فصل پنجم ــ غائلهي آذربايجان و سياست شوروي
روزى كه در دى ماه يا بهمن ماه 1324، معلوم شد قوام السلطنه براى حل و فصل غائله آذربايجان قصد سفر به مسكو را دارد، بلافاصله به ديدن او رفتم. دو بدو نشستيم. بى مقدمه گفتم: «جناب اشرف، چند هزار سال تاريخ اين مملكت نگران هنرنمايى شماست كه آذربايجان عزيز را در آغوش مام ميهن حفظ كنيد. شما در سياست مرد پخته اى هستيد. ولى روس ها را مثل من نمى شناسيد. من چهار پنج ماه تمام بعد از ورود قواى شوروى به ايران، رئيس پست و تلگراف زنجان بودم روزى حداقل پنجاه سرباز و افسر روسى براى پست كردن نامه هاشان به پستخانه مراجعه مى كردند. در نتيجه كمتر كسى مثل من با آنها در تماس روزمره و مداوم بوده است. امروز آمده ام حاصل تجربه سياسى و اجتماعى خودم را در اختيار شما بگذارم. توجه كنيد! تمام سياست شوروى و سيستم مخوف بلشويكى، در خودخواهى و خودپسندى استالين خلاصه مى شود. وقتى براى اوّلين بار با استالين روبرو مى شويد، بجاى سلام عاليجناب، كه مرسوم رجال سياست است، بگوييد: «سلام بر لكوموتيوران تاريخ، درود بر فاتح جنگ دوّم جهانى» خواهيد ديد كه مثل موم در دست شما نرم خواهد شد و تمام مسائل و مشكلات حل خواهد شد. قوام السلطنه به توصيه من عمل كرد و موفق شد و تا آخر عمر خود را مديون من مى دانست. عين همين توصيه را به مصدق السلطنه وقتى عازم شوراى امنيت بود، به او كردم كه نسبت به ترومن، البته به عبارت ديگرى، انجام دهد. با خنده گفت: بروى چشم ولى مى دانم كه عمل نكرد و تقاص آن را هم پس داد. بارى صحبت آذربايجان عزيز بود. روزى كه نيروهاى دولتى وارد تبريز شد، يك تلگراف تبريك به قوام السلطنه مخابره كردم. بلافاصله يك جواب تلگرافى فرستاد كه فقط چند كلمه بود: «اين همه از اثر لطف شما مى بينم. احمد قوام».
فصل دهم ــ دموكراسي و حاكميت ملي
يك روز [محمد رضا] شاه به مناسبت نصب يك دستگاه مخابراتى جديد، به عنوان افتتاح خط، به وزارت پست و تلگراف آمد. جماعت زيادى از رجال دولت و مجلس در اين مراسم شركت داشتند. نطق ها ايراد شد، شعارها داده شد. آن روز من حرفى زدم كه مى دانستم در حكم محكوميت و بركنارى من از صحنه سياست است: شاه در نطقى كه ايراد كرد عبارتى تقريباً به اين مضمون گفت: «در كشور ما، از مدتها پيش كمبود و حتى نبود يك دستگاه مخابراتى جديد احساس مى شد». من اين عبارت او را گرفتم و در پايان گزارشم، گفتم: «اعليحضرتا، فرموديد كه كمبود و حتى نبود يك دستگاه مخابراتى جديد از مدت ها پيش احساس مى شد، من بايد به عرض اعليحضرت برسانم كه آنچه بيش از يك دستگاه مخابراتى، كمبود و حتى نبودش در كشور احساس مى شود، دموكراسى و حاكميت ملى و آزادى هاى فردى و اجتماعى است!» قيافه شاه چنان درهم رفت كه تمام حاضران به وحشت افتادند. نگاه زهرآلودى به من انداخت و روبرگرداند و بدون اداى كلمهاى به راه افتاد. اين موضوعى نيست كه من از جهت خودستايى نقل كنم و كاملا قابل وارسى است. خوشبختانه وقتى اين تذكر تلخ را به شاه دادم جمع كثيرى از رجال ايستاده بودند: مرحوم منصورالملك بود، مرحوم سردار فاخر بود، مرحوم دكتر اقبال بود، مرحوم انتظام بود، مرحوم آرام بود، مرحوم دكتر اردلان بود، مرحوم علا بود و چند نفر ديگر كه اسامى آنها را به ياد ندارم. از اين جلسه به دفترم رفتم و مشغول جمع آورى كاغذهاى شخصى شدم زيرا دانستم حكم بركنارى خودم را صادر كرده ام. ولى بعد دانستم كه مشيت الهى خواسته است كه من در سمت رسمى فرياد ملت را بگوش شاه برسانم، زيرا همان روزها دربار و نخست وزير و ساواك و سفارتخانه هاى خارجى براى سقوط من فعاليت مىكردند و بهرحال رفتنى بودم.
فصل دوازدهم ــ انقلاب و آيندهي ايران
... اين واقعيت بر كسى پوشيده نمانده كه مرحوم محمد رضا شاه، چون ميل و علاقه به شنيدن واقعيت ها نداشت، در اطراف خود جز آدم هاى مطيع و بله قربان گو، باقى نگذاشت. در اطراف او، در ايام بحرانى، نه مصدق السلطنهاى بود و نه قوام السلطنهاى و نه ما، كه سكاندارى كشتى متزلزل مملكت را بهعهده بگيريم. بياييم كلاهمان را قاضى كنيم. در سال هاى بحرانى آخر رژيم گذشته چه كسانى در اطراف شاه بودند؟ مرحوم اسداللّه علم، كه به گفته خودش، وظيفه را در حد يك «غلام خانهزاد» انجام مى داد. مرحوم دكتر اقبال بود كه او هم در حد «چاكر جان نثار» جز اجراى اوامر ملوكانه از خود ارادهاى نداشت، مرحوم هويدا بود كه آخر كار، به صراحت گفت كه نقش يك رئيس دفتر شاه را بهعهده داشته و در يك سيستم اسير بوده است. سيدمهدى پيراسته بود كه فردى با اطلاع از امور سياسى و منحصراً در فكر منافع ملي بود. مرحوم حسين علاء، در واقع يك بازيچه در دست سياست استعمارى انگليس بود. مرحوم على منصور همان نوع عروسك كوكى، منتها به كارگردانى آمريكا بود. مرحوم عباس آرام يك منشى در وزارت خارجه بود كه تلگرافهاى سفارتخانهها را توى كيف مى گذاشت و مثل يك نامهرسان به دفتر شاه مىبرد و برمىگرداند. مرحوم جهانگير تفضلى مخلص حاكم وقت و متخصص باد دادن از طرفى بود كه باد بيايد. آرى، ما بركنار بوديم زيرا اهل تملق و دست بوسيدن نبوديم و اينان ميان گود، معلق و وارو مى زدند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر