یکشنبه، دی ۷

سفري به عمق فاجعه

مرتضي پاريزي: به اتفاق آن سه تن همراه، مي‌رويم و هزاران جنازه پيچيده شده در پتو، از كنار پاهاي‌مان مي‌گذرند، جنازه‌هائي كه پاهاي بي‌كفش و جوراب‌شان از پتوهاي خون‌آلود بيرون زده است و عمدتا در همان حالت خواب، يا ترس از فرو ريختن آوار، خشك شده‌اند. در گرمائي كه اندك اندك بيشتر مي‌شود، بوي تعفن اجساد، بيشتر مي‌شود، از بالاي سر نعش دو دختر كوچولوي چهار پنج ساله كه مي‌گذرم به محمد مي‌گويم: اين تصاوير را بگير.. دوربينش را روشن مي‌كند و مشغول مي‌شود، پيرمردي كه آنطرف‌تر، ما را مي‌پايد به گمان اينكه ما خبرنگاريم با صداي گرفته‌اي مي‌گويد: اگر مي‌خواهي شام غريبان را ببيني، برو آنطرف. مير دستش را كه نگاه مي‌كنم، انبوه جنازه‌هائي را مي‌بينم كه بي‌هيچ همراهي روي زمين رها شده‌اند، انگار منتظر نوبت‌اند تا لودرها زودتر گودالي حفر كنند و در خاك آرام بگيرند... ادامه‌ي مطلب

هیچ نظری موجود نیست: