پنجشنبه، بهمن ۱۶

مرثيه اصلاحات

پيشرفت و توسعه‌ي كار اصلاح‌طلبان، معجزه‌اي در تاريخ ايران از باستان تا آستان مي‌بود اگر به سرانجام مي‌رسيد؛ يك خرق‌عادت در تاريخ، تنها چيزي كه مرا به تلاش و حمايت از آنها وامي‌داشت. آري، همين من كه در مورد حكومت ديني به چيزي كمتر از سرنگوني‌ي آن راضي نمي‌شوم و حتي در اين زمينه هم به راديكال‌ترين شكل ممكن آن، حمله‌ي نظامي به ايران فكر مي‌كنم. زيرا اگر اصلاح‌طلبان در ايران به پيروزي و موفقيت مي‌رسيدند، نسل ما تا ابد همه‌ي بشريت را مديون خود مي‌كرد؛ وسوسه‌اي تكان‌دهنده كه همه‌ي دغدغه‌هاي امروز و فردا و تجربه‌ي تمام تاريخ را از يادمان مي‌بُرد. اما چه زود مرثيه‌ي اصلاحات را خودشان سردادند. ما كه ديگر جاي خود داريم.

... ماهي تنها وقتي بي‌نهايت تقلا مي‌كند كه از آب بيرون افتد، و ما تنها گاهي كه در حال غرق شدن باشيم براي هوائي تازه جان مي‌دهيم. يعني چه؟ يعني خيال مي‌كرديم كه اصلاح‌طلب‌ايم؟! يعني اين همه، تعبير كابوس تاريخ و زنده‌گي‌مان بود؟!

خواهش مي‌كنم! كسي نيست افيوني به‌خورد ذهن پرسش‌گر ما بدهد!؟ چه كسي پاسخ تمام پرسش‌ها را دارد؟! كيست نداند كه چه نمي‌داند؟! مي‌خواهم بدانم؛ آيا اصلاح‌طلبان براي شستن گناه زنا و هم‌آغوشي و شهوت شبانه‌ي دولت و ملت بايد قرباني شوند؟! آيا ما از ميوه‌ي شهوت و لذت‌جوئي‌ي خود ــ اصلاح‌طلبان ــ انتقام مي‌كشيم، تا از گناه هم‌آغوشي‌ي دولت و ملت پاك و پيراسته شويم؟! اما تراژدي‌ي اصلاح‌طلبان اكنون چندان كشش عاطفي ندارد براي‌مان. البته در تراژدي‌ي گناه رستم هم كسي جز تهمينه ناله و فغان نمي‌كند و خاك بر سر نمي‌ريزد و گوشت تن‌اش را نمي‌كَند، در سوگ سهراب؛ فرزند نامشروع رستم. حال، تهمينه‌ي تراژدي‌ي اصلاح‌طلبان كيست؟ يا شايد اين‌ها همه مهمل‌بافي‌ست!؟

پس افيون فكر من چه شد؟! اينجا كسي نيست؟

هیچ نظری موجود نیست: