جمعه، شهریور ۱۴

يك خواهش بزرگ!

اين مسابقه‌ي داستان كوتاه شديداً وسوسه‌ام كرده. نه، من اين كاره نيستم، شايد حاصله يه‌جور خودشيفته‌گي مفرط باشه، نمي‌دونم. نوشتن هنوز هم براي‌م مشكل‌ترين كاره و بي‌استعدادي و پر رو بودن‌م رو فقط نشون مي‌ده، اما به‌ش عادت كردم. عادت كردم كه چطور سر خودم رو شيره بمالم و به نوشتن‌م ادامه بدم... بزگريم!!! مي‌خواستم اينو بگم؛ من تا حالا يه چيزهايي كه فكر مي‌كنم داستان كوتاه به‌ش مي‌گن نوشتم، اما هيچ‌كس حتي به‌م نگفته : مزخرف نوشتي! يعني حتي ارزش اين رو هم نداشته. اما از اون‌جائي كه من خيلي پر رو تشريف دارم، براي اولين‌بار (دروغ چرا، تا قبر آ آ آ، دومين‌باره) دوست دارم وبلاگ‌م خواننده‌ي بيشتري مي‌داشت. من از اين‌كه نوشته‌هام رو كسي نمي‌خونه هميشه خوش‌حال و راضي بوده‌ام و هيچ سعي وافري هم براي جلب مخاطب نكرده‌ام. اما حالا مي‌خوام بدون‌م اين چيزهايي كه بعنوان داستان كوتاه نوشتم چقدر ارزش داره؟ يعني اگر بفرستم براي اين مسابقه؛ آقا رسماً مسخره‌م نمي‌كنن!؟ مي‌دونم؛ اين نوشته رو كمتر از تعداد انگشتان يك دست مي‌خونن، اما اگر هر كدوم يكي از داستان‌هاي من رو بخونيد و نظرتون رو بگيد، يه دنيا ممنون مي‌شم. اميدوارم خدا يك در دنيا و صد در آخرت به‌تون بده! خواهش مي‌كنم اگه چرند و پرنديات من به مذاق مبارك‌تون خوش نيامد، خيلي رك و راست بگيد. اولين نوشته‌ام «چيزي مثل خواب» بود، كه البته مربوط به دوران دانشجويي‌م مي‌شه. دومي‌ش كه كمي بلندتر از ميني‌مال بود اسم‌ش «واقعيت هستي» است، و آخرين‌ش هم هنوز تو صفحه‌ي اصلي هست، مي‌تونيد بخونيد: «كاش مي‌شد باز هم خوابيد!». با سپاس فراوان.
Mc'Be.

هیچ نظری موجود نیست: