواست بگويد؛ اين آقاي فروشنده در آخرين جمله‌اش گفته است كه سلام مرا برسانيد و بگوييد خيلي دوست دارم چهره‌ي حاج آقا (!) را ببينم!!! اين قبيل آدم‌ها همان‌طور كه به‌ساده‌گي مردم را فريب مي‌دهند، به‌نظر مي‌رسد راحت هم فريب مي‌خورند. نمي‌دانم او در ذهن‌اش چگونه انساني را هنگام صحبت‌هاي تلفني تصوير كرده كه اكنون دوست دارد روي‌اش را ببيند!

þ يك اصل جامعه شناسي مي‌گويد، مردم وقتي به‌شدت درباره‌ي وخامت يك معضل اجتماعي حرف مي‌زنند، نشان دهنده‌ي اين نيست كه واقعا آن معضل وضعيت وخيمي پيدا كرده، بلكه آنها قصد دارند عزم خود را براي مقابله و رفع آن جزم كنند. در هر جمع چند نفره كه وارد مي‌شويد محال است از وخامت اوضاع فساد جنسي در ميان جوانان و رواج شيوه‌ي زندگي دختران فراري حرفي نباشد. حدود سه هفته پيش دوستي از رفقاي دوران دانشجويي براي كار و آزمون استخدامي در شركت نفت آمده بود تهران. خب آدرس‌ها را بلد نبود و من راهنماي‌اش شدم. يك صبح تا عصر با هم بوديم و صحبت‌هايي زيادي شد. براي من حرف زدن از دختران فراري و شيوع فساد جنسي، از آنجايي كه تجربه‌اي از برخورد نزديك با آنها نداشته‌ام مشكل است و كلا نمي‌توانم قضاوت صحيحي داشته باشم. من زماني كه در شيراز بودم آنچه همه‌ي شيرازي‌ها (بخصوص عمه‌ام كه خود را شيرازي اصيل مي‌داند) را كلافه مي‌كرد، وضعيت مهاجرت از شهرها و روستاهاي كوچك به شيراز بود، تا حدي كه كمتر كسي به لهجه‌ي شيرين شيرازي حرف مي‌زد. شيرازي‌ها به مهاجران روستائي خود «كلمي=Kolomi» مي‌گفتند؛ به معني بي‌فرهنگ و عقب افتاده. اكنون اين دوست من از شيراز آمده بود و مي‌گفت شيراز پر شده از دختران فراري. دختراني كه تحت ستم خانواده و يا فقر مادي در روستاها و شهرهاي كوچك مجاور مجبور به پذيرش اين شرايط خفت‌بار شده‌اند. او مي‌گفت از اين لحاظ تهران در مقايسه با شيراز بهشت است! هفته‌ي پيش هم دوستي از اهواز پيش‌ام آمده بود. او مي‌گفت همان محله‌ي سوت و كوري كه آنها زندگي مي‌كردند الان تبديل به لس‌آنجلس شده. من شخصا اين تغييرات را بد توصيف نمي‌كنم، اما آنچه ناهنجار است، بي‌پناهي فرهنگ‌هاي بومي در برابر مقتضيات و شرايط تحميلي و فشارهاي غير فرهنگي است، كه نتايج نامطلوب فرهنگي به بار مي‌آورد. فرهنگ‌هاي بومي عملا از حالت دگرديسي دروني و طبيعي خود خارج شده، و در چرخه‌ي سياست و اقتصاد، خود را گم مي‌كنند.

هیچ نظری موجود نیست: