براي شناخت نسبي انسانها راههاي متفاوتي وجود دارد: از طريق دوستان، دشمنان، داوريها و تصميمات سرنوشتساز زندگي، و سخنان به يادگار مانده. اما آنچه بسيار مهم است وصيتنامه افراد است. براي هر يك از موارد شناختي كه ذكر شد نياز به انطباق با شرايط فرهنگي، اقتصادي، سياسي و اجتماعي، و همچنين يافتن معيار شناخت انسانها در زمانهي خودشان است، كه اين بسيار مشكل و نيازمند علومي است كه گردآوري همهي آنها يكجا محال بهنظر ميرسد (از زيستشناسي و زمينشناسي و جغرافيا و تاريخ گرفته تا جامعهشناسي و معرفتشناسي و خداشناسي). اما وصيتنامه خود قسمتي از اين راه را ميپيمايد و كار ما را سادهتر ميكند. از آنجائيكه وصيتنامه براي خوانده شدن پس از مرگ نوشته ميشود، قاعدتاً فرد وصيت كننده خود سعي ميكند از تاريخ و زمان و شرايط حاكم بر آن فاصله بگيرد، گرچه كاملاً در تواناش نيست. وصيتنامههاي «داريوش» و «علي» از جملهي متون با ارزش تاريخ ايران و اسلام هستند كه شباهتهاي بسياري نيز با هم دارند. داريوش پس از كوروش كبير بود و علي پس از محمد نبي.
وصيتنامهي داريوش (قسمت دوم و سوم): اينك كه من از دنيا ميروم بيست و پنج كشور جزء امپراطوري ايران است و در تمام اين كشورها پول ايران رواج دارد و ايرانيان در اين كشورها داراي احترام هستند و مردم اين كشورها نيز در ايران داراي احترام ميباشند.
جانشين من خشايارشاه بايد مثل من در حفظ اين كشورها بكوشد و راه نگهداري اين كشورها اين است كه در امور داخلي آنها مداخله نكند و مذهب و شعائر آنها را محترم بشمارد.
اكنون كه من از اين دنيا ميروم تو دوازده كرور در يك زردرخانه سلطنتي داري و اين زر يكي از اركان قدرت تو ميباشد زيرا قدرت پادشاه فقط به شمشير نيست بلكه به ثروت نيز هست. البته به خاطر داشته باش كه تو بايد به اين ذخيره بيافزايي نه اينكه از آن بكاهي، من نميگويم كه در موقع ضروري از آن برداشت نكن زيرا قاعدهي اين زر در خزانه، آن است كه هنگام ضرورت از آن برداشت كنند اما در اولين فرصت آنچه برداشتي به خزانه برگردان. مادرت آتوسا بر من حق دارد پس پيوسته وسايل رضايت خاطرش را فراهم كن.
...
بعد از اينكه من زندگي را بدرود گفتم، بدن مرا بشوي و كفني را كه خود فراهم كردهام بر من بپيچان و در تابوت سنگي قرار بده و در قبر بگذار، اما قبرم را كه موجود است مسدود مكن تا هر زمان كه ميتواني وارد قبر بشوي و تابوت سنگي مرا در آنجا ببيني و بفهمي؛ من كه پدر تو و پادشاهي مقتدر بودم و بر بيست و پنج كشور سلطنت ميكردم مُردم و تو نيز خواهي مرد زيرا سرنوشت آدمي اين است كه بميرد، خواه پادشاه بيست و پنج كشور باشد يا يك خاركن، و هيچكس در اين جهان باقي نميماند. اگر تو هر زمان كه فرصت بدست ميآوري وارد قبر من بشوي و تابوت را ببيني، غرور و خودخواهي بر تو غلبه نخواهد كرد اما وقتي مرگ خود را نزديك ديدي، بگو كه قبر مرا مسدود نمايند و وصيت كن كه پسرت قبر تو را باز نگهدارد تا اينكه بتواند تابوت حاوي جسد تو را ببيند.
وصيتنامهي علي: از پدري كه در آستانهي فناست، و چيرهگي زمان را پذيراست، زندگي را پشت سر نهاده، به گردش روزگار گردن داده، نكوهندهي جهان است، و آرمندهي سراي مردهگان، و فردا كوچنده از آن، به فرزندي كه آرزومندِ چيزيست كه به دست نيايد، روندهي راهيست كه به جهان نيستي درآيد. فرزندي كه بيماريها را نشانه است، و در گروِ گذشت زمانه. تير مصيبتها بدو پران است، و خود دنيا را بندهي گوش به فرمان. سوداگر فريب است و فنا را وامدار. و بندي مردن و همسوگند اندوههاي ــ جان آزار ــ، و غمها را همنشين است و آسيبها را نشان، و به خاك افكندهي شهوتهاست، و جانشين مردگان.
اما بعد؛ آنچه آشكارا از پشت كردنِ دنيا بر خود ديدم و از سركشي روزگار و روي آوردن آخرت بر خويش سنجيدم، مرا از ياد جز خويش بازميدارد، و به نگريستنم بدانچه پشت سر دارم نميگذارد جز كه من هر چند مردمان را غمخوارم، بيشتر غم خود دارم. ــ اين غمخواري ــ رأي مرا بازگردانيد و از پيروي خواهش نفسام بپيچانيد، و حقيقت كار را برايام آشكار نمود، و مرا به كاري راست واداشت كه بازيچهاي در آن نبود، و با حقيقتي ــ روبرو ساخت ــ كه دروغي آن را نيالود. و تو را ديدم كه پارهاي از مني، بلكه دانستم كه مرا همه جان و تني چنانكه اگر آسيبي به تو رسد به من رسيده، و اگر مرگ به سر وقتت آيد، رشتهي زندگي مرا بريده. پس كار تو را چون كار خود شمردم، و اين اندرزها را به تو راندم تا تو را پشتيباني كند.
...
دل خود را با نور حكمت روشن و نوراني بدار، و او را به ذكر موت نرم كن، نابودي را به ياد دل خود بياور، و او را مذعن و معترف به فنا كن. فجايع دنيا را با دل خود بازگو و او را از حملههاي روزگار برحذر دار. زشت گرديهاي شب و روز را براي خود بازگو و اخبار گذشتهگان را بر خود عرضه كن، و مصيبتها و واقعههايي را كه براي پيشينيان رخ داده، به يادآور. در ديار گذشتهگان سير كن، و ببين كه چه كردند، از كجا رفتند و به كجا در آمدند. خواهي ديد كه از پيش دوستان رفتند و به ديار غربت وارد شدند. بينديش كه اندكي بيش نمانده است كه تو نيز يكي از آنان شوي. پس كار و معيشت خود را اصلاح كن، و آخرت خود را به دنيا مفروش، و چيزي را كه نميداني و وظيفه نداري، دربارهاش سخن مگو.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر