هر چند كه معتقدم ريشهي گرفتاريها و نابسامانيهاي امروز ايران را بايد در تاريخ و فرهنگمان جست، اما مطلقا دليلي براي بزرگنمائي و انگشت گزاشتن بر صفتي خاص و ويژهي ما ايرانيان وجود ندارد تا آنرا مسئول وضعيت امروز قلمداد كرد. مسلم است كه تاريخ به مثابه رودي روان است، كه هرگونه ويژگيي اقليميي منطقهي خاصي از آن، ناشي از وضعيت جريان آب در منطقهاي پيش از آن است، اما هيچ رابطهي منطقي ميان مناطق مختلف آن وجود ندارد. به كلام ديگر؛ فراز و فرودهاي تاريخ يك تمدن را نميتوان با چنان استدلال و منطقي علمي تفسير كرد تا با آن منطق آينده را هم پيشگوئي كرد.
اين فكر زماني به ذهنام خطور كرد كه در ميان مقالات و گفتوگوها و شكوائيههايي كه در مورد ويرانههاي بجا مانده از زلزله بم نوشته شده، به غير از كنايهها و شكايتهاي به حقي كه از عملكرد دولت وجود دارد، يك سري ريشهيابيها يا شايد بهانهگيريهاي بيغرضي هم ديدم كه سر از تاريخ و فرهنگ مردم ايران درميآورد. مثلا جائي خواندم كه ما ايرانيان مردماني سهلانگار هستيم و همه چيزمان را سرسري ميگيريم ــ نه فقط نحوهي ساخت و ساز خانههايمان را. يا مثلا گفته ميشود كه ما ايرانيها مردماني هستيم كه فقط به گاه مصيبتهاي اينچنيني به داد و فغان و فرياد هم ميرسيم و به فكر چارهجوئي هستيم، اما در شرايط امنيت و آسايش چنين نيست. نه اينكه اينها تهمت و افترائي ناروا به فرهنگ و تاريخ ايران باشند، نه. رفتارهاي امروز ايرانيان، هر چه كه باشد داراي ريشههايي در تاريخ و فرهنگ اين مرز و بوم هست، اما هيچگونه دليلي وجود ندارد كه ريشهي آنها همين باشد كه ميگوئيم، و اگر هم به فرض باشد، دليل نميشود كه بخاطر ثمرهي نامطلوبي كه امروز داشته، ريشهها را فاسد بدانيم.
اينگونه تحليلهاي تاريخي و فرهنگي مفيد هستند، اما فقط براي شناخت و آگاهي از خود، نه بيشتر. اين گونه ريشهيابيها هيچگونه كمكي به تغيير وضع موجود نميكند، و هيچ راه حلي را پيش پاي ما نميگزارد. حتي برخي مخاطبان كوتهنظر و ناآگاه را مستأصل و نوميد ميكند؛ كه يعني تا ابدالدهر ايران ويران خواهد ماند، زيرا كه ما در تاريخ خود اينگونه فرهنگي داشتهايم و همينگونه خواهيم ماند. اما واقعيت اين است كه ويژهگيها و تغييرات درون تمدنها در هر عصر و دورهاي متناسب با شرايط حاكم بر مردم در همان دوره (از قبيل داخلي و خارجي كه عوامل خارجي مطلقا متأثر از تاريخ و فرهنگ ملي نيستند) است، و تاريخ و فرهنگ ملل تنها محدود كنندهي اين تغييرات و ويژهگيها در هر عصر بوده.
براي توضيح بيشتر مثالي از تاريخ ملموس معاصرمان ميزنم؛ انقلاب. انقلاب به صورتي كه ما ميشناسيم به هيچ وجه با تاريخ سازگار و فرهنگ مداراي ايرانيان مأنوس نيست، اما رخ داد. در روزگاري كه اعراب به ايران حمله كردند و پس از چند قرن به كلي خود را بر ايرانيان تحميل كردند، ما بهجاي مخالفت و تضاد و دشمني با اعراب، شيوهي آميختهگي فرهنگي را پيشه كرديم (گرچه اكنون اين ما هستيم كه مدعي تأثيرگزاري بر آنهائيم). اين روحيهي سازگاري با محيط و سختيها و حاكمان زورگو و جبار ــ كه تا سر حد انقياد و تسليم و تمكين مطلق پيش ميرود ــ در تمام تاريخ كهن ايران مانع از هر گونه شيوههاي انقلابيگريي مردم بر عليه حاكمان ميشد. (تغييرات پيدرپي حاكمان را نميتوان به حساب انقلاب و قيام ملي نهاد) از اين گذشته، فرهنگ صلحطلبي و منش و خوي آرام و مداراگرايانهي ايرانيان، باضافهي سختكوشي و تلاش بيوقفهاي كه لازمهي زندهگي در اين طبيعت و سخت و بلاخيز بوده با راحتطلبي و كوتهنظري انقلابيون در تضاد است، و ديگر اينكه فرهنگ عرفاني و نسبيگرائي كه ميراث باستاني ايران براي تمامي تمدنهاي جهان است هم مانع از جزمانديشي انقلابيون ميشود، اما با همهي اين تفاصيل آخرين انقلاب قرن بيستم را ايرانيان رقم زدند. (البته از جهاتي بيشباهت به ديگر انقلابهاي جهان است)
براي توجيه و تفسير علل انقلاب 57 ايران بايد شرايط منطقه و اوضاع بينالمللي را مورد ارزيابي قرار داد، و همچنين جزئيات و ريزهكاريها و اتفاقات همان زمان انقلاب را نيز مورد مداقه قرار داد، نه تاريخ و فرهنگ ايران را، تا شايد آنگاه معلوم شود كه فرضا وجود يك فرد به نام روحالله خميني موجب پيدايش انقلاب ايران شد! (محض مثال گفتم) منظور اين است كه آينده را تاريخ و فرهنگ نميسازد. ممكن است يك فرد كه شايد حتي تربيتيافتهي آن اقليم فرهنگي هم نباشد ــ مهاجر خارجي باشد و مطلقا از آن تاريخ و فرهنگ متأثر نباشد ــ اما باعث تغيير سرنوشت در تاريخ يك ملت شود. آيندهي هر ملتي را نه تنها همان ملت با توجه به محدوديتهاي تاريخي و فرهنگي خود ميسازند، بلكه حوادث و اتفاقاتي كه در زمان خودشان هم هيچ پيشآمدي ندارد و تأمل قابل توجهي را برنميانگيزد ميتواند تأثيري سرنوشتساز داشته باشد. تاريخ ملل، سراسر پر شده از اين گونه عبرتآموزيها براي ما:
پس از فتح شهر ساردس توسط كوروش، او سرداري به نام هارپاگ را مسئول سركوب و غلبه بر ديگر قبائل امپراطوري بزرگ لوديه (ليديها) ميكند. در يكي از اين لشكركشيهاي هارپاگ، مردم منطقهي مورد هجوم شروع به كندن آبراهي دور تا دور شهر خود ميكنند تا شهرشان تبديل به يك جزيره شود و از لشكر پارسيان در امان بماند. در اين هنگام سنگريزههاي خاك مدام در چشمشان ميرفت، و اين مسئله را نشانه و علامتي از خداي خود دانستند، بنابراين پيكي به سوي معبد دلفي روانه كردند تا كسب تكليف كنند و تعبير آن را بدانند. كاهن معبد دلفي هم اينگونه تعبير كرد: اگر خدا ميخواست آن شهر را جزيرهاي ميكرد پس از اين كار خود دست برداريد. بنابراين مردم اين منطقه به راحتي تسليم هارپاگ شدند، بدون كوچكترين مقاومتي. در ميان يونانيان از اينگونه كسب تكليف يا تعبيرها بسيار زياد بوده. حال در نظر بگيريد كه چه جنگها و سقوط امپراطوريهاي بزرگ فقط به خاطر يك خواب و تعبيرهاي يك كاهن بوده، كه همين تمدن بزرگ لوديه نيز از همين نمونه است، و اينها مطلقا بواسطه علل تاريخي و فرهنگي نيست. نمونهي ديگر؛ نحوهي رشد و تربيت و قدرتيابي كوروش است كه از همين عواملي كه باز هم نميتوان آنرا به فرهنگ و تاريخ پارسيان ارتباط داد موجب بزرگي او و ايران شد. (داستان او از پيش از تولدش شروع ميشود، هردوت در اين زمينه مفصل نوشته) و اگر سقوط امپراطوري ساسانيان را بررسي كنيم شايد به يك دزدي و شبيخون ساده و طبيعي اعراب در مرز ايران برسيم كه ضعف استحكامات دفاعي ايران را در آنجا آشكار كرد، و يا حتي ميتوان به يك نامهي پارهپاره در دستان مبارك خسرو پرويز رسيد!
تاريخ با ابزارهائي بسيار ساده و ابتدائي شكل گرفته، اما امروز در نگاه ما بسيار پيچيده مينمايد. تاريخ را بايد با نگاهي از زمان خودش ديد و امروز را هم با چشماني از زمان حال. در واقع ما هر روزمان را در همان روز ميسازيم، نه از پيش و نه از پس. گرچه وقايع تاريخي داراي ريشههاي علّيي گستردهاي در تاريخ گذشتهي خود هستند، اما اين ريشهيابيها اگر به هوس پيدا كردن راهي براي پيشرفت و توسعهي آينده باشد، نه تنها منطقي نيست كه اساساً قابل اثبات و استدلال، و قابل حصول نتيجه هم نيست، و ايضاً در صورت پذيرش برهاني منطقي در عمل گمراه ميشويم و نوميد.
اكنون با تشريح اين ديدگاه به تاريخ و فرهنگ، و بازشناسي آن از گسترش يا اضمحلال تمدنها ميتوانم موضوع اصلي اين مقاله را بيان كنم:
چند ماه پيش در ميان برخي وبلاگها كليپ جالبي ديدم كه حاكي از نوع نگاه جامعهي اروپا به مردم ايتاليا بود. در همان زمان براي همهي ما جالب بود بدانيم؛ چرا ايتاليائيها تا اين حد شبيه به ايرانيان هستند؟ شما هم با ديدن اين كليپ جالب به همين ذهنيت خواهيد رسيد! اين كنجكاوي اما روي ديگري هم دارد؛ برخي گمان ميكنند وقتي از شباهتهاي فرهنگي ميگوئيم، بايد دخلي هم به شرايط سياسي و اقتصادي و اجتماعي داشته باشد. مثلاً زماني كه از يك مورد شباهت مقطعي از تاريخ و فرهنگ آمريكا و ايران نوشته بودم، فرد محترمي از ايرانيان مقيم آمريكا برايام نامهاي نوشت و منظور ايشان اين بود كه مطلقا هيچ شباهتي ميان ايران و آمريكا وجود ندارد.
حال اگر با اين ديدگاهي كه پيشتر شرح دادم به تاريخ و فرهنگ دو سرزمين ايران و ايتاليا بنگريد، شما هم مثل من باور ميكنيد كه ايران و ايتاليا برادران دو قلوي هم هستند! با نگاهي مختصر به تاريخ ايتاليا (كه با اين شرايط تاريخي ايتاليا اصلا ممكن نيست، دقيقا مثل ايران!) كه از قرن هشتم پيش از ميلاد شروع ميشود و با تشكيل امپراطوري عظيم روم در قرن پنجم پيش از ميلاد وارد مرحلهي تازهاي ميشود، متوجه اين شباهتهاي غيرقابل انكار ميشويم؛ تسلط اقوام مختلف با فرهنگهائي مطلقا ناهمگون، از تمدن بزرگ و پيشرفتهي يونان و قبائل وحشي اروپا گرفته تا مسلمانان كه در مقطعي از تاريخ به مناطق جنوبي ايتاليا وارد شدند، مجموعهي فرهنگي نامتجانسي را بوجود آورده است، و مهمتر از آن، جنگ و گريزهاي پياپي در اين منطقه كه مانع از هرگونه امنيت اجتماعي و پايداري حاكمان در ايتاليا ميشده. (شباهتهاي تاريخي ايتاليا و ايران آنقدر هست كه خود نيازمند يك مقاله باشد!) در مورد تاريخ ايران هم شواهد متعددي از نظر عدم تجانس فرهنگي اقوام مسلط بر ايران (آيا هيچ شباهتي ميان اقوام وحشي شرق ايران و يونانيان در غرب و مسلمانان در جنوب و مغولها در شمال شرقي و تركها در شمال غربي وجود دارد؟!) ، و همچنين امنيت اجتماعي و پايداري و ثبات حكومتها (كه اصلا نياز به ذكر مثال نيست!) وجود دارد. گرچه ايران از اين دو ديدگاه، بسيار پيشرفتهتر از ايتالياست (!) ، تا حدي كه به تعبير برخي تاريخپژوهان؛ سرزمين ايران در طول تاريخ به مثابه يك بزرگراه و چهار راه حياتي براي تماميي تمدنهاي شناخته شده در تاريخ جهان بشمار ميرود كه ميتوان از همهي آنها بلااستثناء اثري در تاريخ ايران جستوجو كرد (و البته همهي آنها هم گرچه اندك اما متأثر از ايران بودهاند) ، و ايتاليا مطلقا اين شرايط ويران كنندهي ايران را تا اين حد نداشته، اما نميتوان شباهتهاي استثنائيي تاريخي ايران و ايتاليا را با اين دو معياري كه من نگاه كردم، ناديده گرفت.
آنچه ذهن انسان را به انكار اين شباهتها ــ شباهتهاي واقعي ــ منحرف ميكند؛ قضاوت در مورد سطح و جايگاه كشور ايتاليا از لحاظ سياسي و اقتصادي و پيشرفتهاي علمي و تكنولوژيك است. اما وقتي با همان ديدگاهي كه در ابتدا شرح دادم به داستان اين شباهتها و تفاوتها بنگريم، در مييابيم كه ممكن است. ممكن است كه ما ايرانيان هم بدون پيشنياز به اصلاح و تغيير عقايد و دين و مذهب خود، حكومتي دموكراتيك را بنا كنيم و حقوق بشر را بدون لزوم توجيه سازگاري با اسلام بيهيچ قيد و شرطي بپذيريم، يا ميتوانيم بدون تغيير فرهنگ مالكيت بجا مانده از تاريخ باستان، سيستم اقتصادياي باز و سرمايهداري را برقرار كنيم و به آنها عملا هم پايبند باشيم، زيرا اين ويژهگي عصر ماست ــ كه ملتها تنها و مجرد نيستند و بر يكديگر تأثير بسزائي دارند كه غير قابل انكار است. بايد بدانيم كه تغييرات فرهنگي نياز به يك پروسهي مستقل از تغييرات سياسي و اقتصادي و اجتماعي دارند، كه گرچه اين دو نمودار زندهگيي انسانها در تاريخ (نمودار تغييرات فرهنگي و نمودار تغييرات سياسي)، بر روي يكديگر تأثير بسزائي دارند، اما هر كدام مستقل از هم بررسي و كنكاش ميشوند و براي پيشرفت در آيندهي هر كدام از اين زمينهها نياز به راهكارهاي خاص خودش داريم، و تنها با توجه به همين اصل اساسي است كه ميتوان باور كرد؛ ايتاليا با اين تفاوت فاحش فرهنگي در مقايسه با جامعه متحد اروپا، يكي از قدرتهاي برتر جهان به شمار ميرود.
نه اين اصل ذكر شده (استقلال تغييرات نمودارهاي سياسي و فرهنگي) توجيهي براي تعطيليي توليد و دادوستدهاي فرهنگي و روشنفكرانه است، و نه توليدات فكري و فرهنگي ابزاري براي كسب رفاه و امنيت اجتماعي است. اگر بحثهاي روشنفكرانه را كه نگاهي با تفرعن و خود برترانگار به مردم عامي و تاريخ و فرهنگ باستانيشان دارد را به كناري بنهيم (البته تلاش روشنفكران براي ارتقاء سطح فرهنگي جامعه قابل تحسين است) ، ميبينيم؛ تمام مشكلات و مسائل بغرنجي كه ايشان مطرح ميكنند (نمونههائي از آن را در همين ايام مصيبت زلزله شاهد بوديم) ، و مدام آنها را به مسائل تاريخي و فرهنگي ارتباط ميدهند، با اتخاذ تدابير سياسي و اقتصادي در طي يك فرآيند مستقل در سطح بالا و كلان حكومت و جامعه قابل رفع است، نه يك پروسهي بلند مدت فرهنگي. اكثر ايرادات و مسائلي كه روشنفكران ما به جامعهي ايران دارند از همين نوع است؛ مخاطبشان تاريخ و فرهنگ مردم است، اما مقصود نهائيشان تغييرات سياسي و اقتصاديست. نميتوان براي شكست اصلاحات سياسي و اقتصادي دولتي اصلاحطلب دلايلي نظير تاريخ پر فراز و نشيب، و فرهنگ اختناق يا دينگرائي، و يا حتي روشنفكري ديني را مطرح كرد، يا براي ويرانيهاي زلزلهي بم مسائلي چون فرهنگ سرسري گرفتن و سهلانگاري را بيان كرد. ايران ميتواند آيندهي نزديكي نظير وضعيت كنوني ايتاليا داشته باشد؛ با فرهنگي نامتجانس و پر انتقاد، و داراي شرايط سياسي و اقتصادي قدرتمند.