شنبه، بهمن ۲۵

موضوع طرح كنيد تا رستگار شويد!

ديگه واقعاً مخ‌ام نمي‌كشه! نمي‌دونم بايد چه‌كار كنم؟ قراره اين بنده‌ي حقير براي صفحه‌ي فرهنگ و هنر لينكستون موضوع طرح كنم و لينك‌هاي مرتبط بزارم. از طرفي موضوعات بايد متناسب با شرايط وبلاگستان باشه. يعني وبلاگ‌نويسان‌اي باشند كه درباره‌ي آن موضوع فكر كنند و بنويسند، و در واقع فراگيري‌ي نسبي داشته باشه. و از طرف ديگه بايد لينك‌هاي خبري و تحليلي هم داشته باشه. حالا بيا و درست‌اش كن! اين‌همه موضوع. من خودم يك وبلاگ‌نويس پرتي هستم كه معمولا از شلوغي‌هاي وبلاگستان گريزان‌ام، و حالا بايد بروم وسطشان و بپرسم؛ حرف حساب‌تون چي‌يه؟ بفرمائيد و به ما هم بگيد تا تو لينكستون مطرح كنيم!

راست‌اش را بخواهيد؛ جز با همكاري‌ي خود وبلاگ‌نويسان كاري از دست لينكستون برنمي‌آد. با اين وجود من يك سري موضوع به ذهن‌ام رسيده، اما نمي‌دونم با استقبال وبلاگ‌نويسان مواجه مي‌شه، يا نه!؟ گفتم اينجا طرح كنم تا شما هم نظرتون رو بگيد:
فرهنگ عاميانه
فرهنگ‌هاي بومي ايران
ايرانيان مهاجر و تفاوت هويت‌هاي فرهنگي
فرهنگ تاريخي و ملي ايران
چهره‌هاي مانده‌گار تاريخ ايران و جهان
دين‌باوري و دين‌داري

مي‌بينيد! چه موضوعات فراخ و گسترده‌اي هستن. اصلا نمي‌شه گفت؛ وبلاگ‌ها درباره اين‌ها مي‌نويسن، يا نه!؟ و آيا اصلاً قابل طرح هستن؟ چه‌طور مي‌شه تشخيص داد؟ محاله! بايد يه راهي پيدا كنيم تا خود وبلاگ‌نويسان موضوعي رو طرح كنند، و فرضاً براي پذيرش اين گروه‌هاي موضوعي هم يك سري شرايط مشخص بزاريم. مثلا بگيم؛ در صورتي يك «گروه موضوعي» تشكيل مي‌شه كه حداقل لينك‌هاي مرتبط با موضوع، از سه وبلاگ با نويسنده‌گان متفاوت و در هفته‌ي اخير باشه... ديگه نمي‌دونم بايد چه‌كار كنم. كمك كنيد! خواهش مي‌كنم موضوع طرح كنيد، و راه حلي براي طرح موضوع در لينكستون بديد.

پ.ن: موضوعات ديگه‌اي هم به ذهن‌ام رسيده كه بعضي‌هاشون در مجموعه «فرهنگ و هنر» نيستند:
تبعيد و مهاجرت
كتاب و كتاب‌خواني
چهارشنبه سوري
نوروز
رقص ايراني

نظرتون رو از طريق نامه‌بري كه لينك‌اش همين پائين هست برام بزاريد. اگر نتونم تا يكي دو روز آينده نظر وبلاگ‌هايي كه در زمينه‌هاي فرهنگي و هنري فعاليت مي‌كنند رو به اين مسئله جذب كنم، يقينا شرمنده‌ي آقاي پاريزي مي‌شم! همه‌ي اين شش ـ هفت سال به خاتمي ايراد مي‌گرفتيم كه چرا شجاعت اعتراف به اشتباه‌اش رو نداره و چرا استعفا نمي‌ده، خب حالا بفرما! خودت استعفا بده ديگه!

پنجشنبه، بهمن ۲۳

راهي پايدار

در روزنامه‌ي شرق روز دوشنبه 20 بهمن، در صفحه‌ي شهر، مطلبي خواندم با عنوان «نخستين قدم‌گاه مدرنيته در ايران». مربوط مي‌شد به بنائي قديمي در خيابان ناصرخسرو تهران؛ ساختمان مدرسه‌ي دارالفنون. اين بنا 153 سال پيش به همت و دورانديشي اميركبير برپا شد. گرچه هشتاد سال بعد توسط يك مهندس روسي و با تلفيقي از معماري هخامنشي و صفوي (!) بازسازي شده، اما اكنون كه چهار سال از ثبت رسمي اين بنا در فهرست آثار ملي مي‌گذرد، نابساماني‌ها و خسارات وارده به آن خودنمائي مي‌كند. در قسمتي از گزارش روزنامه شرق چنين آمده: ... اشخاصي كه در اين مدرسه فعاليت مي‌كردند تعميراتي انجام داده‌اند كه به تخريب آن كمك كرده... حالا از اين بگذريم. مي‌خواستم بدانم؛ اين برج كج پيزا در ايتاليا، كي بنا شده؟ مي‌دانم كه از ابتدا كج نبوده. بخاطر سستي‌ي زمين اين‌طور شده. من قبلا گفته بودم؛ ايران و ايتاليا شباهت‌هاي بسياري از لحاظ تاريخ و فرهنگ دارند، و حتي شايد شباهت‌هاي جغرافيائي. نمي‌دانم اين تلاش وافر آنها براي حفظ و نگه‌داري يك برج كج (!) نشان دهنده‌ي چه صفت ويژه‌اي در ايتاليائي‌هاست!؟ اما گمان مي‌كنم؛ چيزي نيست كه در روحيات ما ايراني‌ها هم وجود داشته باشد. آنها يك برج كج باستاني را حفظ مي‌كنند، و ما يك بناي 153 ساله را ويران مي‌كنيم! در اين زمينه هيچ توجيه منطقي ندارم، تنها مي‌توانم بگويم؛ اين از مواهب هم‌زيستي با اروپائي‌هاست! البته شايد اين توجه ويژه به مظاهر تمدن باستاني، به‌جاي بازكاوي و نقد فرهنگ ملي براي گشايش راهي نو به آينده، از همان شباهت‌هاي فرهنگي‌ي ايرانيان و ايتاليائي‌ها باشد!

تاريخ ايران و ايتاليا را كه مرور مي‌كنيد، فقط يك چيز به ذهن‌تان مي‌رسد؛ پاركينگ! يا حداكثر ترمينال مسافربري! در تاريخ ايران و ايتاليا مطلقا خبري از ثبات و پايداري نيست. دقيقا مثل يك پاركينگ. آخرين جائي كه در يك شهر رشد مي‌كند و توسعه مي‌يايد، ترمينال آن شهر است. پاركينگ جائي نيست كه بايستيد و نفسي تازه كنيد! فوراً عبور كنيد. در ترمينال‌ها، نهايتِ عدمِ تجانسِ فرهنگي را شاهد هستيم؛ هيچ كس حرف ديگري را نمي‌فهمد، اصلا زبان هم را نمي‌دانند، خدا نكند بخواهند به تفاهم برسند! تنها كساني كه در پاركينگ و ترمينال زنده‌گي مي‌كنند، نگهبان‌ها هستند! اينجا دوست داشتن به معناي واقعي‌ي كلمه وجود ندارد؛ نگاه‌ها هستند كه تمام حرف دل‌مان را منتقل مي‌كنند، چشماني خيره و گاه هرزه، كه به هر سو مي‌نگرد تا مراد خويش بيابد و مريدش شود، وگرنه فكر و انديشه و تأمل، در خور مكاني چون ترمينال نيست. در ترمينال همه آماده‌ي يك ندا و گاه فريادند تا به‌سوئي بشتابند؛ گفت‌وگو معنا ندارد...

شوخي و جدي، اين واقعيت تاريخ و فرهنگ ايران است. اينجا چيزي مانده‌گار نيست. رادمردان ايران كم نيستند، اما اگر قرار باشد؛ تمام تلاش‌شان را براي كنار زدن اين غبار ضخيم نشسته بر چشم و هوش مردمان بكار برند، يقينا زحمات‌شان حتي يك صدم تلاشي كه بزرگان ديگر تمدن‌هاي پايدار و مقاوم داشته‌اند هم نتيجه نمي‌دهد. چنان‌كه در تاريخ ايران مي‌بينيم؛ هرگاه امنيت و ثبات و پايداري، روح و روان ايرانيان را غرق آرامشِ هستي و زنده‌گي‌ي حقيقي كرده، تمدنِ بارور و فرهنگِ جهان‌شمول ايراني در زمينه‌هاي مختلف فرهنگي و اجتماعي خود را نشان داده، و موجب پيشرفت و توسعه‌ي مردمان همسايه‌ي ايران نيز بوده.

اكنون اين فضاي مجازي براي ما محملي امن فراهم كرده تا فارغ از تنگناهاي تاريخي و فرهنگي با يكديگر سخن بگوئيم؛ همه به يك زبان مي‌نويسيم، آنان كه بوئي از انديشه نبرده‌اند بنا به قسم حق بر قلم، ناگزيرند از راه باريك و پرتوان قلم عبور ندارند. اين كليدها هم كه مجال انديشه را فراخ‌تر از قلم مي‌كنند! هيچ توجه كرده‌ايد؛ وقتي دست به كيبورد مي‌بريد، با دريائي از كلمات و احتمالات و نسبيت‌هاي مختلف روبرو مي‌شويد، و تا كجا بال انديشه را مي‌گشايد اين كيبورد لاكردار!؟ زيرا گستره‌ي انتخاب را بالا مي‌برد. ديگر همه‌اش فحش و تهمت و كج‌فكري و بدخلقي نيست؛ سيب هم هست. گاز بايد زد با پوست!

هوس اوليه‌ي من براي وبلاگ نوشتن، يادم هست كه كلافه‌گي از دست اين‌همه سايت‌هاي مختلف با ديدگاه‌هاي دور و نزديك به ديدگاه خودم بود، و اينكه من در اين ميان تنها مي‌توانستم ناظر و خواننده باشم. مطلقا تأثيري نداشتم. در اين يك سال و نيم وبلاگ‌نويسي البته تلاش‌ام اين بوده كه از وسع دانش و حد اطلاع‌ام فراتر نروم، اما متوجه شده‌ام كه تأثيرگزاري بر جامعه‌ي مجازي، حتي براي آنها كه داراي دانش و تجربه‌ي بالائي هستند هم كمتر عملي بوده. و اين يك توطئه يا كوتاهي‌ي عمدي‌ي سايت‌هاي فعال خبري و تحليلي و فرهنگي يا ناشي از خودكم‌بيني وبلاگ‌نويسان نبوده، بلكه ناشي از ذات پراكنده و فردمحور وبلاگ‌هاست. بنابراين جامعه‌ي وبلاگ‌نويسان به صرافت تشكيل انجمني برآمدند تا اين ضعف پراكنده‌گي را پوشش دهند، اما بخاطر مخالفت با ذات مركزگريز وبلاگ موفقيت‌آميز نبود. چيزي كه آنها عملاً مي‌خواستند؛ انجمني بود در قامت حكومت وبلاگ‌ها. اما چيزي كه وبلاگ‌ها نياز دارند، نه منصب و درفشي براي اتحاد و يكپارچگي، كه پايگاهي براي بلوغ ويژه‌گي‌هاي ذاتي‌شان است؛ حفظ حرمت و جايگاه فرد و كمك به رشد آن با ايجاد فضاي گفت‌وگوي برابر.

وبلاگستان ايراني تاكنون محلي براي شور و بحث نداشت. جائي كه بتوان دغدغه‌هاي وبلاگ‌ها را شمرد و وزن كرد و برآوردي از آن داشت. جائي كه هر وبلاگي ــ فارغ از تجربه و قدمت و معروفيت‌اش ــ بتواند در آن عرض اندام كند و تأثيري به‌قدر توانائي‌هاي فردي‌اش بگزارد. وبلاگستان اكنون با همت آقاي پاريزي، داراي يك مجلس شور آزاد شده. لينكستون پايگاهي‌ست كه يقيناً در آينده با اهتمام و توجه خود وبلاگ‌نويسان به جايگاه شايسته‌اش، بعنوان تابلوي تمام‌نما و رنگارنگِ وبلاگستانِ فارسي، زمينه‌ي شكل‌گيري‌ي چنين ابتكاراتي در آينده خواهد شد. در لينكستون چيزي از بين نمي‌رود. ثبات و پايداري، اولين ويژه‌گي‌ي اين پايگاه مجازي‌ست؛ همان چيزي كه تاريخ ايران از ما دريغ كرده. تنها شرط بقاي لينكستون، وجود وبلاگستان است؛ كساني كه مي‌انديشند و ديگران را انديشه‌ي خود باخبر مي‌كنند. عجب هم نيست؛ اينجا وبلاگستان است!

سه‌شنبه، بهمن ۲۱

گره ها را بگشائيم

خرس مهربان عزيز در ادامه‌ي مطلب قبل‌ام برام يه نامه نوشته. هميشه نامه رو نسبت به كامنت ترجيح مي‌دم. اگر موس رو حركت بديد و بزاريد روي لينكي كه زير همين مطلب به شكل نامه‌ست، يه تايتل مي‌بينيد كه نوشته: «قاصدك پر پرواز نداره، اما سبكبال مي‌پره!» اين باور منه؛ نامه‌ها صميمي و دوست‌داشتني و بي‌تكلف هستند، چون خصوصي‌اند. و لذت خواندن نامه‌هاي خصوصي‌ي ديگران هم، به اندازه‌ي هوس سرك كشيدن در حجله‌ي عروس و داماد، جذابيت داره! بنابراين از خرس مهربان مي‌خواهم كه با در نظر گرفتن اين همه انگيزه‌ي رواني، عذر تقصير من رو بپذيرن و ببخشند كه نامه‌شون رو اينجا مي‌زارم. اميدوارم اين كارم باعث نشه كه ايشون ارسال نامه‌هاي دوستانه‌شون رو ترك كنن. متشكرم. و نامه‌ي خرس مهربان عزيز:


سلام . دوست عزيز . خسته نباشين . فكر مي‌كنم كه آيا اگر راست افراطي پيروز شود و دوباره دور جديدي از سركوب شروع شود آيا خواهيم توانست دوباره بنويسيم . اميد كه اينگونه نباشد و ما به سوي دموكراسي و آزادي برويم آرزو[ئي] كه محال نيست . از مطالب زيبايتان و انتخاب‌هاي متنوع‌تان هميشه استفاده مي‌كنم دست‌تون درد نكند.

من فكر نمي‌كنم بعد از انتخابات سركوبي در كار باشه. يعني اگر باشه مربوط به ما نيست. آره! نماينده‌هاي مجلس، روزنامه‌نگارها، فعالان سياسي و ... اينها بيشتر تحت فشار قرار مي‌گيرن. اما من فكر مي‌كنم؛ تا حالا اگر در ايران فقط كساني كه پول داشتن از تمام امكانات رفاهي و آزادي‌هاي اجتماعي برخوردار بودن، از اين به بعد اين سطح برخورداري‌ها بيشتر از قبل به طبقه‌ي متوسط جامعه نزديك مي‌شه. چون اين محافظه‌كاران خودشون مي‌دونند كه بايد شكم و زير شكم مردم رو سير كنند! و اگر اين كار رو هم نتونن انجام بدهند، ديگه هيچ محلي براي ابراز وجود ندارند. (يعني اگر اين هم ازشون برنياد كه از اونهائي كه اين‌همه بهشون فحش دادن ــ اصلاح‌طلبان ــ هم كمتر مي‌شن) نبايد خيلي هم بدبين بود. من معتقدم يكي از زمينه‌هاي بوجود آمدن دوم خرداد، امكانات رفاهي و تجهيزات زنده‌گي مدرن و امروزي‌اي بود كه در زمان رفسنجاني وارد ايران شد. بعد از اين هم محافظه‌كاران همين روند رو دوباره از سر مي‌گيرند. و گرچه عده‌اي به زندان خواهند رفت و بي‌خبر سر از بهشت زهرا درمي‌آورند (اتفاقاتي كه تاريخ ايران هميشه از اونها پر بوده)، اما همين توسعه‌ي امكاتات رفاهي و مدرن باعث بوجود آمدن يك قشر عظيم‌تري از تجددخواهان با افكار و معيارهاي امروزي و مدرن مي‌شه، و من مطمئن‌ام همين وبلاگ‌هاي ساده و كم رونق، اما پرتعداد و متكثر و آزاد و فردگرا و خويشتن‌دار و نقدپذير و شجاع و عاطفي و به‌روز (و خصوصا به‌روز)، بهترين نقش رو مي‌تونن در آينده‌ي ايران بازي كنن... بهرحال خورشيد بدون ما هم طلوع مي‌كنه! بايد كاري كرد كه وابسته به شخص و گروه و نسلي خاص نباشه. كاري كه همه در هر زماني و با هر شرايط و طرز فكر و معيار متفاوت اخلاقي و سليقه‌هاي شخصي بتونن ادامه‌اش بدن. اين همون فكر و انگيزه‌اي‌يه كه باعث مي‌شه در همكاريم با آقاي پاريزي شك نكنم. چون اين كار وابسته به ما نيست. اگر تهران زلزله بياد و همه‌ي ما (دور از جون آقاي پاريزي) بريم زير آوار، باز هم كار ادامه پيدا مي‌كنه. هيچ فرقي نمي‌كنه؛ چه كساني ادامه مي‌دن، و چقدر با من و شما هم‌فكر و هم‌عقيده‌اند!؟ مهم اينه كه خورشيد بخت ايران رو به بخت سرنگون خودمون گره نزنيم. در اين مورد حرف زياد دارم و مسئله‌ي لينكستون هم مسئله‌ي همه ماست؛ همه. بعداً در مورد لينكستون بيشتر مي‌نويسم و خواهش مي‌كنم ديگران هم نظر و انتقاد و پيشنهادي اگر دارن، بنويسند و براي «گروه موضوعي لينكستون» دنبالينك بزارن. مطمئن باشيد مورد توجه قرار مي‌گيره. اين يه فضاي باز و آزاده؛ ببينيد!

دوشنبه، بهمن ۲۰

«پدر هرگز نمي‌ميرد، چرا كه كشته مي‌شود!»


موسوي خوئيني: رهبري در مقابل كودتاي پارلماني مسئول است و بايد پاسخ‌گو باشد.
سكوت رهبري درباره رد صلاحيت‌ها و دستورات خودش...
ناطق نوري مسئوليت رد صلاحيت‌ها را به دوش رهبر انداخت.
مخاطب بهزاد نبوي هم رهبري است.
باز هم انتقاد از عملكرد رهبر.
و اين هم...

با اين موضعي كه روزنت امروز در برابر رهبري گرفته، هيچ شكي نمي‌ماند كه ديدگاه آقاي پيرحسين‌لو درست است:

متن نامه‌ي خاتمي و كروبي توسط دفتر رهبري ويرايش شده...
«... كاملا طبيعي است كه رهبر مسئوليت عملكرد نهادهاي زير نظر خود را به عهده بگيرد و بپذيرد كه كار خراب آنها به نام او تمام شود. كمترين فايده‌اش هم اين‌ست كه آخرين نهاد حل منازعه درون‌ساختار از كارآمدي‌ي صوري مي‌افتد و از بام هراس به خيابان پرهياهوي منازعات سياسي پرتاب مي‌شود...»

قصد اصلاح‌طلبان پايين كشيدن رهبر به سطح منازعات معمول دو جناح است. گرچه رهبر تاكنون هم همين‌گونه رفتار كرده، اما اين اصلاح‌طلبان سياسي دگم‌تر از چيزي هستند كه دوست دارند شناخته شوند! آنها در روان‌شان هنوز همان رهبر مألوف خود را فقط مي‌شناسند، و مي‌خواهند به آن پايبند بمانند. اما اكنون كه بت‌شان را عملاً شكسته مي‌بينند، در حال شكستن بت‌هاي ذهني و رواني‌ي خود نيز هستند؛ بت‌هائي كه ديري‌ست براي مردم كوچه و بازار شكسته شده، و البته رقيب سياسي هم از ابتدا اعتقادي به اين مقدسات نداشت. تنها اين فرزندان راستين انقلاب (اصلاح‌طلبان امروز) بودند كه براي جلوگيري از محو كامل توهمات انقلابي‌شان، جداً زحمات زيادي در طول اين شش سال كشيدند!

«رد پائي بر برف»، با يك ديدگاه روان‌كاوانه تداوم سلطه‌ي جمهوري اسلامي بر ايران را مختصر و مفيد تشريح كرده، كه با مي‌توان با اين ديدگاه واكنش اخير اصلاح‌طلبان در برابر رهبري را ارزيابي كرد: «پدر هرگز نمي‌ميرد، چرا كه كشته مي‌شود!»

یکشنبه، بهمن ۱۹

پيشنهاداتي به وبلاگ هاي موويبل تايپي

آقاي پاريزي ابتكار تازه‌اي در وبلاگ‌نويسي بوجود آورده‌اند كه اگر در درازمدت موفقيت‌اش را نشان دهد، مي‌تواند منشأ ايده‌هاي تازه‌تري در وبلاگ‌هاي MT كه خواهان توسعه‌ي كار وبلاگ‌شان هستند باشد. ايشان با اين روش امكان ارسال دنبالينك (نامي كه من براي اين نوع دنبالك پيشنهاد مي‌كنم) را براي تمام كساني كه در مورد مطالب «ستون لينك‌هاي وبلاگ» و موضوع‌هاي مورد اشاره‌ي آن، نظري دارند و مطلبي در وبلاگ خود نوشته‌اند يا مطلبي در همان موضوع در سايتي خوانده‌اند، فراهم كرده‌اند. در اين شيوه با ارسال دنبالينك، مطلب مورد نظر خود را به آن گروه موضوعي‌ي خاص و در نتيجه به ستون لينك‌هاي وبلاگ اضافه مي‌كنيد. به اين ترتيب ستون لينك‌ها تبديل به يك مجموعه‌ي گسترده از مطالبي با ديدگاه‌هاي متفاوت و متكثر درباره‌ي يك‌سري موضوعات خاص و مورد توجه عموم وبلاگ‌نويسان مي‌شود، كه توسط خودشان ايجاد شده.

درباره‌ي نحوه كار اين لينكستون (نامي كه آقاي پاريزي با گرته‌برداري از حرفه‌ي روزنامه‌نگاري و ستون‌هاي خاص روزنامه انتخاب كرده‌اند) در اينجا توضيح داده‌اند، و براي ارسال دنبالينك هم به راهنماي ديگري پيوند داده‌اند. اما از جمله اشكالاتي كه ممكن است ــ بدون در نظر گرفتن نيت فرد ارسال كننده‌ي دنبالينك ــ در عمل پيش بيايد، ناوارد بودن اغلب كساني‌ست كه اساسا طبق ايده‌ي اصلي‌ي آقاي پاريزي، قرار است «لينكستون» به آنها كمك كند تا از لذت خوانده شدن نوشته‌هايشان محروم نمانند. توضيح مي‌دهم:

وبلاگ‌نويسي داراي دو وجه متمايز است؛ يكي مربوط به فنون كامپيوتر و اينترنت مي‌شود، و ديگري مربوط به مطالب نوشته شده در وبلاگ. من در اين مدت وبلاگ‌نويسي به‌قدر توانائي‌ام به آنهائي كه جدا از سليقه و نظر من داراي مطالب پرباري بوده‌اند و قابليت جذب مخاطب را داشته‌اند، از لحاظ پيچيده‌گي‌هاي فني اينترنت و طراحي وبلاگ، كمك كرده‌ام و مي‌كنم، و در همين مدت متوجه شده‌ام؛ دقيقا كساني كه حرف تازه‌اي براي گفتن در وبلاگ‌شان دارند، بهره‌ي كافي از كاربري‌ي اينترنت و كامپيوتر نبرده‌اند، و از آنجائي كه «لينكستون» با هدف معرفي وبلاگ‌هاي مستعد و مهجور برپا شده، بايد گفت به اندازه‌ي كافي براي ايشان سهل‌الوصول نيست و بنابراين درصد قابل توجهي از كارائي اصلي «لينكستون» در درازمدت از دست خواهد رفت. شايد با گزاشتن فرم ارسال دنبالينك در يك صفحه‌ي جداگانه و با راهنماي فارسي و مختصر در همان صفحه (شبيه همان چيزي كه اينجا هست)، و گزاشتن لينك pop-up به اين صفحه‌ي «ارسال دنبالينك» در كنار هر گروه موضوعي، كار براي مبتديان ساده‌تر شود. همچنين اگر امكان تغيير زبان فارسي و انگليسي هم در صفحه‌ي «ارسال دنبالينك» رعايت شود، براي عده‌اي كه امكان فارسي‌نويسي ندارند موقعيت بهتري فراهم مي‌شود. در عين حال صفحه‌اي كه اكنون براي ارسال دنبالينك وجود دارد، براي اين دسته از كاربران بايد حتما به يونيكد ديده شود تا در «لينكستون» بطور خوانا ظاهر شود. حتي براي برخي كه به اين موضوع آگاهي دارند هم ممكن است اشتباهي پيش بيايد و خودتان مي‌دانيد چه نتيجه در «لينكستون» حاصل خواهد شد. بنابراين با درست كردن يك صفحه‌ي ويژه‌ي «ارسال دنبالينك» از تمام اين اشتباهات و معايب احتمالي در كاربري‌ي «لينكستون» پيش‌گيري مي‌شود. (ضعف آشكار ديگري كه هم‌اكنون در «لينكستون» ديده مي‌شود فقر موضوعي‌ي لينك‌ها است، كه بايد توسط نويسنده‌گان «لينكستون» پوشش داده شود)

ديدن برخي وبلاگ‌هاي MT، مثل همين وبلاگ «شادي شاعرانه»، حسرت كار كردن با سيستم ديناميك و كارآمد MT را بيشتر در دل‌ام شعله‌ور مي‌كند. بنابراين براي رهائي از اين هوس حسرت‌آور، ايده‌هائي كه در ذهن دارم و نمي‌دانم كه اصلا MT قابليت عملي كردن آنها را دارد يا نه، به ديگران پيشنهاد مي‌كنم، شايد توفيقي براي آنان حاصل شد:

اولين ايده‌ام درباره نحوه‌ي گروه‌بندي‌ي مطالب در وبلاگ است. تمام گروه‌هاي موضوعي كه در چنين وبلاگ‌هائي تاكنون ديده‌ام، بر اساس تاريخ پست شدن مطالب مرتب شده‌اند. درحالي‌كه اگر مي‌شد معيارهاي ديگري چون: تعداد كامنت‌ها، مطالب دنبالك‌دار و تعداد دنبالك‌ها، يا ميزان بازديدگننده‌گان، و در آخر و از همه مهم‌تر، «علاقه‌ي شخصي نويسنده‌ي وبلاگ، بدون هيچ دليل قابل ذكري» را براي مرتب كردن آرشيوهاي موضوعي بكار برد، بسيار خوب مي‌شد. اين ترتيب‌هاي مختلف مطالب، به‌خصوص براي «خبرنامه‌ي گويا» بسيار مفيد خواهد بود.

برخي نوشته‌هاي آرشيو تقريبا هميشه قابليت خوانده شدن را دارند، طوري كه وبلاگ‌نويس دوست دارد بعنوان بهترين نوشته‌ها و معرف مهم‌ترين دغدغه‌هاي دوران وبلاگ‌نويسي‌اش، هميشه در دسترس بازديدكننده‌گان در صفحه اصلي قرار بگيرند. اين نوشته‌ها مي‌توانند با معيار علاقه‌ي شخصي نگارنده‌ي وبلاگ ــ در يك گروه آرشيو خاص ــ مرتب شوند، نه با معيار تاريخ پست شدن آنها. مي‌توان ستوني از صفحه را با عنوان «موضوعات پراكنده» يا چيزي در مايه‌هاي «مطالب دوست‌داشتني» يا «برگزيده‌ي مطالب» و بدون در نظر گرفتن موضوع‌هاي متفاوتي كه ممكن است اين مطالب داشته باشند و فارغ از تاريخ نوشته شدن‌شان، بصورت خلاصه‌ي مطلب و لينك «ادامه مطلب» اختصاص داد، تا به اين ترتيب خواننده‌ها بتوانند در كمترين زمان ممكن به درصد بالائي از احساس تفاهم و درك دغدغه‌هاي فكري‌ي نويسنده‌ي وبلاگ پي ببرند. از اين گذشته، اين امكان را براي خود نويسنده فراهم مي‌كند تا كارنامه‌ي وبلاگ‌اش را هميشه پيش رو داشته باشد، و موضوعاتي كه در گذشته فكر و ذهن يا قلب و روح او را به خود مشغول كرده‌اند را بازنگري و توسعه دهد. برخي اوقات نياز به بازگشت و نگاه تازه به گذشته شديداً براي وبلاگ‌نويساني كه درباره‌ي موضوعات مختلفي قلم مي‌زنند احساس مي‌شود. اساسا ذات پراكنده و روزانه نويسي‌ي وبلاگ اين نياز را شدت مي‌بخشد، به‌خصوص وقتي بحث‌هاي پيچيده و زمان‌گيري در وبلاگ مطرح مي‌شوند و شايسته‌گي‌ي ادامه يافتن بحث را دارند. به اين ترتيب با آگاهي كامل از ديدگاه‌ها و سلائق شخصي‌ي گذشته‌ي خود مي‌توان در آنها تجديدنظر كرد، چون ما نياز مداوم و مبرمي به توسعه و به‌روز كردن ديدگاه‌هاي گذشته‌ي خود داريم، و اين بدون در معرض نقد و نظر مداوم قرار دادن ديدگاه‌هايمان حاصل نخواهد شد. بنابراين اگر در انتهاي هر يك از مطالب ستون «موضوعات پراكنده» لينك‌هاي pop-up براي كامنت يا دنبالك هم گزاشته شود، امكان ادامه‌ي بحث درباره‌ي هر كدام از آن مطالب كاملا باز خواهد ماند. (كلا اين ايده بسته‌گي به منش فكري و رفتاري‌ي وبلاگ‌نويس دارد، و اين را هم گوش‌زد كنم كه گرچه درست كردن چنين ستوني در وبلاگ‌هاي پرشين‌بلاگ و بلاگ‌اسپات هم ممكن است، اما بصورت دستي نه حالت خودكار، به طوري كه بتوان با ارزش‌گزاري روي برخي مطالب، آنرا براي قرار گرفتن در فهرست اين ستون آماده كرد)

پيشنهاد ديگرم براي كساني‌ست كه «فتوبلاگ» دارند. كمترين خواسته‌ي بازديدكننده‌گان براي اينكه رقبت سر زدن به فتوبلاگ را بيابند، اين است كه حداقل چند تا از عكس‌هاي منتخب فتوبلاگ در صفحه‌ي اصلي وبلاگ قابل مشاهده باشند. لازم نيست تمام اين تصاوير منتخب در هنگام لود شدن وبلاگ دانلود شوند، تنها كافي‌ست با گزاشتن يك اسكريپت نسبتاً ساده امكان دسترسي به منتخبي از عكس‌ها و با موضوعات مختلف را بدون دوباره لود شدن كل صفحه‌ي اصلي‌ي وبلاگ فراهم كنيد. اين شيوه مي‌تواند گسترش يابد و شامل صفحه‌ي فتوبلاگ هم بشود تا لازم نباشد حجم زياد آن همه عكس را يك‌باره دانلود كرد.

اميدوارم در آينده شاهد عملي شدن و فراگيري‌ي ايده‌هائي از اين دست در ميان جماعت فرهيخته‌ي MTدار باشم.