قرار نيست انسان چيزي فراتر از آنچه هست باشد. او نميخواهد توانائيهايش را در دايرهي زندهگي در اين دنيا، تماموكمال به بازي گيرد. آنچنان اسير آنچه نيست هست كه در اين ويرانهي دنيا تمام كارتهايش رو ميشود و چيزي براي به بازي گرفتن ندارد. اگر از هستياش ذرهاي كوچك مانده باشد، آنرا نثار آنچه نيست ميكند، و اعتبارش را از هستي ساقط! زيرا از پاسخگوئي بخاطر رفتار و گفتار و پندارش در برابر پرسشهاي آنچههست ميگريزد...
آنچنان كه گفتهاند؛ توانا بود هر كه دانا، نيست. زيرا انسان اگر هم بداند كه چه چيزهائي در مسير آفرينش روزبهروزش تأثير دارند، باز هم نميتواند مانعشان شود يا تغييري ايجاد كند. ميدانم كه مرا سه عامل پديد آوردهاند؛ يكي قلب و احساس و فطرتام، دوم؛ عقل و خرد و هوشام، و سوم؛ روزگار و دنيايي كه در آن زندهگي كردهام. در اين ميان من چگونه خود را بسازم و تعيين كنم؟ و از اين قرار است كه همه را ميبخشم، بيوسواس ميزان جرم و خطايشان، بيخيال تجربهاي كه از او و آنها دارم، كه تا چه حد خطا ميكنند و بازگشتناپذيرند، زيرا من هم هرگز نميتواند بازگردم. آيا ميتوانم فطرتام را تغيير دهم؟ احساس و قلبي كه در ميان دو انگشت خداست، و هر آن مرا به سوئي ميكشد، چگونه به اختيارم درآورم؟ عقل و خردم كه در بند است و آني فارغ از آنچه از دروازههاي كالبد وجودم وارد و بيرون ميشوند نيست، چگونه در بند ارادهي من درآيد؟ و اين اراده اصلاً چيست كه اينگونه بيهوده در زبان من لقلق ميزند؟ و اين زندهگي كي در پي ارادهي من چرخيده كه اكنون در مشتام گره كنم؟ بيوده تلاش ميكنم ديگران را متهم به خيانت و خطا و اشتباه كنم، وقتي ارادهاي ندارم و ندارند...
از انسان نخستين تا امروز، همه بر زندهگي و شخصيت و آفرينش من تأثير داشتهاند، آنچنان مرا آفريدهاند كه خود باور ميكردند، و مم آنچنان انسانهاي پس از خود را ميسازم ــ بيهيچ ارادهاي ــ كه باورمست. انسان نخستين كدام نقش و تصوير و سرگذشتي از خود بهجا گزاشته؟ چه ميزان تأثير روشن و واضح و قابل مشاهده و بررسي تا به امروز از خود بهجا گزاشته، كه قابل مقايسه با آثار مشهود ما براي آيندهگان باشد؟ اين انسان نخستين چه موجودي بوده كه با كمترين ابزار ممكن، چنين تأثيري تا به امروز بشريت نهاده؟ و آنگاه ما كه اينهمه وسايل و ابزار و قدرتهاي مافوق بشري در مشت داريم، چه تأثيري بر آفرينش هستيي آيندهگان ميگزاريم؟ اكنون كه من ميتوانم همهي آنچه ميراث بشر در تاريخ براي من بهجا مانده را در اينجا و آنجا ثبت و ظبط كنم، تا كجا بر آفرينش آيندهگان سهم خواهم داشت؟ خدا را شكر كه من در دنيائي آيندهتر از اين متولد نشدم. زيرا آيندهگان، اين حداقل اراده را هم نخواهند داشت! من آنها را نديده ميبخشم. من همه را نديده و نشناخته ميبخشم. اين تنها كاريست كه ميتوانم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر