خوب يادم هست؛ اوايلي كه وبلاگنويسيي فارسي با بلاگاسپات شروع شد، خيلي تعداد كم بود و ميشد به يك جمعبندي از مطالب و نوشتههاي وبلاگها رسيد. تعداد كم بود و همه از هم باخبر بودند و مطالب همديگر را دنبال ميكردند. گرچه وبلاگستان رشد سريعي داشت، اما تا موقعي كه جمعيت هزارتائي پيدا نكرده بود، واقعاً محيط خوب و دلپذير و امني بود. الان اينقدر معضلات زياد شدهاند كه آدم نميداند بايد چهكار كند و به كدام برسد. موقعيكه داشتم يك ابتكار خوب مثل لينكستون را براي اولينبار در ذهنام حلاجي ميكردم، طبيعي بود كه يك سري مسائل و معضلات را در بررسيهايم درنظر گرفتم، اما بعد در عمل ديدم كه در اين زمينه هيچ كاري نكردهام و مشكلات خيلي زياد هستند.
يكي از اين مشكلات، فاشيستي شدن جامعهي وبلاگستان فارسييه. اينرا واقعاً عرض ميكنم. الان يكسري وبلاگهائي هستند كه مطالبشون را با يك كلمهي نداي تكراري شروع ميكنند، يا حالتي در كلامشان هست كه انگار مخاطبشان را كاملا ميشناسند. مثلا اينطور آغاز ميكنند؛ دوستان سلام... يا مينويسند؛ سلام بچهها... اين يعني بقيه دشمن هستند! يا مثلا با هم قرار ميگزارند كه لينك ردوبدل كنند، و قول ميدهند كه حتما براي هم كامنت بگزارند. اين جريان از ابتدا بود، اما اكنون معضلي شده. عدهاي هم بخاطر شغل و حرفهاي كه دارند، يا مثلا تخصصشان، يا موضوعاتي كه دربارهاش مينويسند، با هم متحد ميشوند و به هم لينك ميدهند و تشكيل يك گروه (بخوانيد حزب مجازي) ميدهند. انصافاً هم به اين اتحادشان وفادار هستند. در اين ميان برخي هم تشكيلات صنفيي وبلاگنويسي راه مياندازند و عدهاي هم براي همشهريانشان يك شأن و مقام برتري قائل ميشوند! بعد ميبينيم عدهاي هستند كه در مقابل عدهاي ديگر موضعگيري ميكنند و بهجاي ضمير مفرد هم از ضمير جمع استفاده ميكنند؛ من را ما ميگويند و او را آنها! اين هم مرا بهياد دوران سربازي مياندازد كه باندهاي قومي تشكيل ميدادند و برعليه هم متحد ميشدند و مدام از يكديگر بدگوئي ميكردند. عدهاي هم هستند كه همه را مبتذل ميدانند و خودشان را تافتهي جدا بافته و اهل فرهنگ و هنر. تفسيرهاي آنچناني هم براي اين نظريهشان دارند. اينها هم واقعاً قوم بينظيرياند! از اين نمونهها خيلي زياد شده، و در مقابل يكديگر هم موضعگيريهاي عجيبي ميكنند. در واقع جامعهي وبلاگستان فارسي تبديل به جزيرههاي جدا از هم شده كه حداكثر در قسمتهائي از اين جزاير، همسايهگيهائي وجود دارد، اما نه بيشتر از اين. هر كس هم كه نخواهد در يكي از اين جزيرهها گنجانده شود و تحت حمايت قرار بگيرد، بايد زير پا له شود و فراموش شود.
من به اين مسئله شك داشتم، تا موقعي كه خواستم نظر وبلاگنويسان را به لينكستون جلب كنم. متوجه شدم كه هر وبلاگي خودش را وصل كرده به اسكلهي جزيرهاي در اين اقيانوس وبلاگها، و از اين طريق روزي ميگذراند. هيچ نيازي هم به لينكستون نميبيند. چون لينكستون ميخواهد اين جزيرهها را به هم وصل كند، و به هر وبلاگ يك جزيرهي مخصوص خودش ببخشد. من يقين دارم؛ اگر لينكستون خودش را مربوط و محدود به يكي از همين جزيرهها ميكرد، سريعتر به مخاطباناش دست مييافت. شايد هم من زيادي ماكياوليستي فكر ميكنم، اما براي روند فاشيستي شدن وبلاگستان فارسي هم شواهدي دارم كه بماند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر