چهارشنبه، مهر ۲۳

روي همه ايرانيان گلگون باد

از غروب آفتاب يك ساعت و نيم مي‌گذرد و من و مهدي تصميم داريم ترافيك ورودي فرودگاه را با پياده‌روي دور بزنيم؛ هم فال بود و هم تماشا. باورم نمي‌شد اين شلوغي و ترافيك بخاطر استقبال از بانوي صلح ايران باشد. وقتي روسري‌هاي سفيد و پلاكاردهاي روي سر و دست را ديدم، يقين كردم كه امشب جمعيت عظيمي به استقبال آمده.

تخمين جمعيت در ترمينال 2، كه ابتدا مردم آنجا تجمع شده بودند، براي‌م بسيار سخت است. پلاكاردهايي كه هر يك ورود بانوي صلح ايران را تبريك و شادباش مي‌گفت، و برخي هم از شهرستان براي خوش‌آمدگويي آمده بودند، كه شايسته بود خودشان مورد استقبال واقع مي‌شدند. مردي كه ابتدا گمان مي‌كرديم از جان‌ش سير شده؛ پلاكاردي در دست داشت كه ايران را در زندان تصوير كرده بود و شعار شكنجه اعدام زنداني ديگر اثر ندارد داده بود. مردي بود با چهره‌اي جدي و تا اندازه‌اي عبوس. برخي از مردم، مخصوصاً مو سفيدها، انگار چشم‌شان ترسيده از اين اينگونه اجتماعات، به اين مردي كه با پلاكاردش به همه جا سرك مي‌كشيد، و اصلاً مراعات عاقبت كار خود را نمي‌كرد هشدار مي‌دادند، عده‌اي كه گويي خاطره‌ايي از گذشته آزارشان مي‌داد، به او مي‌گفتند كه پلاكاردش را مقابل روي‌ش بگيرد تا چهره‌اش مشخص نشود.

ديشب از شعار «مرگ..» خبري نبود. كسي از زشتي‌هاي زندگي جاري‌مان حرفي نمي‌زد. «شرق» در دستمان بود، ولي به حاشيه‌ي آن توجه نمي‌كرديم كه نوشته بود: «گوشت و شير گران مي‌شود». نه از سيري و بي‌نيازي، كه اوج احساسات و شادي حاصل از ايراني بودن، غم و غصه‌هايي كه ديگر چون نفس كشيدن عادت كرده‌ايم، از يادمان برد، هر چند مقطعي و كوتاه مدت باشد، اما بايد خوش بود.

ديشب من هم كه پيوند ديرينه‌اي با خصائل مخالف خواني ماهي قزل‌آلا دارم، براي ساعاتي چند، گرچه به سختي اما بتدريج، فراموش كردم كه تا چه اندازه مي‌توانم ذهن عبوس و روح زهد را چوب بزنم در اين دشت پر ازدحام، ازدحام بي‌خيالي و فراموش‌كاري كه از بوي خوش و طعم شيرين عبادي به ارمغان آمده بود. ديشب در مهرآباد جشني باشكوه برپا بود، و نمي‌خواستم آنرا بر خود حرام كنم. افكار مخالف انديشانه را از خود دور كردم، چهره‌ي عبوس زهد را كنار زدم، و فقط دست افشاندم و خواندم و گفتم و خنديدم. ديشب در مهرآباد جاي همه ايرانيان خالي بود. براي شادي و فقط شادنوشي، براي نوشيدن شراب شيرين عبادي.

ديشب افكار روشنفكرانه كه جز يأس و نااميدي چيزي به خون و مغز ما تزريق نكرده، با نوشيدن يك پياله شراب شيرين عبادي از كله‌مان پريد. به آگاهي و مستي هم صلح داديم، سلاح‌ها بر زمين نهادند و در آغوش هم جشن ملي‌مان را به نظاره نشستند.

ديشب اما تا پايان مراسم كه در نهايت به ترمينال حجاج ختم شد و در راه يك راه‌پيمايي هم بوجود آمد، هيچ‌گونه مزاحمت يا ناامني براي جمعيت بوجود نيامد. جمعيتي كه بقول مهدي، مشخص است با هم فاميل و آشنا نيستند، اما چنان مراوده‌ي دوستانه و صميمي دارند كه گويي سال‌ها در سخت‌ترين شرايط و با تحمل مصائب اين شش سال، با هم دوستي و محبت و صفا و گرمي ديرين و عميقي يافته‌اند، تا امروز چنين مشتاقانه و اميدوار در استقبال از بانوي صلح ايران، گل خنده را بر لب نشانند.

ديشب گروه‌هايي بودند كه اين جمعيت بزرگ را متشكل مي‌كرد. همچون مردمان همه‌ي دنيا، كه گروه‌هاي مختلف با اهداف يگانه، با تمركز فيزيكي خود، نه براي ابراز قدرت، يا اعمال سياست فشار از پائين، بلكه فقط براي همدلي و هم‌آغوشي در كنار هم جمع شدند. گروه‌هاي كه گرچه شايد سابقه‌ي فعاليت گروهي داشته باشند، اما يقيناً در اين سال‌هاي اخير اينچنين متشكل شده‌اند و اوج كار اجتماعي خود را تجربه كرده‌اند، كه اين‌گونه مي‌توانستند پويا و بانشاط باشند، نشاطي كه در سال‌هاي سخت در خود ذخيره كرده‌اند براي روز مبادا.

نمي‌خواهم كام كلام‌م را به سياست مبتلا كنم، اما اين بيان سياسي هم نشاني از شيريني دارد و ظن خود را مي‌گويم؛ ديشب اولين نشانه‌هاي بالفعل آن آلترناتيوي كه مدت‌ها به دنبال‌ش مي‌گشتيم ظهور كرد. شايد بگوييد دل خوش سيري چند؟! اما اگر ديشب بوديد شما هم حظّ كاملي از دل خوش مي‌برديد! و نگوئيم كه با اين نگاه سياسي، يك افتخار ملي و جهاني را آلوده مي‌كنيم؛ چه بپذيريم و چه نه، جايزه صلح هميشه سياسي بوده، و البته اين يك الگوي سياسي براي سياست‌مداران جهان است، نه از جنس دروغ و فريب‌هاي رايج در دنياي سياست.

در انتها بايد از بي‌برنامه‌گي مراسم بگويم، كه مشخص نبود ايشان از كجا با مردم صحبت خواهد كرد، و هر از گاهي هم كه نداي صادقي مي‌گفت؛ ترمينال 3، كسي هم پيدا مي‌شد ــ بيشتر از نسل قديم ــ كه هشدار مي‌داد؛ فريب نخوريد، مي‌خواهند جمعيت متفرق شود تا تار و مار كنند مردم را! اما حتي همين هم موجب شادماني و دل خوشي بود ــ نه سيري، كيلو كيلو! برخي كه از هر وسيله براي تبيين گمان بد خود سود مي‌جستند، مشخص بود كه در تجمعات و ميتينگ‌هاي پرتلاطم سابق حضوري فعال داشته‌اند.. احساسي كه از جمعيت حاضر در مهرآباد دارم براي‌م وصف ناپذير است. نه از اين رو كه استقبال گسترده‌اي را شاهد بودم، كه بودم، و نه از اين رو كه نظم و هماهنگي بي‌نظيري جريان داشت، كه مطلقاً نداشت، بلكه احساسي داشتم كه در پايان مراسم، صداي بانوي شيرين ايران، به شكّـاك‌ترين‌ها هم القاء كرد. احساسي كه تاكنون به اين شدت، و خالص و عميق تجربه نكرده بودم، و انتظار بيان‌ش هم ندارم؛ دريا در نگاه صحرانشينان، آب شوري بيش نيست! احساسي كه در هيچ ميتينگ سياسي و با شنيدن صداي محبوب‌ترين شخصيت حزبي هم نمي‌توانستيم تجربه كنيم، لذتي كه در مرگ پست‌ترين و خائن‌ترين شخصيت حكومت به پنجه‌هاي پرتوان فرزندان خودمان هم نمي‌توانستيم درك كنيم. احساسي كه در تا پايان مراسم، چهره‌ي آن مرد عبوس با پلاكارد زندان ايران را هم گشاده و خندان مي‌كرد.. با وجود بيماري بدبيني دائمي كه دارم، دوست دارم ديشب را ظهور تاريخ جشني ملي و نو بدانم، كه باز هم تكرار خواهد شد، نه اينكه تا سال‌ها بگوئيم؛ عجب شبي بود!

هیچ نظری موجود نیست: