þ نميدانم بشر چگونه به اينجا رسيد! چه شد كه غافل و بياثر شد؟! انسانهاي امروز؛ نامههايي با مبدأ و مقصدي از پيش معلوم، و غير قابل تغيير! .. تنها تلاشي كه ميكنم، تصحيح غلطهاي املائي و شمارش نقاط و اندازهي فاصلههاست.. چگونه از نامههايي با توانايي تغيير مفهوم و انجام، سخن ميگوييم؟! نامههايي كه در تاريخ، خود بعنوان كدپستي هستند! نامههايي كه با نوشتن خود با معاني تازه و خودخواسته، جهاني دگرگون ساختند.. كدامين نامه امروز، خود تعيين مقصد و مزمون ميكند؟! نهايت تلاش ما كه خارج از توانمان نيز مينمايد؛ جايگزيني برخي كلمات مترادف و ساختن جملاتي زيباتر است، با همان معاني!.. معاني خارج از فهم و درك ماست. ما تنها نامههاي بياعتباري هستيم، از پيش نوشته شده، بر شانههاي باد!
þ تصور اينكه بشر، نسل بشر؛ موجودي پست و پليد است، و زائيدهي كثيفترين ماده، و درماندهي بيارزشترين اكسير پليديها، و اسير كوچكترين و نزديكترين خواهش نفس، تنها تفسيريست كه ميتوان با آن نامردي و دروغگويي و خونريزي و تمام زشتكاريها و خيانتهاي او را تحمل كرد و خدا گونه بر او ترحم كرد. ولي اينكه؛ اين شرايط را خودم هم دارم، سخت در اشتباهام. اين فقط يك تفسير است، براي تحمل فشارهاي زندگي كه از زشت خويي «ديگران» حاصل شده.. «من» ؛ تافتهاي جدا بافته، كه «بايد» در پي كمال باشد!
þ ملكوت: ... برخي پردهها را هرگز نميتوان كنار زد. هرگز نميتوان گفت كه چه بوديم و چه شديم. از كجا به كجا رسيديم و همراه كه بوديم و همراه كه شديم. مهابتِ همين لحظه كه همراهي كسي را دارم كه از رشك نامش را هم نميبرم، كفايت است كه همه چيز را رازآلود و مستور كند:
تك مران، در كش عنان، مستور به
هر كس از پندارِ خود مسرور به
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر