þ نماز ستون دين است؛ اين يعني دين ميتواند همچون عمارتي باشد! يا ويران و كلبهاي در حلبي آباد، يا كاخي عظيم و با شكوه كه سر به آسمان سائيده. اما بهرحال همه سقفي بر سرشان هست، حالا يا چكه ميكند، يا از زلزله هم بيم ندارد.
به اين رسن چنگ بزنيد... اين يعني دين ميتواند طناب باشد! يك عده از آن بالا ميروند و عدهاي هم از آن سقوط ميكنند. جهت كه ندارد! عدهاي هم فقط آويزان هستند، تعدادشان هم كم نيست. اما يقيناً كسي بي رسن نمانده!
شريعت و راه هم ميگويند؛ حالا يا بنبست، يا بزرگراه! به كجا ميرود و از كجا ميآيد؛ معلوم نيست. در راهايم يا در مياناش ماندهايم؛ مشخص نيست. به پيش يا به پس؛ مفهوم نيست. راهوار و ناهموار، همه در راهايم!
كدام تفاهم را ميتوان ميان واژهها جست؟ وجه اشتراكي ميان اينها وجود دارد؟ همه هم به دين نسبت داده شده. چه چيزي هم ميتواند جايگاه كاخ و كلبه را داشته باشد، و هم طناب و پله، و هم راه و آبراه باشد؟! پس با اين حساب بهجاي اينكه بپرسيم؛ دين چيست؟ بگوييم؛ چه چيزي دين نيست؟! زيرا هيچ وجه اشتراكي ميان ابعاد متفاوت دين وجود ندارد.
چند ضلعي هندسي را در نظر بگيريد كه ميان اضلاع متفاوت آن هيچ نقطهي اتكاء و اتصالي وجود ندارد، و اين اضلاع اينقدر از هم دور و بيشباهت هستند كه از لحاظ هندسي اين شكل يا بايد يك نقطه باشد، يا يك دايره به شعاعي ناشناخته!
þ دكتر سروش ميگويد وقتي فردي ديندار، اثري هنري يا انديشهاي بديع خلق ميكند، همين كافيست تا آن اثر هنري و انديشهي نو را ديني بدانيم. يعني لازم نيست جمعي مثل شوراي نگهبان لطف كنند و آثار ديني را از غير ديني تشخيص دهند. خلاصه كنم؛ جامعهي دينداران هر چه كند بهرحال بايد پذيرفت كه ديني است، از عهد پيامبر گرفته تاكنون. دكتر سروش اين بحث را در برابر طرفداران لزوم وجود شوراي نگهبان مطرح ميكند. آنها شوراي نگهبان را چون چوب جادوئي در نظر ميگيرند كه اگر با كافرانهترين افعال و افكار تماس بگيرد، آناً ديني ميشود!
من اين كلام دكتر سروش را پذيرفتهام، اما هيچگاه نسبت به آن حال خوشي نداشتم. آنقدر با خودم كلنجار رفتم تا به نتايجي رسيدم كه مفصل است، و فقط يك نكته را ميگويم.
ما انسانها ــ همهي ما، استثناء معصوم ندارد ــ ، هميشه وقتي قرار است پاسخ سوالي را بدهيم، نسبت به شخصيت و جايگاه سوال كننده و موقعيت خودمان و همچنين شرايطي كه موضوع مورد بحث در جامعه دارد، از لحاظ پختهگي و جا افتادن بحث در ميان مردم، جواب پرسش را ميدهيم. مثلا مدرس گفت؛ ديانت ما عين سياست ماست و .. . بنظر من نسبتاً درست ميگفت، اما با اين شرايطي كه گفتم. همچنين سيدجمالالدين اسدآبادي هم كه تمام تلاشاش در جهت عكس مدرس بود هم نسبتاً درست ميگفت، اما او هم در شرايط خودش بود. بنظرم دكتر سروش هم در شرايط خودش است. بايد ديد او در چه زماني و در مقابل پرسش چه كساني اينگونه پاسخ داده و كلاً تا چه حد اين بحث تازهگي داشته.
هزار و چهارصد سال است كه نسل پيامبران منقرض شده، ديگر كسي نيست كه ديني عرضه كند و بدعتي نو به پا دارد. ديگر دين و خدا هيچ سمبلي بر روي زمين ندارند، آدرس و نشانهاي كه بتوان با جستجوي آن دين را يافت وجود ندارد. اگر زماني ميشد با قرار گرفتن در جبههي پيامبري خود را در كنف دينداران جاي داد، و يا در مقابله با او كافر و بيدين شد، ديگر امروز عنصري تعيين كننده براي ديندار و كافر بودن انسانها وجود ندارد. ديگر دين واجد شرايط لازم براي شناخت و هويتسازي انسانها نيست. امروز يا همه را بايد ديندار دانست، يا همه را به چشم كافر ديد. كه در اينصورت ديگر بكار بردن اين قيد بيمعناست. اگر دنيا همه سپيد بود، ديگر سپيدي معنا نداشت.
دين زماني ميتواند قيد باشد كه دستكم خودش را بتواند مقيد كند، مثل آن دورهايي كه داراي يك سمبل و گهوارهاي مشخص بود، نه همچون امروز كه محتوايي چنان موهوم و غير قابل شناسائي پيدا كرده كه در آن ميتوان به راحتي زمين و آسمان را به هم بافت. بنابراين جمهوري اسلامي، جامعهي اسلامي، روشنفكري ديني، هنر اسلامي، همه بيمعنا هستند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر