جمعه، دی ۱۲

آينده ايران را در ايتاليا بيابيم

هر چند كه معتقدم ريشه‌ي گرفتاري‌ها و نابساماني‌هاي امروز ايران را بايد در تاريخ و فرهنگ‌مان جست، اما مطلقا دليلي براي بزرگ‌نمائي و انگشت گزاشتن بر صفتي خاص و ويژه‌ي ما ايرانيان وجود ندارد تا آنرا مسئول وضعيت امروز قلمداد كرد. مسلم است كه تاريخ به مثابه رودي روان است، كه هرگونه ويژگي‌ي اقليمي‌ي منطقه‌ي خاصي از آن، ناشي از وضعيت جريان آب در منطقه‌اي پيش از آن است، اما هيچ رابطه‌ي منطقي ميان مناطق مختلف آن وجود ندارد. به كلام ديگر؛ فراز و فرودهاي تاريخ يك تمدن را نمي‌توان با چنان استدلال و منطقي علمي تفسير كرد تا با آن منطق آينده را هم پيش‌گوئي كرد.

اين فكر زماني به ذهن‌ام خطور كرد كه در ميان مقالات و گفت‌وگوها و شكوائيه‌هايي كه در مورد ويرانه‌هاي بجا مانده از زلزله بم نوشته شده، به غير از كنايه‌ها و شكايتهاي به حقي كه از عملكرد دولت وجود دارد، يك سري ريشه‌يابي‌ها يا شايد بهانه‌گيري‌هاي بي‌غرضي هم ديدم كه سر از تاريخ و فرهنگ مردم ايران درمي‌آورد. مثلا جائي خواندم كه ما ايرانيان مردماني سهل‌انگار هستيم و همه چيزمان را سرسري مي‌گيريم ــ نه فقط نحوه‌ي ساخت و ساز خانه‌هايمان را. يا مثلا گفته مي‌شود كه ما ايراني‌ها مردماني هستيم كه فقط به گاه مصيبت‌هاي اينچنيني به داد و فغان و فرياد هم مي‌رسيم و به فكر چاره‌جوئي هستيم، اما در شرايط امنيت و آسايش چنين نيست. نه اينكه اينها تهمت و افترائي ناروا به فرهنگ و تاريخ ايران باشند، نه. رفتارهاي امروز ايرانيان، هر چه كه باشد داراي ريشه‌هايي در تاريخ و فرهنگ اين مرز و بوم هست، اما هيچ‌گونه دليلي وجود ندارد كه ريشه‌ي آنها همين باشد كه مي‌گوئيم، و اگر هم به فرض باشد، دليل نمي‌شود كه بخاطر ثمره‌ي نامطلوبي كه امروز داشته، ريشه‌ها را فاسد بدانيم.

اين‌گونه تحليل‌هاي تاريخي و فرهنگي مفيد هستند، اما فقط براي شناخت و آگاهي از خود، نه بيشتر. اين گونه ريشه‌يابي‌ها هيچ‌گونه كمكي به تغيير وضع موجود نمي‌كند، و هيچ راه حلي را پيش پاي ما نمي‌گزارد. حتي برخي مخاطبان كوته‌نظر و ناآگاه را مستأصل و نوميد مي‌كند؛ كه يعني تا ابدالدهر ايران ويران خواهد ماند، زيرا كه ما در تاريخ خود اين‌گونه فرهنگي داشته‌ايم و همين‌گونه خواهيم ماند. اما واقعيت اين است كه ويژه‌گي‌ها و تغييرات درون تمدن‌ها در هر عصر و دوره‌اي متناسب با شرايط حاكم بر مردم در همان دوره (از قبيل داخلي و خارجي كه عوامل خارجي مطلقا متأثر از تاريخ و فرهنگ ملي نيستند) است، و تاريخ و فرهنگ ملل تنها محدود كننده‌ي اين تغييرات و ويژه‌گي‌ها در هر عصر بوده.

براي توضيح بيشتر مثالي از تاريخ ملموس معاصرمان مي‌زنم؛ انقلاب. انقلاب به صورتي كه ما مي‌شناسيم به هيچ وجه با تاريخ سازگار و فرهنگ مداراي ايرانيان مأنوس نيست، اما رخ داد. در روزگاري كه اعراب به ايران حمله كردند و پس از چند قرن به كلي خود را بر ايرانيان تحميل كردند، ما به‌جاي مخالفت و تضاد و دشمني با اعراب، شيوه‌ي آميخته‌گي فرهنگي را پيشه كرديم (گرچه اكنون اين ما هستيم كه مدعي تأثيرگزاري بر آنهائيم). اين روحيه‌ي سازگاري با محيط و سختي‌ها و حاكمان زورگو و جبار ــ كه تا سر حد انقياد و تسليم و تمكين مطلق پيش مي‌رود ــ در تمام تاريخ كهن ايران مانع از هر گونه شيوه‌هاي انقلابي‌گري‌ي مردم بر عليه حاكمان مي‌شد. (تغييرات پي‌درپي حاكمان را نمي‌توان به حساب انقلاب و قيام ملي نهاد) از اين گذشته، فرهنگ صلح‌طلبي و منش و خوي آرام و مداراگرايانه‌ي ايرانيان، باضافه‌ي سخت‌كوشي و تلاش بي‌وقفه‌اي كه لازمه‌ي زنده‌گي در اين طبيعت و سخت و بلاخيز بوده با راحت‌طلبي و كوته‌نظري انقلابيون در تضاد است، و ديگر اينكه فرهنگ عرفاني و نسبي‌گرائي كه ميراث باستاني ايران براي تمامي تمدن‌هاي جهان است هم مانع از جزم‌انديشي انقلابيون مي‌شود، اما با همه‌ي اين تفاصيل آخرين انقلاب قرن بيستم را ايرانيان رقم زدند. (البته از جهاتي بي‌شباهت به ديگر انقلاب‌هاي جهان است)

براي توجيه و تفسير علل انقلاب 57 ايران بايد شرايط منطقه و اوضاع بين‌المللي را مورد ارزيابي قرار داد، و همچنين جزئيات و ريزه‌كاري‌ها و اتفاقات همان زمان انقلاب را نيز مورد مداقه قرار داد، نه تاريخ و فرهنگ ايران را، تا شايد آنگاه معلوم شود كه فرضا وجود يك فرد به نام روح‌الله خميني موجب پيدايش انقلاب ايران شد! (محض مثال گفتم) منظور اين است كه آينده را تاريخ و فرهنگ نمي‌سازد. ممكن است يك فرد كه شايد حتي تربيت‌يافته‌ي آن اقليم فرهنگي هم نباشد ــ مهاجر خارجي باشد و مطلقا از آن تاريخ و فرهنگ متأثر نباشد ــ اما باعث تغيير سرنوشت در تاريخ يك ملت شود. آينده‌ي هر ملتي را نه تنها همان ملت با توجه به محدوديت‌هاي تاريخي و فرهنگي خود مي‌سازند، بلكه حوادث و اتفاقاتي كه در زمان خودشان هم هيچ پيش‌آمدي ندارد و تأمل قابل توجهي را برنمي‌انگيزد مي‌تواند تأثيري سرنوشت‌ساز داشته باشد. تاريخ ملل، سراسر پر شده از اين گونه عبرت‌آموزي‌ها براي ما:

پس از فتح شهر ساردس توسط كوروش، او سرداري به نام هارپاگ را مسئول سركوب و غلبه بر ديگر قبائل امپراطوري بزرگ لوديه (ليديها) مي‌كند. در يكي از اين لشكركشي‌هاي هارپاگ، مردم منطقه‌ي مورد هجوم شروع به كندن آب‌راهي دور تا دور شهر خود مي‌كنند تا شهرشان تبديل به يك جزيره شود و از لشكر پارسيان در امان بماند. در اين هنگام سنگ‌ريزه‌هاي خاك مدام در چشم‌شان مي‌رفت، و اين مسئله را نشانه و علامتي از خداي خود دانستند، بنابراين پيكي به سوي معبد دلفي روانه كردند تا كسب تكليف كنند و تعبير آن را بدانند. كاهن معبد دلفي هم اينگونه تعبير كرد: اگر خدا مي‌خواست آن شهر را جزيره‌اي مي‌كرد پس از اين كار خود دست برداريد. بنابراين مردم اين منطقه به راحتي تسليم هارپاگ شدند، بدون كوچكترين مقاومتي. در ميان يونانيان از اينگونه كسب تكليف يا تعبيرها بسيار زياد بوده. حال در نظر بگيريد كه چه جنگ‌ها و سقوط امپراطوري‌هاي بزرگ فقط به خاطر يك خواب و تعبيرهاي يك كاهن بوده، كه همين تمدن بزرگ لوديه نيز از همين نمونه است، و اين‌ها مطلقا بواسطه علل تاريخي و فرهنگي نيست. نمونه‌ي ديگر؛ نحوه‌ي رشد و تربيت و قدرت‌يابي كوروش است كه از همين عواملي كه باز هم نمي‌توان آنرا به فرهنگ و تاريخ پارسيان ارتباط داد موجب بزرگي او و ايران شد. (داستان او از پيش از تولدش شروع مي‌شود، هردوت در اين زمينه مفصل نوشته) و اگر سقوط امپراطوري ساسانيان را بررسي كنيم شايد به يك دزدي و شبيخون ساده و طبيعي اعراب در مرز ايران برسيم كه ضعف استحكامات دفاعي ايران را در آنجا آشكار كرد، و يا حتي مي‌توان به يك نامه‌ي پاره‌پاره در دستان مبارك خسرو پرويز رسيد!

تاريخ با ابزارهائي بسيار ساده و ابتدائي شكل گرفته، اما امروز در نگاه ما بسيار پيچيده مي‌نمايد. تاريخ را بايد با نگاهي از زمان خودش ديد و امروز را هم با چشماني از زمان حال. در واقع ما هر روزمان را در همان روز مي‌سازيم، نه از پيش و نه از پس. گرچه وقايع تاريخي داراي ريشه‌هاي علّي‌ي گسترده‌اي در تاريخ گذشته‌ي خود هستند، اما اين ريشه‌يابي‌ها اگر به هوس پيدا كردن راهي براي پيشرفت و توسعه‌ي آينده باشد، نه تنها منطقي نيست كه اساساً قابل اثبات و استدلال، و قابل حصول نتيجه هم نيست، و ايضاً در صورت پذيرش برهاني منطقي در عمل گمراه مي‌شويم و نوميد.

اكنون با تشريح اين ديدگاه به تاريخ و فرهنگ، و بازشناسي آن از گسترش يا اضمحلال تمدن‌ها مي‌توانم موضوع اصلي اين مقاله را بيان كنم:

چند ماه پيش در ميان برخي وبلاگ‌ها كليپ جالبي ديدم كه حاكي از نوع نگاه جامعه‌ي اروپا به مردم ايتاليا بود. در همان زمان براي همه‌ي ما جالب بود بدانيم؛ چرا ايتاليائي‌ها تا اين حد شبيه به ايرانيان هستند؟ شما هم با ديدن اين كليپ جالب به همين ذهنيت خواهيد رسيد! اين كنجكاوي اما روي ديگري هم دارد؛ برخي گمان مي‌كنند وقتي از شباهت‌هاي فرهنگي مي‌گوئيم، بايد دخلي هم به شرايط سياسي و اقتصادي و اجتماعي داشته باشد. مثلاً زماني كه از يك مورد شباهت مقطعي از تاريخ و فرهنگ آمريكا و ايران نوشته بودم، فرد محترمي از ايرانيان مقيم آمريكا براي‌ام نامه‌اي نوشت و منظور ايشان اين بود كه مطلقا هيچ شباهتي ميان ايران و آمريكا وجود ندارد.

حال اگر با اين ديدگاهي كه پيش‌تر شرح دادم به تاريخ و فرهنگ دو سرزمين ايران و ايتاليا بنگريد، شما هم مثل من باور مي‌كنيد كه ايران و ايتاليا برادران دو قلوي هم هستند! با نگاهي مختصر به تاريخ ايتاليا (كه با اين شرايط تاريخي ايتاليا اصلا ممكن نيست، دقيقا مثل ايران!) كه از قرن هشتم پيش از ميلاد شروع مي‌شود و با تشكيل امپراطوري عظيم روم در قرن پنجم پيش از ميلاد وارد مرحله‌ي تازه‌اي مي‌شود، متوجه اين شباهت‌هاي غيرقابل انكار مي‌شويم؛ تسلط اقوام مختلف با فرهنگ‌هائي مطلقا ناهمگون، از تمدن بزرگ و پيشرفته‌ي يونان و قبائل وحشي اروپا گرفته تا مسلمانان كه در مقطعي از تاريخ به مناطق جنوبي ايتاليا وارد شدند، مجموعه‌ي فرهنگي نامتجانسي را بوجود آورده است، و مهمتر از آن، جنگ و گريزهاي پياپي در اين منطقه كه مانع از هرگونه امنيت اجتماعي و پايداري حاكمان در ايتاليا مي‌شده. (شباهت‌هاي تاريخي ايتاليا و ايران آنقدر هست كه خود نيازمند يك مقاله باشد!) در مورد تاريخ ايران هم شواهد متعددي از نظر عدم تجانس فرهنگي اقوام مسلط بر ايران (آيا هيچ شباهتي ميان اقوام وحشي شرق ايران و يونانيان در غرب و مسلمانان در جنوب و مغول‌ها در شمال شرقي و ترك‌ها در شمال غربي وجود دارد؟!) ، و همچنين امنيت اجتماعي و پايداري و ثبات حكومت‌ها (كه اصلا نياز به ذكر مثال نيست!) وجود دارد. گرچه ايران از اين دو ديدگاه، بسيار پيشرفته‌تر از ايتالياست (!) ، تا حدي كه به تعبير برخي تاريخ‌پژوهان؛ سرزمين ايران در طول تاريخ به مثابه يك بزرگ‌راه و چهار راه حياتي براي تمامي‌ي تمدن‌هاي شناخته شده در تاريخ جهان بشمار مي‌رود كه مي‌توان از همه‌ي آنها بلااستثناء اثري در تاريخ ايران جست‌وجو كرد (و البته همه‌ي آنها هم گرچه اندك اما متأثر از ايران بوده‌اند) ، و ايتاليا مطلقا اين شرايط ويران كننده‌ي ايران را تا اين حد نداشته، اما نمي‌توان شباهت‌هاي استثنائي‌ي تاريخي ايران و ايتاليا را با اين دو معياري كه من نگاه كردم، ناديده گرفت.

آنچه ذهن انسان را به انكار اين شباهت‌ها ــ شباهت‌هاي واقعي ــ منحرف مي‌كند؛ قضاوت در مورد سطح و جايگاه كشور ايتاليا از لحاظ سياسي و اقتصادي و پيشرفت‌هاي علمي و تكنولوژيك است. اما وقتي با همان ديدگاهي كه در ابتدا شرح دادم به داستان اين شباهت‌ها و تفاوت‌ها بنگريم، در مي‌يابيم كه ممكن است. ممكن است كه ما ايرانيان هم بدون پيش‌نياز به اصلاح و تغيير عقايد و دين و مذهب خود، حكومتي دموكراتيك را بنا كنيم و حقوق بشر را بدون لزوم توجيه سازگاري با اسلام بي‌هيچ قيد و شرطي بپذيريم، يا مي‌توانيم بدون تغيير فرهنگ مالكيت بجا مانده از تاريخ باستان، سيستم اقتصادي‌اي باز و سرمايه‌داري را برقرار كنيم و به آنها عملا هم پايبند باشيم، زيرا اين ويژه‌گي عصر ماست ــ كه ملت‌ها تنها و مجرد نيستند و بر يكديگر تأثير بسزائي دارند كه غير قابل انكار است. بايد بدانيم كه تغييرات فرهنگي نياز به يك پروسه‌ي مستقل از تغييرات سياسي و اقتصادي و اجتماعي دارند، كه گرچه اين دو نمودار زنده‌گي‌ي انسان‌ها در تاريخ (نمودار تغييرات فرهنگي و نمودار تغييرات سياسي)، بر روي يكديگر تأثير بسزائي دارند، اما هر كدام مستقل از هم بررسي و كنكاش مي‌شوند و براي پيشرفت در آينده‌ي هر كدام از اين زمينه‌ها نياز به راهكارهاي خاص خودش داريم، و تنها با توجه به همين اصل اساسي است كه مي‌توان باور كرد؛ ايتاليا با اين تفاوت فاحش فرهنگي در مقايسه با جامعه متحد اروپا، يكي از قدرت‌هاي برتر جهان به شمار مي‌رود.

نه اين اصل ذكر شده (استقلال تغييرات نمودارهاي سياسي و فرهنگي) توجيهي براي تعطيلي‌ي توليد و دادوستدهاي فرهنگي و روشنفكرانه است، و نه توليدات فكري و فرهنگي ابزاري براي كسب رفاه و امنيت اجتماعي است. اگر بحث‌هاي روشنفكرانه را كه نگاهي با تفرعن و خود برترانگار به مردم عامي و تاريخ و فرهنگ باستاني‌شان دارد را به كناري بنهيم (البته تلاش روشنفكران براي ارتقاء سطح فرهنگي جامعه قابل تحسين است) ، مي‌بينيم؛ تمام مشكلات و مسائل بغرنجي كه ايشان مطرح مي‌كنند (نمونه‌هائي از آن را در همين ايام مصيبت زلزله شاهد بوديم) ، و مدام آنها را به مسائل تاريخي و فرهنگي ارتباط مي‌دهند، با اتخاذ تدابير سياسي و اقتصادي در طي يك فرآيند مستقل در سطح بالا و كلان حكومت و جامعه قابل رفع است، نه يك پروسه‌ي بلند مدت فرهنگي. اكثر ايرادات و مسائلي كه روشنفكران ما به جامعه‌ي ايران دارند از همين نوع است؛ مخاطب‌شان تاريخ و فرهنگ مردم است، اما مقصود نهائي‌شان تغييرات سياسي و اقتصادي‌ست. نمي‌توان براي شكست اصلاحات سياسي و اقتصادي دولتي اصلاح‌طلب دلايلي نظير تاريخ پر فراز و نشيب، و فرهنگ اختناق يا دين‌گرائي، و يا حتي روشنفكري ديني را مطرح كرد، يا براي ويراني‌هاي زلزله‌ي بم مسائلي چون فرهنگ سرسري گرفتن و سهل‌انگاري را بيان كرد. ايران مي‌تواند آينده‌ي نزديكي نظير وضعيت كنوني ايتاليا داشته باشد؛ با فرهنگي نامتجانس و پر انتقاد، و داراي شرايط سياسي و اقتصادي قدرتمند.

چهارشنبه، دی ۱۰

«فاجعه» كسب و كار ماست

اين روزها تنها نوشته‌هائي كه از تلخي زهر مار هستند را تا انتها مي‌خوانم. مثل اين:

محمد قوچاني: بدترين حادثه اي كه براي سياستمداران در شب انتخابات مي تواند رخ دهد، فاجعه اي از جنس همان چيزي است كه مردم بم پنجم دي ماه 82 با گوشت و پوست خويش حس كردند؛ اما حتي فاجعه نيز براي سياستمداران مي تواند در قامت فرصت ظاهر شود:

1 _ نيمروزي از زلزله گذشته است. نيمروز جمعه روز آسايش سياستمداران است اما شبكه هاي خبري، خبر از آرامش نمي دهند. اينك سياستمداران بايد فرصت ها را دريابند. آنان كه به هنگام رقابت هاي انتخاباتي شهره به ساده زيستي بودند، اكنون نيز بايد ساده و صميمي در ميان مردم بم حضور يابند. اما نمي دانند واكنش مردم به موقعيت بغرنج شان چيست؟ آيا همچنان استقبالي گرم به عمل مي آورند يا روي برمي گردانند؟ پس ترجيح مي دهند با نشان دادن اضطراب خويش از پس دوربين ها دردمندي شان را نشان دهند. آنان دچار چالشي دروني هستند: حضور، تداوم نفوذ سياسي است يا آغاز افول موقعيت سياسي؟ مشورت مشاوران هم با وجود هوش سياستمداران جز بر بي عملي ايشان نمي افزايد . بيرون از اين چالش اما آوارها و نيز جسدها تنها چيزي است كه از بم مانده است.

2 _ شامگاه سپري مي شود. شنبه روز بي خبري روزنامه هاست كه ايران و جهان سه روز جمعه و شنبه و يكشنبه را در تعطيلات به سر مي برند. اما آقاي سردبير فردا تيتر خوبي دارد و عكس هايي كه در اوج فاجعه، هنرآفريني مي كنند. روزنامه نگاري پيشه بي رحمي است. روزنامه ها در اوج فاجعه بهتر از هميشه مي فروشند. قلم ها در اوج فاجعه بهتر مي نويسند. سردبير آدم بي رحمي نيست اما زيرلب به تلخي زمزمه مي كند كه فاجعه كسب و كار ماست.

3 _ جلسه مجلس برقرار است. نوبت ناطقان پيش از دستور است. ناطقاني كه احتمالاً به زودي كرسي نطق خويش را از كف مي دهند. پس بايد بجنبند در شب انتخابات. نقشه ها نقش برآب شده اند: رد صلاحيت هاي گسترده مي توانند در سكوت زير آوار زلزله صورت گيرند (همچنان كه استيضاح هاي مهم در شب هاي فوتبال موفق ترند) اما اعتراض هاي گسترده به اين رد صلاحيت ها در روزهاي فاجعه جز دشنام به خلق نيست و جز دشنام از خلق فرجامي نخواهد داشت.پس بايد از فاجعه فرصت ساخت. فرصتي براي اثبات كارآيي و كارآمدي خويش. آقاي نماينده به پاي تريبون مي رود: ضمن عرض تسليت به مردم داغ ديده بايد بگويم اگر دموكراسي بود زلزله نبود... اگر اصلاح طلبان، بي كفايت نبودند ساختمان ها فرو نمي ريخت... اگر هر دو جناح نبودند مردم و فراكسيون مستقل ها مي دانستند چه بايد بكنند... اگر ...

4 _ رقباي جناح اكثريت تا آنها تصميم بگيرند، راهي مي شوند. اقليت قرار است رئيس جمهور بعدي را انتخاب كند و به رأي مردم نياز دارد. پس چه فرصتي بهتر از اين فاجعه كه هم ثوابي ببرند و هم رأيي از آن خود كنند. حزب اقليت همانند حزب اكثريت پوپوليست است. در چالش هاي روشنفكرانه فرصت ها را از كف نمي دهند و ناگهان در ميان فاجعه فرود مي آيند. آنان كه روزي مردان آرمان ها بودند اينك چهره اهالي واقعيت را به خود مي گيرند. از آسمان صاف به زمين شكاف برداشته فرود مي آيند و بدون آنكه در برابر دوربين مشعوف يا مضطرب شوند راهكارهاي روشن مي دهند. مي خواهند به مردم اعلام كنند اگر جناح اكثريت فقط اهل حرف است آنها اهل عمل اند. با وجود اينكه سياستمداران جناح اكثريت ادعا مي كنند نيازي به رأي مردم ندارند اما مشتاقانه به دنبال محبوب شدن هستند. و اينك در اوج فاجعه اين حس را بر شقيقه هايشان احساس مي كنند. بيرون از اين حس اما آوارها و نيز جسدها تنها چيزي است كه از بم مانده است.

5 _ رهبران اپوزيسيون هم در اين ميان سهمي دارند. از سويي بر بي كفايتي داخلي اصرار مي ورزند و از سوي ديگر يادآور مي شوند اگر آنان پيش از فاجعه در محل حادثه حضور داشتند چنين اتفاقي رخ نمي داد. زلزله از نظر آنان نه فقط پديده اي علمي و طبيعي كه فرآيندي سياسي و اجتماعي است: زلزله انباشت انرژي هاي نهفته، نيروهاي سركوب شده و نيز اپوزيسيون سرخورده (چيزي در رده آه مظلوم!) است.

6 _ ماهواره هايي كه دور زمين ترك خورده بم و دل شكسته مردمش مي چرخند اما آنان را همچون هميشه هشدار مي دهند كه مبادا كمك هاي انسان دوستانه راهي انبارهاي حكومت شوند. هواداران روش هاي براندازانه همان گونه مرثيه مي خوانند كه «سرود» و حاميان روش هاي محافظه كارانه آن گونه مويه مي كنند كه «سرور». زلزله كم هزينه ترين روش تغيير است! چه به خداي طبيعت معتقد باشيد و چه به خداي تاريخ. چه راست باشيد چه چپ پس هر فاجعه اي فرصتي است و در هر فرصتي، سياستمداراني حاضر.

7 _ اهل قبور هم گرچه نسبتي با سياست ندارند، بي نصيب از فاجعه نيستند كه خود در حكم صاحب عزا شناخته مي شوند. اينان با خود جنازه ها سر و كار دارند. آمار بسيار است پس بر هر چند نفر يك آئين جاري مي شود. مومن باشي يا نه، به آئين اهل ايمان مدفون مي شوي. كسي از ايمان تو نمي پرسد كه اگر هم بپرسد جوابي نمي شنود. بر اين مردگان بي كفن مي توان نماز خواند و بي قبر مي توان فاتحه خواند و بي مجلس اشك فشاند و بي اشك در خاك كرد. اهل قبور اما روز درازي دارند.

8- ديپلمات ها در جمع سياستمداران بيش از همه از فجايع، فرصت ها مي سازند. تماس هاي تلفني برقرار مي شود، ويزاها بي اعتبار مي گردند، آدم ها و سگ ها به سفر مي روند تا انسان ها را نجات دهند. اما نه فقط براي خاك برداري كه در عمق نگاه ديپلمات ها همچنان سياست از زندگي درخشان تر است. ديپلماسي پينگ پونگ در چين رابطه اي با آمريكا آفريد و اينك ديپلماسي زلزله گونه اي ديگر از آن است. اين پتوها و آن چراغ ها فقط زمستان بم را گرم نمي كند يخ هاي سياست خارجي ما را هم چه بسا آب مي كند.

9- شاعران شعرهاي زيبا مي خوانند و عكاسان عكس هاي زيباتر مي گيرند. نويسندگان، مقالات دل انگيز مي نويسند و فيلسوفان تئوري هاي شگفت انگيز مي آفرينند. روزنامه ها شمارگان خويش را افزون مي كنند و رسانه ها ساعات پخش خويش را ناتمام مي سازند. اما هيچ مرده اي زنده نمي شود.

10- مي دانم تلخ نوشته ام. نمي دانم نوشته ام چاپ مي شود يا نه. پس من نيز نوشته ام تا چاپ شود كه در اين خيل اداي وظايف، من هم وظيفه اي را انجام داده باشم. من هم حرفي زده باشم. من هم فرصتي ساخته باشم. تا به امروز 6 روز از فاجعه گذشته است. در پي فرصتي بودم تا من نيز از فاجعه فرصت بسازم. همه ما فرصت را دوست داريم. همه ما، حتي آنان كه صدها فرسخ از سياست و حاكميت دورند، سياستمداريم. پس همه مي كوشيم فاجعه را به فرصت تبديل كنيم. حتي اگر 6 روز در برابر اين ميل ناتمام مقاومت كنيم. يكي بر دولت مي تازد، ديگري از دولت دفاع مي كند، يكي به فكر ديپلماسي است، ديگري در فكر خنثي كردن همان ديپلماسي است، از دل فاجعه اوريانافالاچي، (خبرنگاري كه براي همه جنگ بلا بود و براي او طلا) جورج بوش، (سياستمداري كه موقعيتش را به عنوان فاتح كابل و بغداد مديون 11 سپتامبر است)، حامد كرزاي، (رئيس جمهوري كه رياستش را بر جمهوري وامدار طالبان است)، و... در مي آيد اما از پس فاجعه، فرصتي براي قربانيان آن فراهم نمي شود. تصوير غم بار اين تراژدي البته مانع از آن نمي شود كه سياستمداران را به سيلي بيرحمانه اي بنوازيم كه اول بايد خود را با اين سيلي تر از خواب سياست بيدار كنيم. قصه ما همان داستان مسافران بيضايي است كه در اوج فاجعه مرگ، جشن تولد يك زندگي جديد؛ ازدواج را فراهم آورد كه مرده مرده است و زنده بايد زندگي كند. اما فراموش نكنيم كه همه ما در اوج فداكاري، مصون از رياكاري نيستيم. آنجا كه فاجعه به فرصت تبديل شود فاجعه اي مكرر زاده مي شود.فاجعه اي كه از پس فاجعه مي آيد.



Mc'Be: خوب كه نگاه كنيد، همه‌ي ما به دنبال ساختن فرصتي از اين فاجعه هستيم؛ كيارستمي الان رفته بم، براي چي؟ (گفته باشم؛ من خيلي بهش علاقه دارم، اما خب، منظور چيز ديگه‌ست) عابدزاده تازه از بم برگشته، براي چي؟ فقط خاتمي و خامنه‌اي نيستن. من با اين وبلاگ، خامنه‌اي با رفتن به بم، و دادن اون تذكرات مسخره و ابلهانه در مورد چادرهاي امداد؛ همه‌اش براي استفاده از فرصتي در فاجعه‌ست. اگر خوب نگاه كنيد، مي‌بينيد؛ كمتر پيش مي‌آد كه به اين ساده‌گي و سهل‌الوصول وجدان‌مون رو راحت كنيم! در حالي‌كه هميشه چيزهائي براي وجدان‌درد بايد باشه، به‌خصوص براي ما كه فجايع زيادي رو جلوي چشم‌مون داريم، اما كمتر مي‌بينيم‌شون.

سه‌شنبه، دی ۹

سخني از اعماق فاجعه

مرتضي پاريزي: مسئله‌ي اصلي براي بازمانده‌گان حادثه، زنده ماندن و جان به‌در بردن نيست، براي كسي كه حتي تا صد عضو خاندانش را از دست داده است، ممكن است در آينده‌اي دور، اميدي براي بهبود داغ و زخم باشد، اما باور كنيد، تكيه كلام عمده بازمانده‌گان در كوچه پس كوچه‌هاي بم، آرزوي مرگ است و مرگ.. از زني كه خاك بر سر مي‌ريزد و ضجه مي‌زند تا معلمي كه يله و تنها، حتي روي‌اش نمي‌شود براي گرفتن كرايه‌ي راهش تا مركز استان، به كسي التماس كند. مي‌دانيم و كاش باور كنيم براي كسي كه هستي‌اش را از دست داده است، نفس كشيدنِ تنها، شوقي بر نمي‌انگيزد...

مهم‌تر از همه كارهائي كه تاكنون شده است، برنامه ريزي براي تداوم كمك‌ها و تزريق اميد به آينده در دل‌هاي پاره پاره‌اي است كه نه تلويزيوني دارند براي ديدن اخبار بشردوستي‌هاي داخل و خارج و نه حوصله‌اي دارند براي شنيدن بوق و كرناهاي برخي مدعيان...

براي آنان كه هنوز مي‌توانند نفس بكشند؛ ادامه تحصيل فرزندشان در مدرسه، يافتن سرپناهي براي زندگي و بهره‌مندي از حداقل امكانات زيستن، رويائي دور و دير است و كمترين همت ما و شما مي‌تواند تقويت اين خردك اميدهاي جامانده در خرابه‌هاي بم باشد. [ادامه مطلب]

دوشنبه، دی ۸

فريبت مي‌دهد

امروز خامنه‌اي رفته بم.. هي مي‌نوشتم، هي پاك مي‌كردم.. مي‌نوشتم، پاك مي‌كرديم.. اينقدر عصباني و شكست‌خورده‌ام و نوميد، كه ديگه تواني ندارم براي... فحش‌هام رو البته هيچ‌وقت اينجا نمي‌نويسم... هيچ بهانه‌اي ندارم، اما زمستان رو بخاطر دارم و زمزمه مي‌كنم..

یکشنبه، دی ۷

سفري به عمق فاجعه

مرتضي پاريزي: به اتفاق آن سه تن همراه، مي‌رويم و هزاران جنازه پيچيده شده در پتو، از كنار پاهاي‌مان مي‌گذرند، جنازه‌هائي كه پاهاي بي‌كفش و جوراب‌شان از پتوهاي خون‌آلود بيرون زده است و عمدتا در همان حالت خواب، يا ترس از فرو ريختن آوار، خشك شده‌اند. در گرمائي كه اندك اندك بيشتر مي‌شود، بوي تعفن اجساد، بيشتر مي‌شود، از بالاي سر نعش دو دختر كوچولوي چهار پنج ساله كه مي‌گذرم به محمد مي‌گويم: اين تصاوير را بگير.. دوربينش را روشن مي‌كند و مشغول مي‌شود، پيرمردي كه آنطرف‌تر، ما را مي‌پايد به گمان اينكه ما خبرنگاريم با صداي گرفته‌اي مي‌گويد: اگر مي‌خواهي شام غريبان را ببيني، برو آنطرف. مير دستش را كه نگاه مي‌كنم، انبوه جنازه‌هائي را مي‌بينم كه بي‌هيچ همراهي روي زمين رها شده‌اند، انگار منتظر نوبت‌اند تا لودرها زودتر گودالي حفر كنند و در خاك آرام بگيرند... ادامه‌ي مطلب