عباس معروفی، نويسنده «سمفونی مردگان»، و مدير انتشارات گردون : هرچه کتاب از ايرانیها در آلمان درآمده تهيه کردهام، ايرانیها اما کتابخوان نيستند. ايرانیها در مرگ و زلزله کمی به هم نزديک میشوند و خيلی زود فراموش میکنند. برای بخش فرهنگی و ادبی و هنری زندهگیشان هزينه ای در نظر نمی گيرند. ايرانیها نمیتوانند مراقب نويسنده و هنرمندشان باشند. شناخت حمايت ندارند، تواناش را البته دارند. اين از زمان صادق هدايت تا فردا ادامه دارد.
پروانه اعتمادی، پيشروترين و اثرگزارترين هنرمند معاصر ايران در عرصهی طراحی هنری : «هنر ايرانی را هميشه در موزهها و كتابها به صورت شگفتانگيز و اجراهای خطاناپذير با رنگ و لعابهای بیبديل در جريان زندهگی مردم ديدهايم و به شگفت ماندهايم كه چرا از صد سال پيش تا امروز، ناگهان هنر از زندگی مردم ايران مثل سار از درخت پريد و كم كم به در و ديوار قصرهای قجری يا نوع عوامانهتر آن باعث تزئين قهوهخانهها و اماكنی از این قبيل شده.» ... «هنر در ايران هيچگاه خارج از متن زندهگی نبوده، لازم نبود از خانه و متن زندهگی بيرون آمد و از دور به چيزی نامأنوس نگاه كرد. هنر در تار و پود زندهگی ايرانی، در وسايل روزمره و مصرفی، در اتاق و خانه و آشپزخانه و كوچه و بازار، در حمام و مسجد به طور طبيعی وجود داشت. وسيلهی هنری كاربرد داشت. ايرانی با هنر كاربردی زندهگی میكرد. خط و خطاطی با زندگی عجين بود. به نقوش و پيج و خمهای كاسههای لعابی و قدحهای مسين و بشقابهای سفالی و تُنگهای بَراق پرنقش و كاشی فيروزهای نگاه غريبه نمیكرد.»
نگاه آقای معروفی اصلن تازهگی ندارد. همه همينطور فکر میکنند، بهخصوص هنرمندان و نويسندهگان که مبتلا هستند به اين بلا! من هم همين فکر را میکردم، تا وقتی که در وبگردیهای امروز، چشمام خورد به اين جملات و نگاه تازهی خانم اعتمادی، که شايد حتا غريب باشد برای برخی. میخواستم در همين راستا چيزی بيافزايم، که ديدم نه در توانام هست، و نه اصلن چيزی کم دارد اين نگاه قویبنياد تاريخی.
چه میشود گفت از اين تاريخ بلاخيز ايران!؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر