اين روزها تنها نوشتههائي كه از تلخي زهر مار هستند را تا انتها ميخوانم. مثل اين:
محمد قوچاني: بدترين حادثه اي كه براي سياستمداران در شب انتخابات مي تواند رخ دهد، فاجعه اي از جنس همان چيزي است كه مردم بم پنجم دي ماه 82 با گوشت و پوست خويش حس كردند؛ اما حتي فاجعه نيز براي سياستمداران مي تواند در قامت فرصت ظاهر شود:
1 _ نيمروزي از زلزله گذشته است. نيمروز جمعه روز آسايش سياستمداران است اما شبكه هاي خبري، خبر از آرامش نمي دهند. اينك سياستمداران بايد فرصت ها را دريابند. آنان كه به هنگام رقابت هاي انتخاباتي شهره به ساده زيستي بودند، اكنون نيز بايد ساده و صميمي در ميان مردم بم حضور يابند. اما نمي دانند واكنش مردم به موقعيت بغرنج شان چيست؟ آيا همچنان استقبالي گرم به عمل مي آورند يا روي برمي گردانند؟ پس ترجيح مي دهند با نشان دادن اضطراب خويش از پس دوربين ها دردمندي شان را نشان دهند. آنان دچار چالشي دروني هستند: حضور، تداوم نفوذ سياسي است يا آغاز افول موقعيت سياسي؟ مشورت مشاوران هم با وجود هوش سياستمداران جز بر بي عملي ايشان نمي افزايد . بيرون از اين چالش اما آوارها و نيز جسدها تنها چيزي است كه از بم مانده است.
2 _ شامگاه سپري مي شود. شنبه روز بي خبري روزنامه هاست كه ايران و جهان سه روز جمعه و شنبه و يكشنبه را در تعطيلات به سر مي برند. اما آقاي سردبير فردا تيتر خوبي دارد و عكس هايي كه در اوج فاجعه، هنرآفريني مي كنند. روزنامه نگاري پيشه بي رحمي است. روزنامه ها در اوج فاجعه بهتر از هميشه مي فروشند. قلم ها در اوج فاجعه بهتر مي نويسند. سردبير آدم بي رحمي نيست اما زيرلب به تلخي زمزمه مي كند كه فاجعه كسب و كار ماست.
3 _ جلسه مجلس برقرار است. نوبت ناطقان پيش از دستور است. ناطقاني كه احتمالاً به زودي كرسي نطق خويش را از كف مي دهند. پس بايد بجنبند در شب انتخابات. نقشه ها نقش برآب شده اند: رد صلاحيت هاي گسترده مي توانند در سكوت زير آوار زلزله صورت گيرند (همچنان كه استيضاح هاي مهم در شب هاي فوتبال موفق ترند) اما اعتراض هاي گسترده به اين رد صلاحيت ها در روزهاي فاجعه جز دشنام به خلق نيست و جز دشنام از خلق فرجامي نخواهد داشت.پس بايد از فاجعه فرصت ساخت. فرصتي براي اثبات كارآيي و كارآمدي خويش. آقاي نماينده به پاي تريبون مي رود: ضمن عرض تسليت به مردم داغ ديده بايد بگويم اگر دموكراسي بود زلزله نبود... اگر اصلاح طلبان، بي كفايت نبودند ساختمان ها فرو نمي ريخت... اگر هر دو جناح نبودند مردم و فراكسيون مستقل ها مي دانستند چه بايد بكنند... اگر ...
4 _ رقباي جناح اكثريت تا آنها تصميم بگيرند، راهي مي شوند. اقليت قرار است رئيس جمهور بعدي را انتخاب كند و به رأي مردم نياز دارد. پس چه فرصتي بهتر از اين فاجعه كه هم ثوابي ببرند و هم رأيي از آن خود كنند. حزب اقليت همانند حزب اكثريت پوپوليست است. در چالش هاي روشنفكرانه فرصت ها را از كف نمي دهند و ناگهان در ميان فاجعه فرود مي آيند. آنان كه روزي مردان آرمان ها بودند اينك چهره اهالي واقعيت را به خود مي گيرند. از آسمان صاف به زمين شكاف برداشته فرود مي آيند و بدون آنكه در برابر دوربين مشعوف يا مضطرب شوند راهكارهاي روشن مي دهند. مي خواهند به مردم اعلام كنند اگر جناح اكثريت فقط اهل حرف است آنها اهل عمل اند. با وجود اينكه سياستمداران جناح اكثريت ادعا مي كنند نيازي به رأي مردم ندارند اما مشتاقانه به دنبال محبوب شدن هستند. و اينك در اوج فاجعه اين حس را بر شقيقه هايشان احساس مي كنند. بيرون از اين حس اما آوارها و نيز جسدها تنها چيزي است كه از بم مانده است.
5 _ رهبران اپوزيسيون هم در اين ميان سهمي دارند. از سويي بر بي كفايتي داخلي اصرار مي ورزند و از سوي ديگر يادآور مي شوند اگر آنان پيش از فاجعه در محل حادثه حضور داشتند چنين اتفاقي رخ نمي داد. زلزله از نظر آنان نه فقط پديده اي علمي و طبيعي كه فرآيندي سياسي و اجتماعي است: زلزله انباشت انرژي هاي نهفته، نيروهاي سركوب شده و نيز اپوزيسيون سرخورده (چيزي در رده آه مظلوم!) است.
6 _ ماهواره هايي كه دور زمين ترك خورده بم و دل شكسته مردمش مي چرخند اما آنان را همچون هميشه هشدار مي دهند كه مبادا كمك هاي انسان دوستانه راهي انبارهاي حكومت شوند. هواداران روش هاي براندازانه همان گونه مرثيه مي خوانند كه «سرود» و حاميان روش هاي محافظه كارانه آن گونه مويه مي كنند كه «سرور». زلزله كم هزينه ترين روش تغيير است! چه به خداي طبيعت معتقد باشيد و چه به خداي تاريخ. چه راست باشيد چه چپ پس هر فاجعه اي فرصتي است و در هر فرصتي، سياستمداراني حاضر.
7 _ اهل قبور هم گرچه نسبتي با سياست ندارند، بي نصيب از فاجعه نيستند كه خود در حكم صاحب عزا شناخته مي شوند. اينان با خود جنازه ها سر و كار دارند. آمار بسيار است پس بر هر چند نفر يك آئين جاري مي شود. مومن باشي يا نه، به آئين اهل ايمان مدفون مي شوي. كسي از ايمان تو نمي پرسد كه اگر هم بپرسد جوابي نمي شنود. بر اين مردگان بي كفن مي توان نماز خواند و بي قبر مي توان فاتحه خواند و بي مجلس اشك فشاند و بي اشك در خاك كرد. اهل قبور اما روز درازي دارند.
8- ديپلمات ها در جمع سياستمداران بيش از همه از فجايع، فرصت ها مي سازند. تماس هاي تلفني برقرار مي شود، ويزاها بي اعتبار مي گردند، آدم ها و سگ ها به سفر مي روند تا انسان ها را نجات دهند. اما نه فقط براي خاك برداري كه در عمق نگاه ديپلمات ها همچنان سياست از زندگي درخشان تر است. ديپلماسي پينگ پونگ در چين رابطه اي با آمريكا آفريد و اينك ديپلماسي زلزله گونه اي ديگر از آن است. اين پتوها و آن چراغ ها فقط زمستان بم را گرم نمي كند يخ هاي سياست خارجي ما را هم چه بسا آب مي كند.
9- شاعران شعرهاي زيبا مي خوانند و عكاسان عكس هاي زيباتر مي گيرند. نويسندگان، مقالات دل انگيز مي نويسند و فيلسوفان تئوري هاي شگفت انگيز مي آفرينند. روزنامه ها شمارگان خويش را افزون مي كنند و رسانه ها ساعات پخش خويش را ناتمام مي سازند. اما هيچ مرده اي زنده نمي شود.
10- مي دانم تلخ نوشته ام. نمي دانم نوشته ام چاپ مي شود يا نه. پس من نيز نوشته ام تا چاپ شود كه در اين خيل اداي وظايف، من هم وظيفه اي را انجام داده باشم. من هم حرفي زده باشم. من هم فرصتي ساخته باشم. تا به امروز 6 روز از فاجعه گذشته است. در پي فرصتي بودم تا من نيز از فاجعه فرصت بسازم. همه ما فرصت را دوست داريم. همه ما، حتي آنان كه صدها فرسخ از سياست و حاكميت دورند، سياستمداريم. پس همه مي كوشيم فاجعه را به فرصت تبديل كنيم. حتي اگر 6 روز در برابر اين ميل ناتمام مقاومت كنيم. يكي بر دولت مي تازد، ديگري از دولت دفاع مي كند، يكي به فكر ديپلماسي است، ديگري در فكر خنثي كردن همان ديپلماسي است، از دل فاجعه اوريانافالاچي، (خبرنگاري كه براي همه جنگ بلا بود و براي او طلا) جورج بوش، (سياستمداري كه موقعيتش را به عنوان فاتح كابل و بغداد مديون 11 سپتامبر است)، حامد كرزاي، (رئيس جمهوري كه رياستش را بر جمهوري وامدار طالبان است)، و... در مي آيد اما از پس فاجعه، فرصتي براي قربانيان آن فراهم نمي شود. تصوير غم بار اين تراژدي البته مانع از آن نمي شود كه سياستمداران را به سيلي بيرحمانه اي بنوازيم كه اول بايد خود را با اين سيلي تر از خواب سياست بيدار كنيم. قصه ما همان داستان مسافران بيضايي است كه در اوج فاجعه مرگ، جشن تولد يك زندگي جديد؛ ازدواج را فراهم آورد كه مرده مرده است و زنده بايد زندگي كند. اما فراموش نكنيم كه همه ما در اوج فداكاري، مصون از رياكاري نيستيم. آنجا كه فاجعه به فرصت تبديل شود فاجعه اي مكرر زاده مي شود.فاجعه اي كه از پس فاجعه مي آيد.
Mc'Be: خوب كه نگاه كنيد، همهي ما به دنبال ساختن فرصتي از اين فاجعه هستيم؛ كيارستمي الان رفته بم، براي چي؟ (گفته باشم؛ من خيلي بهش علاقه دارم، اما خب، منظور چيز ديگهست) عابدزاده تازه از بم برگشته، براي چي؟ فقط خاتمي و خامنهاي نيستن. من با اين وبلاگ، خامنهاي با رفتن به بم، و دادن اون تذكرات مسخره و ابلهانه در مورد چادرهاي امداد؛ همهاش براي استفاده از فرصتي در فاجعهست. اگر خوب نگاه كنيد، ميبينيد؛ كمتر پيش ميآد كه به اين سادهگي و سهلالوصول وجدانمون رو راحت كنيم! در حاليكه هميشه چيزهائي براي وجداندرد بايد باشه، بهخصوص براي ما كه فجايع زيادي رو جلوي چشممون داريم، اما كمتر ميبينيمشون.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر