ديروز فيلم مستند «بولينگ براي كلمباين» رو ديدم. همون فيلمي كه مايكل مور جايزهي اسكار 2002 رو بخاطرش برد، و بعدش هم اون سخنراني معروف رو كرد و شد پسر شجاع آمريكا!
خيلي فيلم جالبي بود. البته براي آمريكاييها لحن مناسبي براي انتقاد از خود بود. اصولاً انتقاد از خود ــ و تجديدنظر طلبي ــ خصوصيت ذاتي جوامع مدرن، و كلاً پس از عصر خرد است. يعني همون چيزي كه شايد تازه يك دهه باشه كه در ايران، و در ميان مردم عامي رواج پيدا كرده. در واقع گام اول در جهت دنياي مدرنيسم برداشتيم، ولي آمريكاييها الان در حال برداشت محصول از اين دنياي مدرن هستن.
همين باعث ميشه بگم؛ اين فيلم براي شناختي كامل از جامعهي آمريكايي مناسب نيست. چون فقط جنبههاي انتقادي رو پرورش ميده، و اين نگاه انتقادي براي مردم آمريكا بيشترين سود رو داره، نه براي ما.
اما با اين وجود ميشه به يه شناخت نسبي رسيد. از ابتداي فيلم شروع ميكنه، يه سري اطلاعات بايگاني شده از آمريكا ميده، و بعد در وسط فيلم نگاهش رو با يه قسمت كوتاه كارتوني و طنز نسبت به تاريخ و فرهنگ آمريكا تبيين ميكنه، و در نهايت هم از اين فرضيات و نگاه انتقادي به يه نتيجهگيريهايي ميرسه. در وسط فيلم كه ميخواد با يه حالت طنز و جالب، تاريخ آمريكا رو تشريح كنه، بنظر من آشناترين قسمت فيلم براي بينندهي ايراني ميتونه باشه. اي كاش كسي پيدا ميشد و اين تكه كارتوني رو با همون دوبلهي فارسي بصورت كليپ ميذاشت توي اينترنت، خيلي طرفدار پيدا ميكرد، اگر ميشد.
خلاصه تو اين تاريخچهي مختصر و طنز، اروپاييهايي رو نشون ميده كه وحشتزده دارن فرار ميكنن، چون همهشون تحت تعقيب نظام كليسائي بودن، و اساساً بخاطر همين فرار كردن و رفتن آمريكا. اين جماعت وحشتزده و فراري، وقتي رسيدن آمريكا، يه مشت آدماي سرخ پوست لخت و پتي ديدن، كه وحشتزده همهشون رو كشتن! بعد از كشتن بوميها، از انگليسيها وحشت كردن، و اونها رو هم بيرون كردن و مستقل شدن. وقتي مستقل شدن همه فكر ميكردن ديگه كسي كارشون نداره و ميتونن زندگي آرومي داشته باشن، اما جنگهاي شمال و جنوب، و سياه و سفيد شروع ميشه. و همينطور اين تاريخ پر از وحشت و فرار رو تشريح ميكنه تا به امروز، كه خيلي موشكافانه و البته ساده است.
من اينجا دقيقاً نميتونم همون چيزي كه در فيلم به بيننده منتقل ميشه رو بيان كنم، اما خلاصهي كلامش اين ميشه؛ آمريكاييهاي طفلكي، مردمان وحشتزدهاي هستن كه به همه سوءظن دارن.
حالا برگرديم به جامعهي خودمون، ببينيم چه وجه اشتراكي بين ما و آمريكاييها هست. بنظر من ما هم وحشتزده هستيم، و در حال فرار. البته در شرايط اونها نيستيم. آمريكائيها از شرايط جامعهي بعد از قرون وسطي فرار ميكردن و به دنبال آزادي بودن، آزاديايي كه در ذهنشون چيزي ازش متصور نبودن و تازه بايد تجربه ميكردن.
و با يه نگاه اجمالي به خودمون چي ميبينيم؛ ما از يك طرف از تاريخ گذشتهمون فراري هستيم، و از سياهي و تاريكي قرون وسطائي حال حاضر، وحشتزده گريزان هستيم. و از طرف ديگه، دنيا، دنياي مدرن، و جهاني شده، با يك نگاه و اعتقاد خاص ــ كه بيشتر بواسطهي همان تاريخ پرشكوه است ــ به ما ايرانيها، بهعنوان مسلمانان پيشروئي كه بايد الگوي ديگر كشورهاي مسلمان باشد، با يك شرايط انحصاري كه در اطراف ما درست كردن، ميخوان ما رو به سمت خودشون بكشن. در واقع ما هم مثل آمريكائيها، وحشتزده به جلو فرار ميكنيم، تنها تفاوت در يك اختلاف فاز صد ساله است!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر