در جوانی به این نتیجه رسيده بودم که دين يعنی انواع راههای یادآوری خودخواهی. دینداران اگر کمکی، گذشتی يا کار خيری میکنند، بهخاطر منافع خودشان است. زیرا به دنبال پاداش کارشان در آخرت هستند. و دین هم به بهترین شکل ممکن این منافع را مدام به آنها یادآوری میکند.
بعدها که خودم تلاش میکردم ديندارانه رفتار کنم، فهمیدم که باید مغز و لُب دين را در فراموشیِ خود جستجو کنم. دينداری يعنی از خود گذشتگی. فقط با فراموشی منافع شخصی میتوانستم برای دیگران براستی خیرخواه باشم.
و بعدها که دیگر خودم را فراموش کرده بودم، میگفتم دين مال خواص است نه عوام. پیروان واقعی پیامبران همیشه در اقلیت بودهاند. امثال ما عوام، همين که خوب و خوش باشيم و شخصیت واقعی خودمان را فراموش نکنيم کافی است. دینداری پیشکشمان بماند.
اکنون که ضد دین هستم، میگویم دین یک نیاز ضروری برای جامعه دینداران است. زیرا اگر دین نباشد، به هیچ ترتیبی نمیشود با آنها حرف زد. درک متقابل پیشکش. و آنگاه است که از اروپا هم سر به بیابان میگذارند... یا به داعش میرسند یا همین جاعش خودمان.
البته میدانم که ریشه این همه فراموشکاری دینداران نیز در همان یادآوریهای مداوم دین است. اگر دین و عادتهای تکراری آنرا از کودکی این همه تکرار نمیکردند، آن عوام هم خواستههای واقعی و شخصیتشان را فراموش نمیکردند. لذا برای خوب و خوش زندگی کردن هم نیازی به یادآوریهای دین نداشتند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر