لحن و كلاماش اسطورهايست و هميشهزنده، و اگر با موسيقيي روحبخش استاد پرويز مشكاتيان اين متن كوتاه را بخوانيد، همان حس مرا خواهيد داشت!
زندهياد دكتر علي شريعتي، هبوط در كوير، دربارهي نوروز:
در آن هنگام كه مراسم نوروز را به پا ميداريم، گويي خود را در همه نوروزهايي كه هر ساله در اين سرزمين برپا ميكردهاند، حاضر مييابيم و در اين حال، صحنههاي تاريك و روشن و صفحات سياه و سفيد تاريخ ملت كهن ما در برابر ديدهگانمان ورق ميخورد، رژه ميرود. ايمان به اين كه نوروز را ملت ما هر ساله در اين سرزمين بر پا ميداشته است، اين انديشههاي پرهيجان را در مغزمان بيدار ميكند كه: آري، هر ساله! حتي همان سالي كه اسكندر چهرهي اين خاك را به خون ملت ما رنگين كرده بود، در كنار شعلههاي مهيبي كه از تخت جمشيد زبانه ميكشيد، همان جا، همان وقت، مردم مصيبتزدهي ما نوروز را جديتر و با ايمان بيشتري برپا ميكردند؛ آري، هر ساله! حتي همان سال كه سربازان قتيبه بر كنار جيحون سرخ رنگ، خيمه بر افراشته بودند و مهلب خراسان را پياپي قتل عام ميكرد، در آرامش غمگين شهرهاي مجروح و در كنار آتشكدههاي سرد و خاموش، نوروز را گرم و پرشور جشن ميگرفتند.
تاريخ از مردي در سيستان خبر ميدهد كه در آن هنگام كه عرب، سراسر اين سرزمين را در زير شمشير خليفهي جاهلي آرام كرده بود، از قتل عام شهرها و ويرانيي خانهها و آوارهگيي سپاهيان ميگفت و مردم را ميگرياند و سپس، چنگ خويش را بر ميگرفت و ميگفت: «اباتيمار، اندكي شادي بايد»! نوروز در اين سالها و در همهي سالهاي همانندش، شادياي اينچنين بوده است، عياشي و «بيخودي» نبوده است، اعلام ماندن و ادامه داشتن و بودن اين ملت بوده و نشانهي پيوند با گذشتهاي كه زمان و حوادث ويران كنندهي زمان همواره در گسستن آن ميكوشيده است.
...
و ما، در اين لحظه، در اين نخستين لحظات آغاز آفرينش، نخستين روز خلقت، روز اورمزد، آتش اهوراييي نوروز را باز بر ميافروزيم و در عمق وجدان خويش، به پايمردي خيال، از صحراهاي سياه و مرگزده قرونِ تهي ميگذريم و در همهي نوروزهايي كه در زير آسمان پاك و آفتاب روشن سرزمينِ ما برپا ميشده است، با همهي زنان و مرداني كه خون آنان در رگهايمان ميدود و روح آنان در دلهايمان ميزند شركت ميكنيم و بدين گونه، «بودن خويش» را، بهعنوان يك ملت، در تندباد ريشهبرانداز زمانها و آشوب گسيختنها و دگرگون شدنها خلود ميبخشيم و ، در هجوم اين قرنِ دشمنكامي كه ما را با خود بيگانه ساخته و، «خالي از خويش»، بردهي رام و ، طعمهي زدوده از «شخصيت» اين غربِ غارتگر كرده است، در ميعادگاهي كه همهي نسلهاي تاريخ و اساطير ملتِ ما حضور دارند، با آنان پيمان وفا ميبنديم و «امانت عشق» را از آنان به وديعه ميگيريم كه «هرگز نميريم» و «دوام راستين» خويش را به نام ملتي كه در اين صحراي عظيم بشري، ريشه در عمق فرهنگي سرشار از غني و قداست و جلال دارد و بر پايهي «اصالت» خويش، در رهگذر تاريخ ايستاده است، «بر صحيفه عالم ثبت» كنيم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر