چهارشنبه، تیر ۱۱

باد غيرت گل صد برگ مرا پرپر كرد

دوست خوبي كه با خود از بهشت شيراز بوي نارنجستان و گل‌هاي داودي و گلشن عشق جواني، سوغات از ايام رفته آورده بود، امروز ظهر تموز رفت و مرا با صد ياد و خاطره‌ي ذهن‌سوز و دل‌تراش رها كرد. بر سنگواره‌ي خيالاتم نقش عشق جواني و شور اشتياق ديدار يار، گل صد برگ و صفاي چهار فصل نشاند و شهد و شكر بر لبانِ به دور زمانه و پيري اختياري تلخ‌كام و خشك و ترك خورده آورد. زمانه چه زود گرد پيري بر چهره‌ام نشاند، و رنج و مهنتي مخفي و يك‌تنه به پشت كشيدن چه سختي و طاقتي از من خردسال سالخورده ستاند. به رأفت قلب همه خوبان عزيز و ياران شفيق قسم مي‌دهم كه مرا چه شده اينك كه در ديدار ياران باستان چنان‌ام كه ناشناس و گاهي مضحكه‌ي اوقات فراغ. آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند، آيا بود كه گوشه‌ي چشمي به ما كنند..

در نظربازي دل بي‌بصران حيران‌اند. گناه نابخشودني من بي‌اعتمادي به نظربازي دلم بود. هرگاه چنين نظري كرد و چنان تعبيري فرمود من ابله بي‌قدر ناشكر ندانستم، اگر دانستم نشناختم، و نه.. چون نصوح گويم: گناه كبيره كردم و در ته چاه ويل اكنون به زنجيرم و جز ذكر نام او ورد ضميرم نيست و آه كه چه بي‌ثمر، كه فوت شد امكان.. عاقلان نقطه‌ي پرگار وجودند ولي، عشق داند كه در اين دايره سرگردانند.

اينجا كسي مرا نمي‌شناسد و اينها كه مي‌نويسم شايد هرگز خوانده نشود و همين مرا به اعترافي بي‌شاهد و قاضي ترغيب مي‌كند. سهل‌ترين جا براي اعتراف به گناهان را يافته‌ام. خطاها و جفاها كه در حق خود كردم و نصيب‌ام آن شد كه ديدم. نه كه ناشكري كنم، كه اعتراف به ناشكري مي‌كنم! اعتراف به ظلمي مي‌كنم كه در حق خود و شايد ديگري، كه مي‌توانستم امروز نگاه‌اش كنم و بر تخم چشمانم نشان‌ام. امان و دريغ و صد افسوس و خدا شاهد كه گريان و زار و كور و پشيمان و افسرده‌ام از ظلم ناحقي كه مردمان و رسم زمانه‌شان بر من و ما كردند. آه كه چه غمگين‌ام و اين چه مهلكه بود در دامن من بي‌نصيب از هر چه كاميابي، كه سوغات يار سفر كرده كرد. زمانه چه خراش‌ها بر دل ريش من كشانده كه امروز غم‌گساري نيست به مي‌خواري و طرب‌ناكي مرا دريابد. آشيان كوچكي بود و عاشقان شيفته‌اي كز بهر تقدير به هم آميخته چون گل و گلدان. دست پاييز چه نفس‌گير از خلوت ما برد، دل لبريز ز عشق.

آه كه چه نادم و پشيمان‌ام. چگونه سرگردان عقل حيران طبيعت گشتم. هربار كه خواستم اعترافي اينچنين كنم، به بيراهه زدم و با اين جملات مشبث و گم و گيج، همه شاهدان را پراكندم.. يك كلام، ختم كلام؛ من دلي را شكستم و آبرويي را ريختم. دل پركشيده‌ي خود و آبروي معتبر دختري؛ نه، فرشته‌اي گم كرده راه، كه به چنگال بي‌مروت و ناپاك زبان و ديده مردم كوي و گذر درآمد. معصوميتي كه به تير فكر كج و تيغ تقدير لج گرفتار سراب بي‌ايماني من گشت. پس مرا در گور آتش كنيد و گر بر من گذشتيد، تف كنيد و لعن و نفرين همه هستي را نثار وجود بي‌وجود ناپاك‌ام كنيد، كه لايق‌تر از من نيست در اين جهان و آن جهان.

بلبلي خون جگر خورد و گلي حاصل كرد / باد غيرت به صدش نوع پريشان دل كرد
نزدي شاه رخ و فوت شد امكان، حافظ / چه كنم بازي ايام مرا غافل كرد



دل آتشين و فكر پاورچين

بحران آنچنان در سطوح مختلف جامعه‌ي ايراني رسوخ كرده كه هر چه بگوييد بد، وخيم‌تر است. از هم پاشيدگي فرهنگي و اجتماعي، اختلافات سياسي كه شانه به شانه‌ي تضاد مي‌زند، تفاوت‌هاي توان اقتصادي و از همه مهمتر سقوط ارزش‌هاي اخلاقي و معنوي و بجاي آن نشستن مشتي اصول فقه و فروع دين. وقتي به جامعه‌ي كنوني عراق مي‌نگريم شايد تصور كنيم كه آمريكا چه بلا و مصيبت بزرگي بود كه بر سر اين مردم ستم‌كشيده و عقب افتاده نازل شد. اما اگر در عراق آتش از آسمان مي‌بارد و از زمين مي‌رويد، كمترين مواهب زندگي مدرن چون قطره‌اي آب در كوير ناياب و نادر است، باورهاي مذهبي و ارزش‌هاي انساني همچون برگ گل خشكيده‌اي رنگ باخته‌اند، زندگي و انسان‌ها با تفكرات و باورهاي‌شان و نصيب‌شان از محصولات تمدن امروزي و عقل معاش مدرن در نازل‌ترين حد ممكن است، نه از كرده‌ي خشونت‌بار آمريكا (كه بد كرده) بلكه از قريب نيم قرن ظلم و استبداد و خشونت مفرط و مستمر است. آنچه امروز در سفره‌ي عراقي‌ها هست، ديروز هم بود، اما آنروز اينچنين پيدا نبود.

جامعه ما هم اگر به روزگار مردم عراق دچار شود و اينچنين مشكلات و نابساماني‌هايي كه تاكنون در سينه‌ي مردم حبس بود و در كنج خانه‌ها گوشه‌ي عزلت گزيده بود، به يكباره به بيرون سر ريز شود و پديدار و آشكارا در ملإ عام هويدا گردد، تصاوير زنده‌ي طغيان كوه‌هاي آتشفشان را تداعي مي‌كند. اينكه من در همين اينترنت و در ميان قشر ترقي‌خواه! وبلاگ نويسان، خواندم كه به هم وعده‌ي آنروز را مي‌دادند تا سر كسي را زير آب كنند و ديگري را قيمه قيمه. گيرم كه از روحانيون درجه اول نظام بودند، اينها مورد غضب‌اند، اما مگر صدام پس از اشغال ديده شد؟ نه، اين مردم عادي و طلبكاران و بدهكاران و صاحبخانه‌ها و صاحب‌كارها و مديران ارشد و متوسط و كارفرمايان بزرگ و كوچك‌اند كه مورد آسيب و تجاوز مردم خروشيده و طغيانگر قرار خواهند گرفت. اوايل انقلاب را بزرگترها بخاطر دارند، براي ما كوچكترها بازگو كنند كه شاهد چه صحنه‌هاي انتقام‌گيري از مردم انقلابي بودند. نه! اين از ذات انقلاب نيست، بخاطر هرج و مرج و بي‌قانوني هم صرفاً نيست. ذات انسان همين است و كاري نمي‌شود كرد جز پيش‌گيري. اين قضيه دختران فراري كه به يمن افشاگري روزنامه‌هاي دوم خردادي اينك تا اين حد از پرده به در افتاده و هر روز آمار تازه‌اي مي‌شنويم؛ خودكشي جوانان و سرقت مسلحانه و قتل و انتقام و تجاوز و حمل اسلحه و جوانان نااميد و سرخورده و زنان دربند و آماده‌ي شعله بركشيدن، پديده‌هاي ملموس و نامطلوب جامعه‌ي بحران‌زده‌ي ما است كه اگر به آينده‌اي كاملاً مطلوبي هم منتقل شود، آنرا نامطلوب و پست و شنيع خواهد كرد.

بزرگترين خطر جامعه‌ي ايراني از اين جهت است كه اين سدها به يكباره شكسته شود. من به اطراف خود مي‌نگرم، شما هم چنين كنيد و فقط فرضيات قابل باور را كنار هم بگزاريد تا ببينيد چه وضع وحشتناكي براي زندگي جمعي ما پيدا خواهد شد، اگر در شرايط كنوني عراق قرار بگيريم؛ روزي نيست كه در همين كوچه و محله‌ي ما با وجود اين همه سدهاي امنيتي كه خانواده و حاكميت براي فرزندان و زنان و دختران خود گذاشته‌اند جنجال و بلوا و دعوايي رخ ندهد. ساعتي نيست كه فرياد اعتراض ملتمسانه‌ي دختري يا زني را نشنوم و شبي نيست كه جوانان قلدر اين محله و آن محله به پر و پاي هم نپرند. مغازه‌اي نيست كه مورد آماج توهين‌ها و نسبت‌هاي بعضاً گزاف قرار نگيرد و هيچ فردي نمانده كه از تير كين و حسد افراد سالوس و خبرچين در امان مانده باشد.

بياييد راضي نشويم كه با رفتار امروزمان پل‌هاي هر چند شكسته و كج و معوج پشت سر را ويران كنيم و هر چه بد ساختيم به بلدوزر دل آتشين و فكر پاورچين بسپاريم تا از نو با خيال خوب و خوش بسازيم.

هیچ نظری موجود نیست: