چهارشنبه، آذر ۱

زبان قاصر

يه موقع مى‌شه تو اولين ديدار يکى رو مى‌شناسى و بعضى وقت‌ها هم يکى رو سال‌ها مى‌گذره و هنوز نمى‌شناسى!

امروز تو يه کارگاهى يه مهندسى رو ديدم که تو همون نيم ساعت جلسه‌اى که داشتيم ، قلباً آرزو کردم اى کاش مى‌شد بهش نزديک‌تر مى‌شدم و رابطه‌ى دوستانه‌اى پيدا مى‌کرديم به‌جاى کار؛ خاکى و افتاده ، کم حرف و نکته سنج ، مومن و امانت‌دار ، صبور و خجالتى ، و خلاصه خوش‌قلب و دوست داشتنى بود اين مرد. تو هر شرايط ديگه‌اى بوديم صحبت با او رو به هر چيزى ترجيح مى‌دادم.

يه استادى بود مى‌گفت: به دوست‌ات نمى‌تونى چيزى بفروشى ، پس با مشترى‌ات دوست نشو! من فروشنده نيستم اما به هر حال هر چه‌قدر هم سعى کنم نمى‌تونم دوست نزديکى براى اون‌ها باشم. اين خيلى بده!

ما همه کار مى‌کنيم. در کارمون هم ممکنه مهارت داشته باشيم، يا اگه مهارت نداريم مى‌تونيم ياد بگيريم. ياد گرفتن خيلى خوبه. اما همه چيز ياد گرفتنى نيست؛ اخلاق و معرفت ، ادب و نزاکت. اين‌ها رو کسى ياد نگرفته ، دوست داشتن و دوستى کردن هم ياد گرفتنى نيست، دريافتنى‌يه ، فهميدنى‌يه. مثل کسى که مى‌خواد آب بارون رو جمع کنه، يه مشغل برمى‌داره مى‌زاره زير بارون تا آب جمع بشه توش. وقتى مى‌بينى آب توش نمى‌مونه برمى‌داره مشغل‌اش رو بزرگ‌تر مى‌کنه. غافل از اين‌که ته مشغل پر سوراخه!

هیچ نظری موجود نیست: