دوشنبه، مهر ۲۱

اولين و آخرين حكومت ديني

كوروش بزرگ دو پسر داشت؛ كمبوجيه و برديا. كمبوجيه، فرزند ارشد كوروش بود و از كودكي مورد محبت و مراقبت دائم و كمي هم آميخته به توجه بيش از حد او و همسرش، كاساندان، بود. او هفت سال بر تخت سلطنت نشست؛ تندخو بود و رفتار نامتعادل و تصميمات جنون آميزش ناشي از بيماري مقدس صرع بود.

در مورد زندگي و مرگ برديا اطلاعات دقيقي وجود ندارد. اما در كتيبه‌ي بيستون نوشته شده:
بند يازدهم ــ داريوش شاه مي‌گويد: اين است آنچه من كردم، پس از آنكه شاه شدم؛ بود كبوجيه نامي، پسر كوروش از دودمان ما، كه پيش از اين شاه بود. اين كبوجيه را برادري بود برديه نام، از يك مادر و يك پدر با كبوجيه. بعد كبوجيه برديه را كشت. با اينكه كبوجيه برديه را كشت، مردم نمي‌دانستند او كشته شده، پس از آن كبوجيه به مصر رفت...

آنچه مسلم است برديا محبوبيت زيادي ميان پارسيان و مردم ايران داشته. گمان مي‌رود كه كمبوجيه بخاطر حسادت و در اثر يكي از همان حمله‌هاي عصبي ناشي از بيماري صرع دستور قتل برادر را صادر كرده. زيرا برادر كشي جنايتي بزرگ نزد ايرانيان بود، و آنرا به اين صورت تعبير مي‌كردند كه بخارات خون برادر به آسمان خواهد رفت و تشكيل ابري مي‌دهد و روزِ روشنِ قاتل را شب تار مي‌كند و باران بلا و مصيبت بر او خواهد باريد. بنابراين بي‌دليل نيست كه مرگ برديا اين‌چنين مبهم است و در زندگي هم به سبب بيم پدر از چشم زخم، او را از ديد مردم مخفي مي‌كرد، تا او كه بسيار زيبا و دل‌ربا بود به بلائي دچار نشود.

پس از لشكركشي كمبوجيه به مصر و فتح سائس و ممفيس و پذيرفتن كمبوجيه بعنوان فرعون مصر توسط كاهنان، او تا پايان عمر در مصر مي‌ماند، و در راه بازگشت به استناد كتيبه بيستون خودكشي مي‌كند، كه اين خودكشي هم نزد ايرانيان نشانه‌ي ذلالت و جبوني بوده.

در مدت غيبت كمبوجيه، او مطابق روال كار پدرش، كوروش بزرگ، فردي را بعنوان نائب سلطنت برگزيد، كه بخاطر دوستي و احترام ديرينه‌ي او و پدرش به موبد موبدان، اين مسئوليت را در اختيار او گذاشت.

اما موبد موبدان كه از طايفه‌ي مادها بود و مادها هنوز متاسف از ضعف و شكست مقابل پارس‌ها بودند، با طرح نقشه‌اي حكومت را به چنگ آورد. برادر او شباهت بسياري به برديا داشت. برديا هم چون والي سرزمين‌هاي شرقي (خراسان، گرگان، باختر، خوارزم) بود، مردم بابل و شوش و هگمتانه چهره‌ي او را نمي‌شناختند، اما با اين وجود او را فرزند محبوب كوروش بزرگ مي‌دانستند و به او علاقه‌ي بسياري داشتند. بنابراين موبد موبدان برادرش گوماته را بعنوان برديا پسر كوروش بر تخت سلطنت نشاند.

در كتيبه‌ي بيستون نوشته شده:
بند يازدهم ــ ... پس از آن مردي، مٌـغي گوماته نام.. برخاست. مردم را فريب داد، كه من برديه پسر كورش و برادر كبوجيه‌ام. پس از آن تمام مردم بر كبوجيه شوريدند. پارس، ماد و نيز ساير ايالات به طرف او رفتند. او تخت را تصرف كرد. پس از آن كبوجيه مٌرد، به دست خود كشته شد.

گوماته به نام برديا و بر عليه برادر برديا، قيام مي‌كند و شاه ايران مي‌شود. اين اولين حكومت ديني در تاريخ ايران و شايد در تاريخ ملل مختلف است. بنظرم ايران اولين تمدني بوده كه حكومت ديني را تجربه كرده، و گويي زير دندانش هم مزه مي‌كند!

گوماته‌ي مٌـغ در حكومت هخامنشيان منصبي عالي داشت. او برادر موبد موبدان بود و آنها مي‌دانستند كه كمبوجيه برادر خود را مخفيانه كشته. كمبوجيه هم كه در مصر بسر مي‌برد، چون مي‌دانست كه برديا را كشته و زنده نيست، واقعيت را به اطلاع بزرگان پارسي رساند و از آنها خواست تا نگذارند حكومت دوباره به دست مادها بيافتد. گوماته و برادرش هم مي‌كوشيدند افتخارات از دست رفته‌ي مادها را دوباره باز پس گيرند، چون مٌـغ‌ها يكي از طوايف شش گانه‌ي مادها بودند.

برخلاف كوروش و كمبوجيه كه نسبت به اديان گوناگون و معتنابه در ولايات مختلف ايران، رفتاري بي‌طرفانه داشتند ــ و شايد همين هم سرّ قدرت و شوكت هخامنشيان بود ــ گوماته يك زرتشتي متعصب بود و در طول هفت ماه حكومت خود دستور داد همه‌ي بتخانه‌ها و معابد را بجز آتشكده‌هاي زرتشتي خراب كردند. اما اقدامات اين اولين سلف حاكمان ديني جهان، به همين‌جا ختم نمي‌شود؛ او رعايا را به مدت سه سال از ماليات گزاف و سربازي اجباري معاف كرد، تلاش بسياري در جهت توسعه‌ي كشاورزي و دامداري داشت، و دست به اصلاحات مفيد و گسترده‌اي در اين زمينه زد. او قصد داشت طبقه‌ي كشاورزان را بر عليه نجيب‌زاده‌گان پارسي تقويت كند.

گوماته تغييرات زيادي در حكومت هخامنشيان داد، و فعاليت مادها را بر عليه پارسيان شدت بخشيد، و علاوه بر آن در تمام سرزمين‌هاي ملحقات ايران اختلاف و دو دسته‌گي و حس استقلال و تجزيه طلبي را در ممالكي كه به تازه‌گي به ايران پيوسته بودند را تقويت نمود، و امپراطوري كوروش را در معرض خطر قرار داد. اما علي‌رغم اينها، او براي مردم و رعايا و كشاورزان و دام‌داران، كه جمعيت زيادي از مردم ايران را شامل مي‌شدند، شرايط خوبي براي زندگي محيا كرد، و اينچنين بود كه پس از سقوط گوماته، فقط پارسي‌ها خوشنود و راضي بودند.


بهرحال اين اولين تجربه‌ي ناموفق حكومت ديني در ايران بود، اما برخورد هخامنشيان پس از سقوط اين حكومت غصبي جالب توجه است.

در كتيبه‌ي بيستون در اين مورد آمده است:
بند سيزدهم ــ ... كسي از پارسيان و ماد، يا از خانواده‌ي ما پيدا نشد كه اين سلطنت را از گوماته‌ي مٌـغ بازستاند. مردم از او ترسيدند، زيرا عده‌اي زياد از كساني را كه برديه را مي‌شناختند، مي‌كشت. از اين جهت مي‌كشت كه كسي نداند من برديه پسر كوروش نيستم. كسي جرأت نمي‌كرد چيزي درباره‌ي گوماته‌ي مٌـغ بگويد. تا اينكه من آمدم. از اهورامزدا ياري طليبدم، اهورمزد مرا ياري كرد. در ماه باغ ياديش، روز دهم، من با كمي از مردم اين گوماته‌ي مٌـغ را، با كساني كه سردسته‌ي همراهان او بودند، كشتم. در ماد قلعه‌اي هست.. آنجا او را كشتم، پادشاهي را از او بازستاندم. به فضل اهورمزد شاه شدم. اهورمزد شاهي را به من عطا كرد.

و اين اولين تحريك احساسات مردم ايران ايران بر عليه حكومت ديني بود، كه منجر به كشتن موبد موبدان شد. شخصي كه پيش‌تر بعنوان مرد خدا شمرده مي‌شد، و آسيب رساندن به او نوعي خود كشي محسوب مي‌شد. او در زمان كوروش و كمبوجيه در حكومت داراي منصب عالي نائب سلطنت بود، و كلاً موبدان صاحب نفوذ و اعتبار بالايي در حكومت بودند.

اما هردوت، تاريخ نويس يوناني مي‌گويد:
پارسي‌ها در روز قتل گوماته و برادرش، هر مٌـغي كه ديدند، كشتند، و اگر شب نشده بود، نسل مٌـغ‌ها منقرض مي‌شد. آنروز (ماگوفوني يا روز مٌـغ‌كشان) بزرگ‌ترين عيد دولتي پارسي‌ها بود.

پس از اين ماجرا، هخامنشيان هر گونه منصب و حتي حضور موبدان در حكومت را منع كردند. آنها اجازه هيچ گونه دخالتي در امر حكومت را به موبدان نمي‌دادند. و اين يعني اولين تجربه‌ي تقابل حكومت و دين در تاريخ سياسي جهان.

اصولاً تا زماني كه روحانيان به حكومت و سلطنت در هر تمدني خيانت نكرده بودند، هر گونه تصميم و سياستي مبني بر منع دخالت دين و دين‌داران در حكومت، منتفي بود، و كلاً جائي براي بحث نداشت. اين منش حكومت‌هاي كنوني در جدائي دين از سياست در واقع پاسخ و واكنشي است به اين رويه‌ي تاريخي، نه براي مقابله با ذات دين كه مداخله‌گرانه در حكومت تعريف شده. در واقع اين انسان است كه ذاتاً قدرت طلب است، و روحانيان اديان مختلف هم از اين حس جاه‌طلبي بي‌بهره نبوده‌اند، و قدرت بي‌ضابطه‌ي اعطائي به روحانيان، اشتهاي قدرت طلبي هر انساني را تحريك مي‌كند. و اين اعطاء قدرت بي‌ضابطه به موبدان، كاهنان، كشيشان و آخوندها، ظاهراً در ايران نمود و دوام بيشتري يافته، و سرانجامِ آنرا به عنوان آخرين حكومت ديني امروز شاهد هستيم.

من روزي كه اولين دروغ بزرگم را گفتم، هيچ گمان نمي‌كردم روزي دروغ‌گوي متبحري شوم. نمي‌دانم.. شاهد هم روزي مرتكب قتل شوم، و عيد آخوندكٌشان را جشن بگيرم!

هیچ نظری موجود نیست: