... تنها رجال سياسى كه به نظر نيچه ارزش حشر و نشر دارند قيصر، امپراطور روم است و بورژيا و ناپلئون و ماكياول. چرا كه فقط اينان اهل عمل هستند.
به نظر نيچه سياست علمى است كه ميبايست به تنها سئوال واقعاً مهم جواب بدهد. يعنى بگويد چگونه ميتوان "بيمارى" بشريت را علاج كرد؟ چگونه ميتوان انسان را در صراط مستقيم انداخت و چگونه ميتوان فضايل خاص "حيات" و شهامت و آفرينندهگى را در او احياء كرد.
امّا سياستى كه رجال غرب پيش گرفتهاند، بيمارىي مذكور را ماندهگار كرده است. يعنى تودهها تبديل شدهاند به ابزار ارادهي معطوف به عدم دموكراسى. طبقه كارگر طبقه آفرينندهي عدم شده است.
كار ارزش وابسته به عدم شده است. كاپيتاليسم (رژيم سرمايهدارى) اقتصاد معطوف به عدم است. از ذهن مردم توهماتى مثل معاضدت و ايثار و ميهن و خير عموم ميتراود. غريزه اجتماع را بكَنيد و به آنها بگوييد كه ما در جهان بيقوامى زندگى ميكنيم كه غايتى ندارد و يا اين كه دنياى ما در مِه و ابهام غليظى غوطهور است.
مردم قدرت تحمل آزادىي فردى را ندارند. مردم بدون طرح و برنامه و بدون اعتماد و بدون سرنوشت جمعى و بدون وعدهي سعادتمند شدن نميتوانند زندگى كنند. بدون اينها مردم در وحشت و ويرانى و هرج و مرج خرد ميشوند. مردم به افيون و دين و پول و كار و غرور ملي احتياج دارند. افيون را از مردم بگيريد، خود را معدوم ميكنند. وحدت گلهي گوسفند را بشكنيد، ميبينيد كه يك يك چهار پايان به گوشهاى ميخزند و ميميرند.
كسى كه بخواهد و بتواند بشريت را علاج كند، آن كس "ابرمرد" يا "انسان كامل" است. ابرمرد از اين كه در معرض خطرات قرار دارد غافل نيست. چون هيچ چيز بدتر از اين نيست كه آدم از يقينياتِ تسكين دهنده و بالش پَرقُوىِ منطق ارسطو دست بكشد.
...... حامد فولادوند نيچهاى را به ما معرفى ميكند كه تا چندى پيش خود فرنگيها از آن بيخبر بودند. يعنى نيچهي فولادوند يك عارف انسان دوست است (اومانيست) و "ابرمرد" او را در سِلك و سلوك عرفا بايد جستوجو كرد. و يادم ميآيد كه يكى دو سال پيش حامد فولادوند ضمن نقل حوادثى كه در جريان اين ترجمه پرزحمت براياش پيش آمد يكياش هم اين بود كه كارگزار كتابخانه عمومى شهر بازلِ سويس (نيچه مدتى در دانشگاه اين شهر درس فقهاللغة داده بود) تعدادى قبض وصول كتاب به امضاى نيچه به فولادوند نشان داده بود كه اكثراً ترجمهي فرنگىي آثار عرفانى اسلامى بودند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر