تاریخ ایران قصه عقابی است که خودش رو یادش نمیاد و نهصد سال مثل موشها زندگی کرده. بعد برای اینکه خودش رو بیاد بیاره شروع کرده به تمرین. ولی اینقدر مثل موش زندگی کرده که دیگه تمریناتش هم شده مثل موشها. خلاصه تهش میشه یه کلاغ با بالو پر بزرگ و منقار کوتاه که تو سوراخ موش زندگی میکنه. چهارصد سال تلاش میکنه تا بلکه پرواز یاد بگیره اما اوضاعش بدتر میشه. به ته فلاکت میرسه. به جایی که بهش میگن نقطه صفر. جایی که دیگه چیزی واسه از دست دادن نداره. از جاش بلند میشه و خودشو به قصد کشت میکوبه به در و دیوار. تو عصبانیت چنان انرژی ناخودآگاهی پیدا میکنه که موجب پروازش میشه. اما همین که از جاش بلند میشه بندی به پای خودش میبنده که هنوز هم ازش رها نشده. این بند گرچه اسیرش کرد، اما یه شانس آورد و با یک عقاب پادشاه آشنا میشه. که رسمو رسوم عقابی و پادشاهی رو دوباره بهش یاد میده. او بزرگش کرد. در طی پنجاه سال چنان قدرتی پیدا میکنه که دوباره هوس امپراطوری به سرش میزنه. اینقدر قدرت گرفته و مغرور شده که یادش میره برای امپراطور شدن اولین شرطش آزادیه. یا اینکه حداقل پا در بند نباشی. خلاصه این بند گرچه زبان و اراده نداشت، اما میتونست محدودیت ایجاد کنه. و کرد و اوج پروازش نه تنها بیشتر نشد، تازه به قفس هم افتاد. و الان چهل ساله منتظره یکی بیادو از قفس آزادش کنه.
انحطاط تاریخی ایران در طی نهصد سال پس از حمله اعراب مسلمان تا برآمدن یک حکومت متحد ایرانی هرگز بررسی و موشکافی واقعی نشد که چرا چنین شد. آنچه روشن است در آن قرون ستم و هرج و مرج از سوی تازی و ترک و مغول ما مردم ایران «مردمی» و «ایرانی» از یاد بردیم. براستی که هویت ملی خود را در آن وادی وانهادیم. اما همچنان باور داشتیم که ما ایرانی هستیم. و ایران صاحب تاج و تخت و امپراطوری و سروری در جهان بوده. لذا با تمام بیهویتی خود به اتحاد رو آوردیم. سنگ بنای حکومت متحد مرکزی ایران، سلسله صفویه را با گمراهی و بیهویتی ساختیم. و همه موفقیت آن دوره صفویه فقط به همان دلیل «اتحاد برای هویتخواهی» بود. گرچه به خطا بود اما نشان داد که ایرانی در پی یافتن هویت خود است. گرچه بدلیل خطای معرفت و خویشتنناشناسی، سرشت ایرانی آلوده به صفات اهریمنی بدتر از تازی و ترک و مغول شد، اما امروز میتوانیم بفهمیم که ایران در پی شناخت خود بر پایه یک هویت ملی مشترک بوده است، که بدلیل گمراهی و از دست دادن هویت خود در طی آن نهصد سال به ورطه انحطاط افزونتری گرفتار شد. اما شهد هویتیابی چنان در کام ایرانی شیرین بود که هرگز آنرا فراموش نکرده. چنان که هنوز هم بافتههای اشتباه آن دوره صفویه را از آن هویت راستین خود میانگارد. به طوری که پس از صفویه همه پادشاهان ایران افتخارشان ادامه دادن راه صفویه بوده، و آرزویشان رساندن ایران به آن جایگاه آغازین سلسله صفویه.
با شکست و انحطاط روزافزون ایران در دوره قاجار، مردم ایران که خود را بیخود میبیند و از دست رفته، بواسطه پیروی از برخی آگاهان و خردمندان دانشآموخته غرب، برمیخیزد تا تلاشی پیش از مرگ کند. که منجر به برپایی قانون میشود. گرچه قانون فواید بسیاری داشت ولی باز هم بواسطه بیهویتی و عدم شناخت و آگاهی از خود واقعی، اسیر خطای نامردمی و «نا-ایرانی» بازمانده از همان دوره نهصد ساله و پس از آن شد، و قانون را براساس بافتههای اشتباه صفویه بنا کرد، نه شواهد واقعی از هویت ایرانی. گرچه همین قانون کژ و کوژ و معوج موجب شد که شانس بزرگی نسیب ایران شود، و کسی را به پادشاهی برگزیند که توانست هویت واقعی ایرانی را شناسایی کرده و دوباره به ایران و انیران بشناساند. از همین رو است که ایرانیان هویتخواه از رضا شاه بزرگ بعنوان پدر ایرانزمین یاد میکنند. زیرا او بود که چشمههایی از هویت واقعی ایرانی را یادآوری کرد. چنان بود که هویت و خرد اهورایی ایرانی موجب افزایش اهتمام و ایجاد سودای امپراطوری شد. این همه بود، اما آنچه مانع بود همانا قوانین ناسازگار بر پایه خویشتنناشناسی بود، که چون بند بر پای خود بسته بودیم و موجب واژگونی در چاه جمهوری اسلامی شد.
این همه گفتم که یادآور شوم، هویت ملی ما ایرانیان چیزی است که ما با همه آن هارت و پورت و پز دادنهای گاه و بیگاه و واکنشهای متعصبانه، رسما پنهان شده در زیر لایههای عمیقی از بیخردی و خرافات در این صدهها. و گرچه قانون اساسی برای آینده ایران یک سرآغاز بزرگ و راه درست است، اما تضمین کنندهی باورمندی و پشتیبانی درست مردم ایران به آن نیست. همانگونه که تمدن امروز آمریکا بواسطه قانون خردمندانه آن به شکوهمندی رسیده، ولی ولی باید دانست که آنچه موتور محرک و چراغ راه و تضمین حرکت درست در چارچوب آن شده همانا باور درست و احترام راستین مردم آمریکا به آن است. یک باور و احترام همهگیر که تضمین آینده است و نشان از هویت ملی آنها دارد.
پیشنهاد من این است که مشابه اعلامیه استقلال آمریکا که نماد هویت ملی آنان شد، اعلامیه «هویت ملی ایران» نیز در کنار پیشنویس قانون اساسی گنجانده شود، تا پایانی باشد بر بیراههها، و منبع مشترک همه تفاسیر از قانون، و مایه ایجاد یک گرانیگاه راستین، و تقویت وحدت اقوام ایرانی بر گرد قانون اساسی.
اعلامیه هویت ملی ایران باید برگرفته از آموزههای انسانی و خردمندانه و بدون تکیه بر یک بیراهه در مقطعی از تاریخ ایران نوشته شود. باید نشانی از اتحاد ملل ایرانی باشد. و باورهای مختلف و رواداری میان آنها را مایه شکوه و فرهمندی بداند. رنگهای مختلف در پوشش ظاهر و باطن را چون طبیعت گوناگون ایران مایه خرسندی و سرافرازی بداند. خردورزی را بعنوان تضمین صلح و آرامش تعریف کند. و نشر آزاد آگاهی را ابزار نیکبختی همگانی بداند. و توسعه و پیشرفت رفاه اجتماعی بعنوان سپر دفاعی در برابر نفوذ خرافات و نادانی باشد. و بسیاری دیگر از آموزههای ملی ایرانیان که موجبات سرافرازی بودند. هویت ملی ایران شامل باورهایی انسانی هستند که کیهان را بر دایره اعتدال و پایداری مینشانند. شاید در این راه بهترین سرلوحه ما همانا شاهنامه فردوسی باشد. باید دانست که برای تهیه و تدوین سند هویت ملی در کنار سند پیشنویس قانون اساسی، نباید فقط به دانش ایرانیان وابسته شد. چه بسا همین شناخت ما از هویت ملیمان را هم اغلب از بررسیهای کارشناسانه ایرانشناسان اروپایی و آمریکایی داریم.
دو بال پیشرفت ایران یکی سند پیشنویس قانون اساسی است و دیگری سند هویت ملی ایران. باشد که با بازسازی درست هویت ملی راه را برای بالندگی ایران در چارچوب قانون اساسی تضمین کنیم. بدون شناخت درست از هویت ملی ایرانی هرگز به یک باور قدرتمند و راستین از قانون اساسی نزد مردم نخواهیم رسید. و مردمی که باور درستی به قانون اساسی خود نداشته باشند هرگز نخواهند توانست پشتیبان آن باشند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر