سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۹

نگاه دار


يك لحظه، يك ديدار، در يك چهره، يك نگاه
در پس چشم‌گردي بي تامل و وسواس
مبهوت‌ات مي‌كند اين دنياي فراخ‌تر از افلاك
كه بي‌خبر بودي از آن تاكنون در درون
به يك اشاره و تلنگري بي‌اراده
معطل مانده به شرري مقهور كننده
تا تار و پود فلك‌اي را بريسد به چرخ روزگار
در چشم ذهن خيال ــ گاه باور ات بايد
آن‌گاه كه سوي تو آيد، از هر كرانه سخني تازه گويد
از قصه‌هاي گذشته و نغمه‌هاي پوسيده
برقصاند ات در بستر درد و بنوشد به پاس مرگ
بگريزد از هر مجال و بپيمايد كوه و كوير
تا بشكافد به رؤيا و خيال، آنچه چرخيده به روزگار


بيا! زيبا! بريز در كام‌ام درد و دوا
چون نگاه‌ات كي كند جان‌ام رها؟!

هیچ نظری موجود نیست: