چهارشنبه، مرداد ۱

بود كيش من مهر دلدارها

هـمـــي گــويــم و گــفتــه‌ام بــارهــا     بـــود كــيش مـــن مــهــر دلــدارهـــا
پرستش به مستي‌ست در كيش مهر     بـــرون‌انـد زيـــن حــلقه هشيــارهـــا
چـــه فــرهــادهـا مــرده در كــوه‌هـــا     چــــه حـــــلاج‌ها رفــتــه بـــر دارهـــا
بــخــون خــود آغـشته و رفــتــه‌انــــد     چـــه گــل‌هاي رنـگين بـه جــوبارهـــا


به قول بهنود عزيز برخي از ما تصور مي‌كنيم در سرزميني پر رونق و گل و بلبل زندگي مي‌كنيم كه هر نحسي و بدبختي هست از زير سر گور به گور تازيان و همان ملايان تازه به دوران رسيده در آمده، و گرنه سرزمين ما هيچ كم از بهشت ندارد و نشاني از كوير و خشكي و بي‌حاصلي در آن نيست و مردمي كه به خدمت خيانت درآيند و تضمين عاقبت جنايت كنند، ناياب‌اند. انگار كه تا بهشت يك قدم مانده آن هم پس زدن ابر كبود حاكميت بنيادگرايان از سينه سرخ خورشيد و شير ايران. نظر ديگر مي‌گويد آنچنان راه دور و فرجام دير است كه همان بهتر از خير ادامه دادنش بگذريم و افسار تاريخ را باز بسپريم به كوروش و داريوش و از پس آنان برسيم به جمشيد و آنگاه انتظار ضحاك را بكشيم و روز از نو، روزي از نو.

مخاطب اصلي مطالبي كه در پي آمده دوست خوب‌ام غربتي عزيز مي‌باشد، اما سعي كردم طوري مطالب‌ام را عنوان كنم تا براي افرادي كه احيانا مطالب اخير ايشان را مطالعه نكرده‌اند، قابل استفاده باشد. اميدوارم از نقد محروم نماند.

فرهنگ آزادي، فرهنگ اختناق

استاد باقر پرهام جامعه‌شناس و تاريخ‌شناس ايراني بر اين باور است كه حكومت دموكراتيك نياز به مردمي متعلق به جغرافياي فرهنگ آزادي دارد و جوامعي كه فرهنگ آزادي در آنها متبلور نيست و تاريخچه‌اي در اين زمينه ندارند، توان ايجاد دموكراسي را بصورت منطقي ندارند. اما انسان هميشه سرنوشتي خلاف جريان آب مي‌يافته و ظهور پيامبران و معجزات آنها تاييدي بر صدق اين معناست. اما آيا باز هم ما بايد متنظر پيغمبري باشيم براي رهايي و برابري؟

آزادي چيست؟ آزادي با آن مفهوم كه امروزه از آن استقبال مي‌شود پديده‌اي مدرن و امروزي است. آن آزادي خدا گونه كه به معني بي‌اجباري و فارغ از هر غيري مي‌باشد را حتي نويسنده‌ي چيره‌دستي چون دانيل دوفو نيز نتوانست با خلق رابينسن كروزوئه ممكن كند. اما آزادي به مفهوم مدرن، يعني در حضور غير، با اجبار، در ميان جامعه، نسبي، تدريجي، بومي.

بند 11 اعلاميه‌ي حقوق بشر:

هر شهروندي ميتواند آزادانه بگويد ، بنويسد و منتشر كند، و فقط پاسخگوي سوء استفاده از اين آزادي در موارد مشخصي كه قانون آنها را معين كرده، مي‌باشد.

اين مفهوم از آزادي متكي به فرهنگ آزادي است. اگر فرهنگ را مجموعه‌ي مناسبات معنوي مردم فرض بگيريم، فرهنگ آزادي نتيجه وجود آزادي در جامعه است، و آزادي هم كه پيش‌تر گفتيم متكي به فرهنگ آزادي است. يعني آزادي و فرهنگ آزادي، مقدم و تالي يكديگرند. عين همين رابطه را در نسبت فرهنگ اختناق و حكومت استبداد مي‌توان يافت. فرهنگ اختناق، حكومت استبداد را مي‌زايد و حكومت استبداد، فرهنگ اختناق را مادري مي‌كند.

اسيران خاك

پس به اين ترتيب ما جماعت ايراني مشتاق آزادي فقط مشتي اسيران خاك‌ايم. در ايران نسل‌هايي از پي هم مي‌آيند كه براي برافكندن استبداد، مطابق رسم مالوف فرهنگ اختناق به زايش فرهنگ براندازي و نابودگري مي‌پردازند، تا روزي كه حكومت استبداد را متنفي كنند. اما از همين نقطه، آن فرهنگ اختناق توليد شده براي حذف استبداد پيشين، تبديل به مادر حكومت استبداد تازه مي‌شود. و باز هم در ادامه‌ي اين تسلسل تاريخي، از پشت اين حكومت استبداد، فرهنگ اختناق ديگري زاييده مي‌شود و اين رسم مألوف تاريخ ايران تكرار مي‌شود.

«اين نهيليسمي است كه از هر سو بنگريم گوئي گريزي از آن متصور نيست، مگر آنكه نسلهايي چند، نمي دانم به انگيزه كدامين بخت سازگار، يا بارقه‌ي خردي فطري، از خود مايه بگذارند، و به اميد رهايي آيندگان، خطر تن در دادن به تمرين اجتماعي آزادي را با همه مصائب آن پذيرا شوند.»

حال مي‌فهميم كه چرا برخي دنيا ديده‌ها، تاريخ‌شناسان و جامعه‌شناسان، مردم‌داران و خير انديشان، ناظران و فيلسوفان جهاني و كساني كه دنيا و انسان و تمام پديده‌هاي مربوط به آنرا، از بالا و با جهان‌بيني كامل‌تري مي‌نگرند، دوم خرداد را آخرين معجزه‌ي اجتماعي و انساني در قرن بيستم مي‌دانند. زيرا نسلي پديد آمده كه بر خلاف منش و روش فرهنگ مالوف خود، به بازسازي فرهنگ آزادي پرداخته، و اميد دارد با تن دادن به دشواري‌هاي تمرين اجتماعي فرهنگ آزادي، و تحمل مصائب آن، موجب پرورش خرد فطري خود گردد، و آن بخت سازگار نامحتمل را رقم زند.

نواي مركب

اكنون كه بخت با ما يار گشته و جامعه به مدنيت خود (نه ثبات كه تنها) باور يافته و قصد ندارد در پيش شمشير غم گذشته‌گان رقص كنان گام بردارد، چرا زمان خود را نشناسيم؟ چرا خشك و تر را به شعله‌هاي جهل كساني كه سخت آلوده به فضاي فرهنگ اختناق هستند بسوزانيم؟ بايد به آنچه كرده‌ايم و راهي كه در پيش گرفته‌ايم به خود بباليم و سرافرازانه گام برداريم. نااميدي را نتيجه‌ي شناخت متعالي خود بدانيم، و افسوس روزگار رفته را به اعتبار باروري فرهنگ آزادي آينده، به طرب بنشينيم و رجزخواني بي‌بصران را، به نور چشم كودكان سراي ميهن آزاد روشن كنيم، هر چند كه بي‌حاصل. «و چون ايشان را گويند پيروي كنيد از آنچه خدا فرستاده، گفتند: نه، بلكه ما پيروي مي‌كنيم از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم! هر چند كه پدران‌شان نه چيزي درمي‌يافتند و نه راه راست مي‌شناختند!»

غيرت خوبان

به فرض كه اصلاح‌طلبان يا همان برنده‌گان ظاهري دوم خرداد را بعنوان افرادي مصلح و خيرانديش و دوست‌دار ايران نشناسيم، و آنها را متعلق به حكومت استبداد و فرهنگ انقلاب و اختناق بدانيم، كه زيبنده‌ي سنگ بناي فرهنگ آزادي نيستند، اما براي حرف‌شان كه نمي‌توانيم به اعتبار پيش‌فرض‌هاي ذهني‌مان، رأي صادر كنيم. به فرض كه من انسان فاسقي باشم، حال اگر حرف راستي هم گفتم نبايد باور كنيد؟ مسلما براي حق، معياري هست و براي باطل هم چنين است. معياري فراتر از اعتبار فرد متكلم. حقيقت اين است كه ما راهي بجز اصلاح طلبي نداريم. كافي است اين را باور كنيم و بدانيم اصلاح طلبي راهي سليم و منطقي استوار دارد، تا از زبان هر كه برآيد بر دل‌مان بنشيند.

و اما اين منطق كه از عمامه‌ي آخوندها خوش‌ام نمي‌آيد و تاج شاهنشاهي را دوست‌تر دارم، يا اينكه از شنل شاهي بيشتر خوش‌ام مي‌آيد تا اين عباي آخوندي. يا اصلا من با هر نوع حكومت اسلامي سر ناسازگاري دارم و سلسله پادشاهي را صاحب رگ و ريشه در فرهنگ (اختناق) ملي خودمان مي‌دانم، بنابراين پيشنهاد مي‌كنم ما يك دوره‌ي ديگر از تاريخ پر نفس خود را صرف پايداري بر همان فرهنگ اختناق پيشين كنيم، تا بعد كه حكومت استبدادي شاهنشاهي را بجاي حكومت استبدادي اسلامي بنا كرديم، آنگاه شروع به تمرين فرهنگ دموكراسي كنيم، واقعا بسيار بديع و در عين حال جگر خراش است. دلا غافل ز سبحاني، چه حاصل!

اقبال خوش تقدير ما، امروز برو فردا بيا

گاندي براي برانگيخته‌گي يكپارچه‌ي مردم ابزارهاي اطلاع رساني محدودي داشت، اما آنقدر كاربرد و وسعت داشتند اين وسايل، كه مي‌توانست جمعيتي چند ميليوني را براي كار واحدي گرد خود جمع كند. مي‌گويند روش ساتياگراها كه گاندي منشا آن است بهترين روش اصلاح طلبانه بر عليه حكومت‌هاي خودكامه و دست‌نشانده است، با كمترين هزينه و بيشترين انتفاع ملي. اما براي ما اسيران خاك (و مردماني چون شوروي سابق) كه هر لحظه ممكن است فردي يا گروهي را سر به نيست كنند و هيچ توان اطلاع رساني از نوع آنچه گاندي در اختيار داشت را نداريم، تنها بايد دعا كرد و از سبحان تقاضاي فرج و بخت سازگار داشت.

و بخت كه اكنون به ما رو كرده (آنچنان كه پيشتر گفتم) چرا به آن پشت مي‌كنيم؟ و با پر توقعي تمام مي‌گوييم اي اقبال خوش و تقدير نو، امروز برو فردا بيا. چه تضميني وجود دارد كه دوم خرداد ديگري هم داشته باشيم؟ آيا متوجه هستيم خداوند براي ما معجزه‌اي نازل كرده؟ معجزه‌اي در انتهاي قرن بيستم، از جنس عقل و جامعه، و ما چگونه شكرگزاري مي‌گنيم؟ بايد اين افكار انحرافي كه ما صاحب تمدني دو هزار پانصد ساله هستيم و براي نوسازي اين تمدن كهن و بپا داشتن كيش مهر و درفش شير و خورشيد مبارزه مي‌كنيم را از سرمان بيرون كنيم. البته كساني كه به اين عناصر تاريخي علاقه دارند، بايد بجاي تقدم اين انگيزه‌ها به آن تاخير دهند. فعلا ساز مخالف را زمين بگزاريم و فقط مركب بخوانيم كه اين واجب‌تر است.

من دروغ‌گو هستم

اين يعني نقض غرض. تالي مقدم را نقض مي‌كند و مقدم، تالي را. چگونه مي‌توانيم ابراز ديوانه‌گي متهم به جنايت را بپذيريم؟ چنين فردي با همان جمله‌ي اول بي‌اعتباري خود را براي بيان عاقل يا ديوانه بودن خود به اثبات مي‌رساند. اگر عاقل باشد كه اكنون مي‌گويد ديوانه‌ام، و اگر ديوانه باشد كه ديگر صلاحيت تشخيص ندارد. فردي كه مي‌گويد دروغ‌گو هستم هم اينگونه است.

ما هم كه براي شانه خالي كردن از دشواري تمرين فرهنگ آزادي از اين بهانه‌ها مي‌آوريم، كه مثلا ما ملتي بي‌فرهنگ هستيم يا توان ايجاد جامعه‌ي آزاد را نداريم يا اينكه اگر هم بتوانيم آنرا قدر نمي‌دانيم و به بيراهه خواهيم رفت، و بترسيم كه شايد كشور از هم بپاشد و از آزادي‌ها سؤاستفاده كنيم، در واقع مي‌گوييم: ما دروغ‌گو هستيم!

مگر مي‌توان از آينده خبر داد؟ مگر مي‌توان با وجود تشخيص امر حق به راه اشتباه گذشتگان رفت؟ چون تاكنون تمرين نداشته‌ايم و ممكن است در چاله و چاه بيافتيم. آيا از خانه كه خارج مي‌شويد هميشه را‌هاي تكراري مي‌رويد؟ بايد راه‌هاي تازه را پيمود و راهنما هم داشت. اما نه راهنماياني بر سرشان عمامه يا تاج است و خود را برتر از ما مي‌بينند و با ما راه‌پيمايي نمي‌كنند، تنها دستور مي‌دهند. بلدهايي داريم كه با ما مي‌آيند و اگر مجالي بود آنها هم آبي مي‌آشامند و اگر دشواري بود آنها هم متحمل مي‌شوند. از ما هستند و با ما و اكنون بايد آنها را شناسايي و حفاظت كنيم براي روز مبادا.

فلسفه و معني درفش

تكه‌ي پارچه‌اي كه معمولا داراي نقش مخصوص است و آنرا بر سر چوب مي‌كنند و علامت يك كشور يا يك قسمت از ارتش يا يك دسته از مردم محسوب مي‌شود. تا پيش از عصر خرد مردم قبايل مختلف مدام با هم در حال جنگ و گريز بودند. اين جنگ‌ها عمدتا بواسطه‌ي تفاوت اديان بود. هر قبيله‌اي صاحب دين و مذهب و خداي خاص خود بود و در جنگ‌ها پرچم هر قبيله نشانه‌ي هل من مبارز خداي‌شان. قوي‌ترين افراد مامور برافراشتن پرچم مي‌شدند. و آنگاه كه پرچمي بر زمين مي‌افتاد جنگجويان آن پرچم و خدا تسليم مي‌شدند. به اين ترتيب به طور مستمر پرچم هر كشور يا قبيله‌اي در حال تغيير بوده و بسته به شكست و پيروزي آنها در جنگ‌ها پرچم‌شان تغيير مي‌كرده. اين معناي باستاني پرچم بود، اما پرچم معني امروزي و مدرني هم دارد.

آمريكا در تاريخ ملل يك استثنا محسوب مي‌شود. اين كشور پس از آغاز عصر خرد متولد شد و مهاجرين اروپايي خردمندي و رواداري مذهبي را سنگ بناي جامعه‌ي جديد خود كردند. آمريكائي‌ها با اين انديشه كه : خداوند متعال به هر فردي از افراد بشر آن مقدار لازم از عقل را كه وي با آن بتواند امور مربوط به خودش را شخصاً اداره كند، عطا كرده است، فرهنگ آزادي و خرد جمعي را معرفي كردند. سرزمين آمريكا براي گروههاي بسيار متنوع و گوناگون از مردمي كه يا از قيد و بندهاي اسارتبار دنياي كهن مي‌گريختند يا در جستجوي ميدان تازه‌اي براي بكار انداختن آزادانه‌ي ابتكارها، لياقتها و بطور كلي انگيزه‌هاي شخصي خويش بودند، به راستي سرزمين خرد و آزادي بود.

خرد و آزادي شالوده‌ي زندگي مدرن هستند. و پرچم آمريكا برهمين اساس است. يك روال قانوني و پذيرفته شده در جامعه‌ي آمريكايي براي آن وجود دارد و شورايي كه مسئوليت نظارت بر پرچم كشورشان را بر عهده دارد. اين شوراي قانوني اگر فردا بگويد بخاطر ادغام دو ايالت داكوتاي جنوبي و شمالي و چهل‌ونه تا شدن ايالات آمريكا بايد يك ستاره از پرچم اين كشور كم شود، ديگر كسي نمي‌گويد : نه، غير ممكن است و ما بعنوان حفظ اصالت ملي خود پرچم قبلي را برافراشته مي‌كنيم. پس مهمترين نشانه‌ي پرچم‌هاي مدرن، بي‌تعصبي و خردورزانه بودن آن است، زيرا اين تنها يك سمبل و علامت است.

اما گل‌ايست‌ها يا فرانسويان چگونه با اين معناي مدرن پرچم كنار آمده‌اند. آنها گرچه داراي اين نظم خشك و بي‌انعطاف خاص آمريكائي‌ها نيستند، اما نشانه‌هايي از آن را مي‌توان ديد. خروس سمبل ملي گل‌ها (فرانسوي‌ها) است، اما در پرچم آنها هيچ نشاني از آن يافت نمي‌شود. بارها در جشن‌هاي ملي فرانسويان شاهد خروس‌هايي در دست‌شان بوده‌ايم و يا نقش آنرا گرامي مي‌داشته‌اند. بعنوان آرم كشور فرانسه ، نقش خروس را بر لباس ورزشكاران ملي‌شان ديده‌ايم، اما بر درفش ملي آنها اثري از آن نيست. و اين تنها يك دليل دارد: پرچم گرچه مورد احترام يك ملت است، و در ياد و خاطر مردم جا دارد، و حتي ممكن است نشاني داشته باشد از تاريخ قديم يك كشور صاحب تمدن باستاني، اما بايد مطابق يك اصل قانوني و خردمندانه شكل گرفته باشد تا مورد احترام همه‌گان قرار گيرد.

تاريخچه‌ي درفش سه رنگ و شير و خورشيد

با مطالعه‌ي تاريخچه‌ي پرچم ايران، متوجه نكته‌اي خواهيد شد: هر پادشاه و حاكمي با خود دليلي آورده و حس و علاقه‌اي به طرح و نقش و رنگي، و بنا به ميل خود پرچم ايران را تغيير داده. برخي از اين ماجراها بسيار جالب‌ند و توصيه مي‌كنم حتي اگر شده نگاهي گذرا به آن داشته باشيد.

من نه از رنگ‌ها حرف مي‌زنم و نه از نقش و طرح‌ها و كلمات نوشته شده. مقصودم روش‌ها هستند. شيوه‌ي شكل‌گيري پرچم در ايران اشتباه بوده، و البته اين اشتباهي است كه در تمام دنيا به تناسب زمان و مكان خود تكرار مي‌شده، و اعتراف به آن خجالت ندارد. اما اگر امروز هم بخواهيم همان روش‌ها را پيروي كنيم، بايد گفت ترسم به كعبه نرسي، اي اعرابي!

گفتن اينكه ديگران اشتباه كردند ساده است، اما تكرار همان‌ها از سوي خودمان غير قابل پذيرش است. من تنها مي‌توانم از خدا تقاضاي صبر كنم براي كساني كه بي‌تاب لحظه‌ي برافراشتن پرچم سه رنگ شير و خورشيد در خاك ايران هستند. چرا كه مي‌بينم اينان : نه دست صبر دارند كه در آستين عقل برند ، نه پاي عقل كه در دامن قرار كشند.


منابع :
.:. مقاله‌ي «فرهنگ آزادي و فرهنگ اختناق» اثر باقر پرهام
.:. شخصيت اخلاقي و سياسي گاندي
.:. قرآن، سوره‌ي بقره، آيه 170
.:. فرهنگ فارسي عميد
.:. گيتاشناسي كشورهاي جهان، انتشارات گيتاشناسي
.:. Iran, History, Land and People

كامنت‌هاي قبلي(46)

هیچ نظری موجود نیست: