در هزاره سوم زندگی میکنیم اما با معیارهای قرون وسطی به ارزیابی جامعه و فرهنگ مردم ایران میپردازیم. در دورهای هستیم که ریختن آشغال در طبیعت دیگر یک بیفرهنگی نیست. بیاحترامی به کودکان و زنان، تبعیض جنسی و تبعیض نژادی، دعوا و خشونتگری، بددهنی و فحاشی، دخالت در سلیقه شخصی، تحمیل عقاید، دخالت در حریم خصوصی، بیتوجهی به حقوق طبیعی و قانونی، گرایش به خرافات، عدم اعتماد به علم، تفکر دگماتیک، و بسیاری دیگر، در دنیای متمدن امروز یک بیفرهنگی نیست. اینها بیشعوری است.
پرسش: مگر فرهنگ چیست؟
در علم دیرینهشناسی بنا به پژوهشهایی که بر روی تفاوتهای جمجمه نئاندرتال با هموارکتوس شد، متوجه شدند در جمجمه هموارکتوس یک شیاری هست که در انسان نیز هست، که به آن شیار فرهنگ میگویند. از اینجا بود که پس از بررسیهای بیولوژیکی متوجه شدند که فرهنگ عبارتست از هر آنچیزی که انسان بیرون از مغز خود برای یادآوری نگه میدارد. اما این یک تعریف عمومی و همه گیر است که گرچه جامع و مانع هست اما بسیار کلی مینماید و اغلب مطلوب نظر نیست.
توضیح اینکه؛ فرهنگ انسان اولیه در دورههای نوسنگی و پارینهسنگی تا پیش از عصر کشاورزی شامل صفاتی بود که الان به آنها میگوییم بیفرهنگی. زیرا اولین ویژگی در قاموس هر فرهنگی، که در همان دورههای ابتدایی تمدن بشری تثبیت شده، همانا شرط بقای صفت پدرسالاری و سپس مردسالاری است. درحالیکه در فرهنگهای متمدنانه امروز، صفت پدرسالاری و مردسالاری یک پدیده مذموم است. این یعنی که فرهنگ شکل سیالی دارد. ارزشها میتوانند در تاریخچه فرهنگی دورههای مختلف در یک اقلیم مشخص حتی متضاد یکدیگر باشند.
پرسش: اگر فرهنگ، مجموعه اطلاعاتی است که بیرون از مغز انسان نگهداری شده، پس چطور میشود گفت: بیفرهنگی؟ بیفرهنگی با این تعریف مغایرت دارد. چون بیفرهنگی به معنی «بدون اندوختهای در بیرون از مغز برای یادآوری» میشود. که خب بهرحال درست نیست.
اصطلاح بیفرهنگی یک غلط رایج است که به جای بیشعوری در زبان عام و حتی خواص جا افتاده. فرهنگ میتواند دارای یک صفت بد یا خوب باشد، که در دورههای تاریخی هم ارزش سیالی داشته باشد. اما بیفرهنگی بیمعناست. وقتی میگوییم فلانی بیفرهنگ است، یعنی که او دارای رفتار بیشعورانهای است که در فرهنگ دورههای پیشین گرچه رایج بود، اما امروز دیگر مایه بیشعوری است. مثلا رفتار اروپاییها با زنان و کودکان در قرون وسطی هر چه که بود اگر امروز در اروپا دیده شود، او را بیشعور میدانند و حتی ممکن است دستگیر و روانه دادگاه و زندان کنند. درحالیکه در همان دوره خودش، جزئی از فرهنگشان بوده. مثلا اروپاییهای صده ۱۸ با دیدن پاچه یک خانم از زیر دامنش در خیابان از خود بیخود میشدند، اما امروز!؟ پس هنگام گفتن اصطلاح بیفرهنگ، همیشه منظورمان چیز دیگری است که از آن طفره میرویم. معمولا منظورمان بیشعور است یا گاهی خلاف قانون میتواند باشد.
لذا پس از این هرگاه خواستیم بگوییم مشکلات جامعه ایرانی حل نمیشود مگر با فرهنگسازی و نجات از بیفرهنگی مردم، این موضوع یادمان باشد که ما داریم از شیوع بیماری بیشعوری مینالیم نه کمبود فرهنگ. باید دانست که شعور یک موضوع فردی است، ولی فرهنگ موضوع توده مردم است. و هر یک راه درمان خود را بطور مشخص دارد.
در مورد روزگار ایران هم چنین است. از زمانی که بیشعورترین افراد در میان تودهها، با بیخردی زمام امور تودهها را به دست گرفتند، بیشعوری هم رواج یافت. تا جاییکه به اشتباه، بیشعوریها را هم به حساب فرهنگمان گذاشتیم. باید دانست، تا هنگامیکه بیشعورها بر ایران «حکمرانی» میکنند، نمیتوان «برنامه» برای توسعه فرهنگی و اجتماعی تنظیم کرد. مؤثر شدن شعار «هر کس باید از خودش شروع کند» بماند. یا هر کمپین اجتماعی دیگری که خب بسیار هم خوب است، اما بیاثر. کمپین بینتیجه نومید کننده و کاربری ضد خودش دارد و فقط در حلقه باطل «مردم بیفرهنگ» گرفتار میشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر