شنبه، مرداد ۴

جامعه‌شناسي خودماني ـ حسن نراقي

جامعه شناسي خودماني ــ كتاب و كتاب‌خواني در ايران
حسن نراقي

من منكر مشكل اقتصادى مردم نمىشوم، كه خودم هم به هر حال در همين اجتماع زندگى مىكنم ولى ترا به‌خدا يكى از اين ظهرهاى جمعه يك سرى به اين رستوران‌هاى نسبتاً معروف شهر بزنيد، ببينيد چقدر آدم به ظاهر محترم و نيمه محترم، حدود يك ساعت سر پا، بالاى سر ميزهاى پُر رستوران، با بزاق از دهان راه افتاده، مىايستند تا نوبت‌شان بشود و بتوانند غذا بخورند و آنوقت به راحتى ده پانزده هزار تومان هم پرداخت كنند. من به رستوران و رستوران‌دار حسوديم نمىشود ولى اى كاش مىشد از همين جماعت يك پژوهشى كوچك به عمل آورد كه در طول سال گذشته چقدر پول براى كتاب داده‌اند؟ و تازه حالا اين كه داخل رستوران است، شما اگر يك كمى دقت كنيد در بيرون كنار پياده‌رو، توى آفتاب و بارون، صف‌هاى كوتاه و بلندى را مىبينيد كه مردان سپيد موى هر كدام با يك قابلمه آهنى به زير بغل با نجابت هر چه تمام‌تر به صف ايستاده‌اند كه آقا نمىدانى! باقلاپلوى اينجا اصلاً حرف ندارد، وجالب اينجاست كه در تمام طول مدّتى كه در صف ايستاده‌اند مدّاحى صاحب مغازه را مىكنند، كه تا چند دقيقه ديگر بايد به اندازه مجموع پول‌هايى كه طى ده سال گذشته بابت كتاب داده‌اند، به ايشان پرداخت كنند. (من با استثناءها كه هر دو كار را با هم مىكنند كارى ندارم). بنابراين مشكل اقتصادى اگر هم در بحث مربوط به نقصان كتاب و كتاب‌خوانى جايى براى مطرح شدن داشته باشد، كه دارد، جاى اصلى را ندارد. جاى اصلى عادت نكردن اين جماعت به مطالعه است، عادت نكردن اين جماعت به خريد كتاب است. كه اين عادت را هم با يك فرمان و بخش‌نامه و نصيحت‌نامه نمىشود يك شبه درست كرد.
...

مشترى كه حدود يك‌ساعت كتاب‌ها را زير و رو مىكند و آخر سر هم نمىتواند قانع شود پول‌اش را بابت آن بدهد، به غير از عوامل متعدد، يك درصد عمده‌اش هم مربوط به مسأله‌ي اعتماد به كالاست، مشترى به كيفيت كالا هم شك دارد؛ مطمئن نيست كه اين اوراق چندين و چند بار از زير دست سانسورچى ريز و درشت اعم از مؤلف، مترجم، ناشر، مميز وسرمميز و سرمايه‌گذار، گذشته تا اين كه امروز به دست او رسيده!
...

وقتى به كتاب هم به سان هر محصول ديگر نگاه كردى، آنوقت با يكى ديگر از مسائل اساسى آن كه روبرو مىشوى قانون بدون برو برگرد و قطعى "عرضه و تقاضا" است. وقتى مؤلفى، مترجمى، بعد از سالها وقت گذاشتن يك اثر پيچيده فلسفى را توليد مىكند كه خودش نيز گاهاً در بازخوانىاش وامىماند (ناراحت نشويد عرض كردم گاهاً) نبايد انتظار داشته باشيم، با شرايط موجود اين محصول، اين كتاب با تيراژ بالا به فروش رود. در اين كشور حد فاصل كتاب‌هاى به هرحال اگر لغت "سخت"مناسب باشد، سخت و به اصطلاح كتاب‌هاى مبتذل و پيش پا افتاده (اگرچه اعتقاد شخصى دارم در اين واويلاى بن فرهنگى هيچ نوشته‌اى پيش پا افتاده و بىارزش نيست) يك خلأ بزرگى وجود دارد و آن هم كمبود كتاب‌هاى ساده و جذاب است. توأم با مختصرى آموختنى.

جامعه‌شناسي خودماني ــ شجاعت اخلاقي ما ايراني‌ها
حسن نراقي

مىگويند دروغ، ام الفساد است. مفرّسش مىشود به وجود آورنده و زاينده‌ي پليدىها، پلشتىها، تباهىها. ...امّا من باور دارم خود دروغ هم كم و بيش و در بسيارى از موارد مولود نيستى!! «شجاعت اخلاقى» ما انسان‌هاست. فرهنگ‌نامه‌هاى پارسى در مقابل كلمه شجاعت آورده‌اند: دليرى، پردلى، نترسى.

آيا به راستى در مقابل اين دليرى و پردلى و نترسى و حمله به دشمن كه اكثر آنها لااقل در عرف رايج جامعه ما بار عضلانى و جسمي دارد، ما شجاعت را در محدوده اخلاق، رفتار، منش و كردار تا چه اندازه وارد كرده‌ايم؟ و تا چه مقدار در اين گونه مقوله‌ها اصولاً شجاعت را ضرورى دانسته‌ايم؟ تا آنگاه به بررسى بود و يا نبودش بپردازيم. نمىدانم شايد اين القاء غلط از مفهوم شجاعت است كه از كودكى درذهن ما حك مىكند كه: شجاعت فقط در معنى پريدن از نهر پهن آب و بالا رفتن از ديوار راست است و نترسيدن از تاريكى و شبح بيگانه! و يا اگر تو كودك خردسال توانستى در جنگ‌هاى كوچه‌اى بعد از مدرسه يك تنه دو سه تا از همكلاسىهاى هم سن و سال را لت و پار كنى واقعاً شجاع و نترسى!! واقعاً دليرى!! و صد البتّه اگر در افتادن را در حق يك زورگو، يك دزد و يا يك متجاوز انجام دادى، آنوقت ديگر واقعاً يك قهرمانى كه من هم شك در آن ندارم و تعجب هم ندارد كه اسطوره‌هاى رستم‌گونه ما نيز بر روى چنين باورى جاودانه قدكشيده‌اند. امّا من مىخواهم امروز وراى اين بازو ستبرىهاى گوارا كه همه‌گى ما چه در گذشته و چه در حال شنيده‌ايم، ديده‌ايم، لمس كرده‌ايم و كم و بيش با آن آشنا هستيم از شجاعت رايج به جز تعبير متداول تعريفى نه چندان متداول عرضه كنم كه اخلاقيون آن را«شجاعت اخلاقى»اش مىنامند. شجاعت اخلاقى را به چگونه خصيصه‌اى اطلاق مىكنيم؟ به چه شخصى مىگوئيم شجاع اخلاقى؟ هرچند كه ظاهرش قهرمان گونه نباشد! اين را در اين مقاله مىخواهم تعريف كنم و طبعاً روى آن كمى صحبت كنم.
...

اجازه بدهيد مىخواهم از يك تجربه بزرگ كمك بگيرم اميدوارم كه اكثرتان با من هم عقيده باشيد كه ما ملتى هستيم احساساتى و اگرقول بدهيد خداى ناكرده اين را بخودتان توهينى تلقى نكنيد خيلى زود از حوادث روزگار به هيجان مىآئيم حالا اين هيجان شادى باشد يا خداى ناكرده غم مهم نيست، ولى به هر حال چون تصميمان از عمق كافى برخوردار نيست - ناراحت نشويد شما را نمىگويم! - به سرعت هيجان زده مىشويم. آمديم به هر دليلى انقلاب كرديم. اين قيد «به هر دليل» را براى اين مىآورم كه اشاره كنم بحث ما اصلاً بحث سياسى نيست. من مىگويم به هر دليل، با هر طرز فكرى كه امروزه به آن پاى بنديد اكثريت قريب به اتفاق‌مان دست به دست هم داديم واين رويداد سرنوشت‌ساز را شكل داديم. خودمان كه پيش خودمان مىدانيم چقدر بوديم!!... از صبح روز اوّل انقلاب آنچنان شتاب‌زده وهيجان‌زده به اتخاذ تصميم‌هائى پرداختيم كه شايد براى نسل بعدى ما كه به هر حال زمانه و يا تجربه به او آموخته است كه كمى عميق‌تر از نسل پدران بينديشد! باور كردنى نيست. ... هر كارى كه كرديم اعم از سياسى، و اقتصادى، و اجتماعىاش. نه وقت آنرا داشتيم كه قبل ازعمل به نتيجه آن بينديشيم و نه فضاى جو زده‌اى كه خودمان درست كرده بوديم به ما اجازه اين كار را مىداد. من روى اين كلمه‌ي «خودمان» تأملى دارم و توضيحى. چون حالا كه آب‌ها از آسياب افتاده و هيجان‌ها فروكش كرده‌اند. همه سعى كه به هر نحو شده تمامى كاسه و كوزه‌ها را سر اين و آن بشكنند ولى باور قطعى من اينست كه همه بوديم. اگر در اعدام‌ها تندروى كرديم اگر مصادره‌ها را نديده گرفتيم. اگر در مقابل هجرت كوچ مانند هم‌وطنان‌مان بىتفاوت مانديم! فقط چهار تا آدم شاخص و به ظاهر تصميم گيرنده تنها نبودند. همه و همه - به استثناء تك و توكى - بوديم. حداقل با سكوتمان با عدم اعتراض‌مان اعلام رضايت كرديم ولى حالا از بين همه‌ي اين«همه‌ها» آيا يك نفر پيدا مىشود كه مسئوليت بپذيرد و بگويد من اشتباه كردم؟ محال است... و اين يعنى همان فقدان شجاعت واقعى ـ حالا ممكن است براى عده‌اى اين سؤال پيش بيايد كه كارى را كه خراب كرديم ولو كه اعتراف به آن بكنم و حتى عذرخواهى هم بكنم خسارت آن كه جبران نمىشود! پس فايده آن چيست؟... اما درست برعكس اگر از فردا ما بدانيم و باور كنيم كه هر تصميمى را مىگيريم موظف هستيم مسئوليت آن را تا انتهاى ظهور نتايج آن به عهده بگيريم! قطعاً آنوقت در تصميم‌گيرىهايمان شتاب‌زده‌گى به خرج نخواهيم داد. دقت بيشترى خواهيم كرد و صرفاً به منافع كوتاه مدتش كمتر خواهيم انديشيد. و دوم و مهمتر آنكه با اعتراف به اشتباه و اعلام عمومى آن تجربه را به تدريج به خرد تبديل خواهيم كرد كه اين در تاريخ ما سابقه چندانى ندارد.

جامعه‌شناسي خودماني ــ بازنگري معيارها
حسن نراقي

به سهم خودم ـ و طبعاً با دانش و تجربه خودم ـ به جرأت مىگويم: گمان مىكنم در دنيإ؛ كمتر جامعه‌اى به اندازه ما ايرانىها از اين پيچش‌هاى اجتماعى در رنج و تعب به سر برده است. توجه داشته باشيد وقتى از پيچش و تضاد اجتماعى صحبت مىكنم الزاماً مسأله را در تضاد طبقاتى مالى تنها جستجو نمىكنم، كه آن خود حديث وحشتناك مستقلى است، فراخور مثنوى هفتاد منى. من از تضاد و دو گانه‌گى كه چه عرض كنم! از چند گانه‌گى فكرى و فرهنگى و اجتماعى و اعتقادى صحبت مىكنم كه چه فجايعى را تا به حال برايمان تدارك ديده و چه نيروهاى عظيمى از اين جامعه را در جهت عكس هم‌دلى و يك‌سوئى خنثى و بىاثر كرده است. يك عده تلاش مىكنند و عده‌اى ديگر تلاش در تلاش آنها. يك عده مىسازند و عده ديگر همان ساخته‌ها را از دل و جان و با صفاى باطن!! خراب مىكنند. تعدادى مىگويند و تعدادى چون به مذاقشان خوش نمىآيد و دركشان نمىكنند هُوشان مىكنند و بىرحمانه‌ترين انگ‌ها را بر روي‌شان مىكوبند. چرا؟ براى اينكه تلاقى فكرى وجود دارد. تلاقى فكرى در اين جامعه سنتى اجازه ساختن، و خشت روى خشت گذاشتن را در اكثر مواقع از اين ملّت سلب كرده و هنوز متأسفانه مىكند. و گمان هم نكنيد كه اين وضع فقط در اين دو يا سه دهه اخير پيدا شده! خير اصلاً اين طور نيست و همانطور كه بارها در جاهاى ديگر گفته‌ام مصائب ما با اين خطكشىهاى زمانى شناسائى نمىشوند ما در درون خودمان مشكلات اساسى داريم.
...

شايد براى جوانان زير سى سال ما حتى تجسم‌اش هم غيرممكن باشد كه تا همين بيست وچند سال قبل درصد قابل تأملى از مذهبيون ما راديو، تلويزيون، و سينما را حرام مىدانستند، بقيه چيزها مثل تأتر و كنسرت و... كه ديگر جاى خودش را داشت. و اين جاى شكر بسيار داردكه در اين چند سال گذشته چه موافق باشيد و چه مخالف، يكى از بالاترين دست آوردهاى ما همين مخلوط كردن نسبى طبقات اجتماعى كشورمان بوده است. من كه شخصاً اين اختلاط جماعات را به فال نيك مىگيرم. ديگر امروز سالن‌هاى كنسرت الزاماً به گروه خاصى وابسته نيست خانم‌هاى چادر مشكى را هم فراوان مىتوانيد ببينيد كه كنار ديگر هم‌وطنان خودنشسته‌اند و به بهره‌گيرى هنرى مشغولند. فلان روحانى به فلان هنرمند زن يا مرد فرقى نمىكند جايزه هنرى مىدهد و از آنطرف زندگى طلبه‌هاى جوان سوژه فيلم سينمائى مىشود. من تمامى اين رويدادها را با شعف پيگيرى مىكنم. كه اگر بخواهيد به اصلاحات‌تان بپردازيد؟ اگر بخواهيد به ارزش‌هاى مورد علاقه‌تان رشدى بدهيد تا اين چند گانه‌گى را حداقل به حالت تعديل در نياوريد خشت‌تان روى خشت بند نخواهد شد هم چنانكه ـ اگر ناراحت نشويد ـ تا به حال نشده.
...

يك نگاهى به اين اتوبان‌هاى مثلاً شهرى!! بيندازيد. هر راننده‌اى براى خودش يك طبقه، يك كاست، يكنفره است! كه براى رسيدن به غايت مقصود به در و ديوار ميزند (منظورم از ديوار واقعاً همين خط كشىهاى كف خيابان است كه بايد نقش محدود كننده داشته باشند) تا به هر قيمتى ولو از بين بردن حقوق ديگران جلو برود. و فكر هم نكنيد كه اين راننده الزاماً از طبقه پائين فرهنگى است خير! امثال من و شماىِ «بخارا»ئى هم داخل‌شان كم نيستند. و اكثراً هم اگر فرصت مصاحبه انفرادى با تأمين كافى پيدا كنند از وضع موجود گله دارندو ناراضىاند و در به در دنبال دموكراسى!! مىگردند. من نمىدانم مردمى كه هنوز روى اين خط‌كشى كف خيابان نمىتوانند حريم و حرمت همديگر را نگاه دارند، اين دموكراسى را براى چه منظورى مىخواهند؟ دهان كه با حلوا حلوا شيرين نمىشود. رعايت خط كشى كه ديگر مربوط به حكومت نيست مربوط به استكبار جهانى نيست. الفباى ساده اين دموكراسى در همين خطوط را بيجا قطع نكردن، پشت چراغ قرمز ايستادن، به عابر پياده‌ي نگون‌بخت راه دادن، سبقت بىجا نگرفتن است، خوب عزيزان من، اگر اين الفبا را من و شما نتوانيم رعايت كنيم و يك روزى اين دموكراسى قشنگ!! را گرفتيم و يا به مناسبتى! بدستمان دادند شما مطمئن هستيد؟ بدون رودربايستى با اين رفتار امروزي‌مان همان بلائى سرمان نخواهد آمد كه بارها و بارها درتاريخ‌مان به سرمان آمده؟... يعنى از تمامى خوب و بد آن، به قول افلاطون فقط برابرى، نابرابرها قسمتمان نخواهد شد؟ كه عليرغم نابرابرى به همان سهم برابر هم قناعت نخواهند كرد؟ بيش ازاين نمىتوانم قضيه را باز كنم مرا مىبخشيد.

جامعه‌شناسي خودماني ــ بررسي فرهنگ اعتراض
حسن نراقي

وقتى به خانم بسيار شيك و لابد تحصيل كرده‌اى كه جلو چشم من پوست پرتقال‌هاى مصرف شده‌اش را از ماشين آخرين مدلش توى جوى خيابان ريخت اعتراض كردم با قيافه جدّى و خيلى متعجب از من پرسيد... اِوا، ببخشيد مگر شما مأمور شهردارى هستيد؟ يعنى واقعاً حقى براى اين اعتراض من قائل نبود. معترض حتماً بايد يونيفرم نارنجى حكومتى داشته باشد، يعنى به نوعى وابسته به حكومت باشد تا مردم گوش به اعتراض‌اش بدهند. و يا به عبارتى از او حساب ببرند... صفحه حوادث روزنامه‌ها را نگاه كند، مملو است از پليس‌هاى قلابى كلاهبردار، وابسته‌هاى اطلاعاتى بىهويت، و ضابطين غيرقانونى كه بنام حكومت به كار شيادى مشغول‌اند. چرا؟ براى اينكه تقريباً اطمينان دارند كه مورد سوءظن و اعتراض مردم قرار نخواهند گرفت. و اين نقيصه مطمئناً رفع نخواهد شد مگر اين كه اين «فرهنگ اعتراض» و «نه» گفتن در وجود تك‌تك افراد نهادينه شود.

... آگهى مىكنند كه فلان اتومبيل را كه در اكثر مواقع نمونه توليدى آنرا هم ندارند، يعنى عملاً نمىتوانند توليدش را تضمين كنند و از تحويل آن اطمينان داشته باشند، پيش فروش مىكنند. پس، ساخت اتومبيل معلوم نيست! رنگ معلوم نيست! قيمت معلوم نيست! تاريخ تحويل معلوم نيست! و... و... و با اين پيش شرط‌ها كه مطمئناً در هيچ كجاى دنيا نظيرى بر آن نمىتوانيم بيابيم. همين مردمى كه اين همه براى همين كارخانه‌ها نق ميزنند و فيلسوفانه سر تكان مىدهند با عجله ميروند توى صف مىايستند و پول‌هاى بىزبانشان را تسليم مىكنند. عجب است ما از اين‌گونه رفتارهاى اجتماعى متضاد كم نداريم و عجب‌تر اينكه در مقابل اين رفتارهايمان چه انتظارات بزرگى كه ازخودمان و از مسئولين‌مان نداريم؟

هیچ نظری موجود نیست: