هر مطلقي هم كه به دنياي انسانها پا بگذارد آلوده به نسبيت خواهد شد. تاريخ ايران را هم بايد نسبي ديد. من ايران باستان را با زمانهي خود در مصر و يونان مقايسه ميكنم، و سوالاتي كه يافتن آنها از پاسخشان برايم مهمتر است را مطرح ميكنم.
ايرانيان داراي چه هنر و صنعت و خصلت بارز، يا بهتر بگويم؛ رمز جلال و شكوه تاج و تخت ايران چه بوده؟ يونانيان با تمام حكمت و دانش و هنر خود بر شاهان و سفيران ايران رشك ميبردند. و ايرانيان هنرمندان يوناني را ارج مينهادند، و از پزشكان مصري و حكيمان يوناني و منجمان مصري بهرههاي فراواني ميبردند، و پادشاهان ايران مشاوران خردمند هلني (اقوام مختلف يوناني) را برميگزيدند، و به وجود آنها افتخار ميكردند.
رمز ظهور و سقوط تمدنهاي يونان و مصر در چه بود؟ و چگونه آنها با اين فضائل و كمالات كه شاهان ايران خود را مقيد و نيازمند به آنها ميدانستند، نتوانستند تمدن باشكوه خود را حفظ كنند؟ يونان؛ متفكر و فرهيخته، اما بي بند و بار و لاقيد، و مصر؛ مؤمن و ثروتمند، اما متعصب و تندخو، و ايران؛ چه داشت كه سروري ميكرد بر دنياي شناخته شدهي زمان خود؟ نه اينكه هيچ نداشت، اما به قدر يونان و مصر، بارز و شناخته شده نبود. يا صفاتي پسنديده بود، اما نه چنان كه باعث قدرت و ثروت و خرد و برتري ايران شود.
آيا به زور اسلحه و جنگ آوري سربازان ايراني بود؟ يا اتحاد و اعتقاد به سنتهاي ديرين؟ يا حكمت و دانشي برتر داشتند؟
در تاريخ ايران باستان بارها خواندهام كه كشوري كه به دست شاه ايران تصاحب يا آزاد ميشده و پيشتر داراي قدرت و شوكت بيحدي براي خود بوده، شاه آن كشور كه به اسارت در ميآمده، در برابر شاه ايران به خاك ميافتد و طلب عفو و بخشش ميكند تا از جان او بگذرد. و او هم عفو شاهانهي خود را شامل حال نجيبزادهي اسير خود ميكند. اما اين برايم گنگ و گيج كننده است كه آن شاه و نجيبزادهي اسير و درمانده تا پايان عمر، خود را مديون و خدمتگزار شاه ايران ميداند، و حتي رابطهاي دوستانه با او دارد و حاضر است جانش را نثار وجود عزيز شاه ايران كند!
شايد شعبده و جادوئي در كار بوده، و سحري در كالبد او نهفته بوده، كه انسانها را به طرف خود جذب ميكرده، و توانائي نه تنها تسلط بر سرزمينهاي ناشناخته، بلكه تسخير قلبها را هم براي او سهل و ممكن ميكرده!؟ از طرفي به استناد تاريخ در ايران باستان آنچنان آزادي عقيده بوده كه شانه به شانهي بياعتقادي ميزده، تا حدي كه مصريان كه خدايان بسيار و معابد باشكوهي داشتند، ايرانيان را بخاطر كمبود معبد و اينكه فقط يك خدا داشتهاند، كافر و بيدين ميدانستند. و در ايران چنان آزادي بوده كه در هر منطقه پيغمبري بدلي و ديني نوظهور وجود داشته و كسي هم مانع دينداري ويژهي آنها نميشده.
در تاريخ يونان ديدهايم كه يونانيان براي آشيل جنگو و ظالم چه اشعار حماسي سرودهاند و به او افتخار ميكردند، حتي امروز هم اروپائيها او را سمبل تمدن باستاني خود ميدانند، از او بسيار ياد ميكنند و گرچه در محافل علمي و تاريخي بخاطر ستمكاريش از او انتقاد ميكنند، اما مردم دوستش دارند. در مصر باستان نيز رامسس بزرگ خونخوار و جاهطلب را به بزرگي ياد ميكنند، و او هميشه اسطورهي تمدن مصر بوده و هست. رامسس منشأ و مظهر بزرگي و ثروت و قدرت تمدن مصر است. اما در ايران كوروش و داريوش باعث بزرگي و سرفرازي ايران بودند و همه ميدانيم آنها گرچه به سنت ديرينهي شاهان تمدنهاي بزرگ رفتار ميكردند و در كشورگشائي و لشكركشي دستي توانا داشتند، اما هيچيك جنگطلب و ظالم و ستمكار و خونخوار نبودند. قدرت را براي صلح و امنيت و آرامش مردم و رعاياي تازه فتح شده ميخواستند، نه ارضاء احساسات جاهطلبانه خود. كوروش و داريوش به عكس اسطورههاي يونان و مصر داراي شخصيتي خردمند و خداپرست و صلحطلب بودند، و با قضاوتهاي عادلانهي خود از مردم هوشربائي ميكردند. البته در تاريخ هم بسيار بودهاند شاهان ستمكاري كه قدرت و ثروتي به ايران افزودهاند، اما مردم از آنها به نيكي ياد نميكنند.
مردم كشورهايي كه خراجگذار شاه ايران بودند، اصلاً از وضع خود ناراضي نبودند. آنها در شرايطي برابر با مردم ايران زندگي ميكردند و هيچگونه تبعيضي نبوده. و تازه ايرانيان از ميزباني غريبهها خوشحال هم ميشدند. علاقهي وافر ايرانيان به غريبهها، آنچنان كه امروز خود را متهم به غريب پرستي ميكنيم، آنزمان بعنوان يكي از صفات ارزندهي ايرانيان مطرح بوده كه هيچ تمدني ياراي برابري با ايرانيان را در اين صفت غريبنوازي و ادب و احترام و خويشتنداري در برابر غريبهها، بيآنكه اجازه تسلط به آنها بدهد را نداشته.
و ديگر اينكه رمز ظهور پيغمبران در چيست؟ آيا مردم واقعاً به خدا بيباورند؟ از او روي گردانده و كفران نعمتش ميكنند؟ در حاليكه ميدانيم نوع بشر هميشه به انحاء مختلف خداپرست بوده. حتي مصريان باستان كه مشركترين مردم جهان بودند، قرنها پيامبري نداشتند. تنها گاهي كه فرعوني ظالم و خونريز به حكومت (يا خدايي) ميرسيد و مردم ديگر توان حركتي بر عليه بيعدالتيها و ستمكاريهاي او نداشتند، پيغمبري ظهور كرده. فرعون هميشه خداي مصريان بوده، و اين متفاوت از خدايگاني شاه ايران است. اما اگر فرعون هم از قدرت خود سوءاستفاده ميكرد، مردم به رهبري كاهنان و با تمركز و اتحاد، يكپارچه بر عليه فرعون قيام ميكردند و او را سرنگون ميساختند، و وارثش را به خدائي برميگزيدند. و تا زماني كه مردم اين قدرت را داشتند از ظهور پيامبران خبري نبود، با وجود تمام سنتهاي مشركانه.
و هنوز بايد پرسيد: رمز ظهور و سقوط تمدنهاي باستاني در چيست؟ و عظمت و احتضاض آنها چگونه حاصل ميشود؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر