خوزستاني يعني سادهگي، بيپيرايهگي، يعني باور نزديكترين احتمال ممكن، تا سر حد سادهانگاري. افكار و گفتار و رفتارشان به نوعي فيلمهاي هندي را در ذهن تداعي ميكند. شايد خود هنديها هم با ديدن فيلمهايشان به قدر خوزستانيها متأثر نشوند. ميگويد: هوا بس ناجوانمردانه سرد است.. سلامت را نميخواهند پاسخ گفت.. سرها در گريبان است.. اما اينجا خوزستان است و گرما عتش سلام گفتن را چون نفس كشيدن واجب كرده. وقتي سلامشان ميكني گوئي دنيايات را با آنها قسمت ميكني. و وقتي سر صحبت را ميگشايند گوئي آشناي ديرينشان هستي. با كسي پردهاي از ناآشنائي ندارند. همه آشنا و دوستاند. اينجا ؛ «كسي سر برنيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را» ، بيمعنيست. به سادهگي فاتح قلبشان ميتوانيد باشيد؛ به سادهگيي زدن لبخندي، حتي مصنوعي. هيچ كينه و تيرهگي در دلشان ماندهگار نيست. اگر دشمنشان نزدشان اشكي به استعاذه و التماس بريزد، تعجب نكنيد اگر با او همراهي كردند در مصيبت و عزاداري. خوزستانيها دوست داشتنياند؛ نميتوان جز اين با آنها بود.
فيلم «سام و نرگس» ساختهي ايرج قادري در هيچ اتوبوس بين شهري نميتوانست تا اين حد احساسات تماشاگراناش را برانگيخته كند. ميديدم چگونه در حاليكه پرهيز از گريهي آشكار دارند و گاهي حتي با صداي بلند ميخندند، اما زير زيركي پر اشكشان را پاك ميكنند.
طبيعت و تاريخ، آنقدر با آنها سر ناسازگاري داشته و دارد كه با نخنديدن، خنده را فراموش نكنند. خوزستانيها كم ميخندند، اما وقتي هم ميخندند، بيبهانه و دليل است. براي خنده نياز به بهانه ندارند، چون اگر قرار بر دليل بود و بهانه، تا كنون خنده جاياش را به گريهي مدام داده بود؛ ميخندند چون با خنده دوست داشتنيتر ميشوند. ميخندند كه غم و غصه را فراموش كنند، نه اينكه در ميان انبوه درد و آلام زندهگيشان، وارسي كنند، بلكه جائي شادياي باشد و جا مانده باشد، كه نيست. ميخندند كه با گذشتن روزگار جز همين خندهها هيچ نميماند. ميخندند كه فراموشي را پاس بدارند؛ «ياد روزگاران بهخير» را، نجوا نكنند.
براي زيبائي و تميزي و پاكي و سفيدي و راستي ارزش بيحدي قائلاند. هيچ چيز در دنيا برايشان مهمتر از ظاهر آراسته و پاك و پسنديده و چشمنواز نيست؛ بايد تميز باشند و شيك و مرتب. اگر در تهران با ديدن ظاهر مردم پي به ميزان درآمد و سطح اجتماعيشان ميبريد، در خوزستان ممكن نيست چنين قضاوتي؛ همه ــ حتي در كوچكترين شهرها و دور افتادهترين روستاها ــ داراي يك فرم ظاهري شيك و بهروز هستند. مد روز برايشان مهمتر از ديگر نقاط ايران ــ حتي تهران ــ است.
خوزستانيها عاشقاند و عاشقپيشه. احساسي بودنشان را نميدانم از گرماي جنوب دارند، يا از نغمهي جادوگر بلبل خرماخور خوزستان. هر چه هست، هيچكدام از درد عشق بينسيب نبوده و نيستند؛ در اين مرام عاشقي هم طبع لطيفي دارند. هرگز بيپروا كاري خلاف ارادهي معشوق نازنين نميكنند. هرگز دل از دلسپردهي خويش نميبرند. خشونت در عاشقي برايشان عين كفر است. پيوند زندهگيشان اغلب آميخته به احساسات عاشقانه است. به تبع اغلب جوانان امروزي كه از عاشقي پرهيز دارند، در خوزستان نيز اين الگوي رفتاري از تهران به آنها سرايت كرده، اما هنوز پيوند مهر بر كاخ پرصلابت عشق دم ميزند و روشنائيبخش قلب جوانان خوزستانيست.
به كل فراموش كرده بودم؛ وقتي در تهران و در ميان بچههاي هم سن و سال دبيرستاني، غذا يا پولي داشتم هرچند اندك، نميتوانستم تنها بمانم. بايد با كسي تقسيم ميكردم. در همان سالها كه هنوز لهجهي جنوبي داشتم، و اغلب مورد تمسخر بودم، احمد ميآمد پيشام و از آن به بعد رفيق جِنگ و عياقام بود. احمد بچهي مشهد بود. من آن موقع نميدانستم در مشهد و در حرم امام با جنگزدهها چه كردهاند، او هم اطلاعي نداشت، مهم هم نبود. احمد همهي فاميلاش را در قتل عام معروف در حرم امام رضا از دست داده بود؛ جز يك عمه هيچ كس نداشت... اكنون كه پس از سالها دوباره به خوزستان رفتهام و اين مردم را با تجربيات تازهام ميبينم، ميفهمام كه چرا همسن و سالانام در تهران مرا با نهچندان صفات پسنديدهاي كه داشتم، فردي بامعرفت ميدانستند؛ من خوزستانيام.
اگر در تهران ببينم در يك پيتزافروشي يا سالن غذاخورياي، مگس پر ميزند يا دستكش دستشان نميكنند، يك لحظه هم آنجا نميمانم، اما دوست داشتم اينجا يك ساندويچ فلافل بخوررم؛ از دست پسركي ده دوازده ساله، در حاليكه با انگشت شصتاش فلافل را در نان ساندويچي لِه ميكرد و قاشقي كه فلافل را در روغن غوطهور ميكرد، دو بار از دستاش افتاد و هر بار با سفرهي بساطش آنرا پاك كرد. چقدر خوشمزه هم بود، اصلا من هر جاي ايران كه ميروم براي خوردن غذاي خوشمزه ميروم آنجا كه كثيفترين غذا را درست ميكنند. امتحان كنيد؛ غذاي بيرون هر چه كثيفتر، خوشمزهتر. دلت پاك باشد. شما هم بفرما!
تنها كساني كه به خوزستانيها براي ادعاي استقلال از ايران حق نميدهند، خود خوزستانيها هستند! (علامت تعجب براي چه؟ از چه؟) واقعا كيست كه نداند؛ ايران بي خوزستان هيچ درآمدي ندارد و يك روزه ورشكسته ميشود (گرچه همين الان هم هست و ما بيخبرانيم) و كيست كه نداند؛ خوزستان بعد از كردستان بالاترين آمار بيكاري را داراست، و پس از بلوچستان محرومترين استان كشور است. با اين شرايط چرا خوزستانيها بصورت خودانگيخته ــ نه مثل جريان خلق عرب و عجم ــ تلاشي براي استقلالطلبي نميكنند؟ و مطلقا هم در فكرش نيستند، همچون كردها كه بعد از جنايات عهد صفوي هميشه سوداي برپائي پرچم كردستان مستقل را داشتهاند و دارند، و بنظرم حق هم دارند؛ هر كسي حق دارد تابعيتاش را انتخاب كند.
اهواز را پس از شش سال ــ كه مدت دو هفته آنجا بودم ــ دوباره ديدم؛ تنها رشد جمعيت داشته، مطلقا پيشرفتي در شهرنشيني نيافته. نميدانم چرا پس از آغاز كار شوراهاي شهر و روستا، به هر شهري كه ميروم، از شهرداري و شوراي شهر ناراضياند؟! مردم اهواز تمام اوقات فراغت خود را در بازارهاي مركز شهر سپري ميكنند. وجود كارون در اهواز بيتأثير است؛ هيچ نقشي در جلب توريست داخلي ــ خارجي بماند ــ يا ايجاد فضائي تفريحي و سالم و سرگرم كننده و نشاط آور و فعاليتزا ندارد. زماني همهي رونق جنوب از كارون بود. اما اكنون كه از بازار امام (يقينا نام سابقاش بازار شاه بوده) وارد پارك ساحل كارون (هر جا كه چمني بود و راههاي سيماني، پارك است؟!) شدم، يكباره جمعيت انبوهي كه در بازار و پيادهروهاي اطراف در هم ميرفتند، غيبشان زد. گوئي از ابتدا هم كسي اينجا نبوده.. شب است، هيچ چراغ روشني نيست. مردي با لباس يكدست سياه در ميان تاريكي راه ميرود و فرياد ميكشد؛ خواهر! اگه ميخواي رانندهگي ياد بگيري، بيا تو كلاسهاي پارك ثبت نام كن... از كنارش به آرامي گذشتم و همچنان خيره به رفتار عجيباش و حرفهاي عجيبترش ماندم. سلامام كرد و جوابش دادم، و همچنان ادامه داد. بيچاره!.. بچه كه بوديم، به مسخره ميگفتيم؛ ما جنوبيها، آفتاب عقل از سرمان پرانده. خودمان كه نميدانستيم، بزرگترهايمان گفته بودند. اما اكنون كه بزرگ شدهايم. اين رفتارها از آفتاب سوزان جنوب نيست. خورشيد در آسمان است و سوزشاش اما بر زمين و در شهر زندهگيمان و انعكاساش گوشهي چشممان. اين خورشيد سوزندهي عقل و هوشمان جائي در آسمان نيست كه با رفتن به سايه هوشمان را بازيابيم.
همانجا ديواري كه در مقابل كرانهي كارون، پارك را محدود ميكند، متعلق به ادارات و ارگانهاي دولتيست. تمام شهر را رها كردهاند و عدل آمدهاند كنار كارون كه بايد جاي توسعه داشته باشد ساختمانسازي كردهاند. رودي كه اگر در هر كجاي جهان بود، مركز توجه توريستي بود، اكنون هيكل ديلاقاش را در خوزستان آوار كرده و گهگاهي با شلنگ تختههائي كه مياندازد، مصيبت بر مصيبت انبار ميكند. متاسفانه يا خوشبختانه نتوانستم بيش از دو روز بمانم و بيشتر دوست داشتم خرمشهر هم بروم كه نشد.
در تهران آهنگهاي غربي با صداهاي گوش خراش يكي از چيزهائيست كه جلب توجه ميكند. در تبريز موسيقي تركي، در كردستان موسيقي كردي، در بلوچستان موسيقي بلوچ، و در هر منطقهاي موسيقي خاص و دلپذير خودشان را دارند، و اين تكثر در تمايلات موسيقائيي مردم اقوام مختلف ايراني، براي همه از بابت تصور ذهنيشان پذيرفته شده... فراموش نميكنم؛ اولينبار كه ملكوت آهنگي عربي به شور و اشتياق گزاشت، انگار كمي ترديد و ترس داشت از مواجههي محتمل مخاطبان وبلاگاش. در آخرين كلام مطلب آن روزش ــ اگر اشتباه نكنم ــ نوشت: هر چه ميخواهند بگويند!... شايد اگر ميخواست آهنگ هندي بگزارد، تا اين حد نياز به وسواس و ترديد در عمل نبود.
خوزستانيها بلد نيستند دروغ بگويند. آنقدر تابلو سرت را كلاه ميگزارند كه خندهات ميگيرد. دروغشان از تغيير صدا و لحنشان پيداست، و تا بوئي ببري، فوري حرفشان را پس ميگيرند. وقتي گرانفروشي ميكنند، ابلهترينها هم ميفهمند. انگار خودشان ميدانند كه هيچ عذر و بهانهاي براي كارشان نيست؛ در درونشان عذاب وجدان دارند، و در نهايت لو ميروند. مردمان بسياري ديدهام كه دروغ گفتن و كلاهبرداري در خونشان تزريق شده، و چون عادت نفس كشيدن شده برايشان. اما اينها وقتي خلافي ميكنند آگاهانه است. از روي عادت و روش معمول زندهگي نيست. بخاط همين چهرهشان داد ميزند كه دروغ ميگويند. خوزستانيها بلد نيستند با پنبه سر ببرند؛ وقتي خودت باور نداري، از ديگران چه انتظاري داري؟ اين فقر و محروميت است كه وادارشان ميكند به پستي و خلافكاري. اما اي كاش همهمان آگاهانه دروغ ميگفتيم!
نديدم خوزستانيها به چيزي در طول زمان و با تكرار مدام، عادت كنند. اين روح طغيانگر و سركش و لجوجشان را از كارون دارند، كه هيچ ترتيبي نميجويد و هيچ مانعي سد خروش سيلوارش نيست. اينكه ميگويند خوزستاني خلاف است، ناشي از همين روحيهي غُد و خودرأيشان است... در كدام برهه از تاريخ ايران، ما حاكميت قانوني متناسب با روحيات فرهنگي متنوع ايرانيان را شاهد بودهايم، كه اكنون با وجود اين بيتناسبيي كامل قوانين و عملكرد حاكميت با فرهنگهاي بومي و ملي، انتظار داشته باشيم؛ خوزستانيها با تمام تمايلات تاريخي و فرهنگيي تنوعطلبي و عادتناپذيريشان، بتوانند خود را در قالب تنگ اين قوانين كنوني جا دهند و خلافي مرتكب نشوند. اين درحاليست كه خلافكاري بتدريج تبديل به سنت حسنهاي نزد تمام جوانان ايراني شده. در اين شرايط در خوزستان، خلاف يعني پيروي از فرهنگ بومي، نه قانونشكني.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر