در دوراني كه جمشيد رمهخوب به فرّه ايزدي دست مييابد و از ايزد ثروت و مكنت، تمناي نعمت بينقمت و خوشي بيزوال، براي مردم هفت بلاد و طبقات چهار گانهي روحانيان، رزمآوران، پيشهوران و كشاورزان ميكند، و در امور حكومت اساس مردمداري را بر ارضاء اميال دنيوي آنها ميگزارد، آيا در نقطهاي از جهان خاكي (نه خيالي)، رسمي وجود داشته كه اعتبار حاكم را بر مشروعيت مردمي قرار داده باشد؟ يا حتي در دنياي خيال و انديشه آيا كسي چنين پديدهي خردمندانه و خداپسندانهاي را در ضمير خود ميپرورانده؟ كه اكنون ما در نقد رفتار و كردار گذشتهگان و افسانههاي بجا ماندهشان، بيان ميكنيم كه ما مردماني اصولا متكي به قدرت حاكمان صاحب فره ايزدي بودهايم و هيچگاه فراتر از سطح گوسفنداني در يد رمه خوبي چون جمشيد نرفتهايم و هرگز كار اجتماع را به عقل جمعي نسپردهايم؟ آيا نه در همان زمان، اروپائيان غرق در خرافه بودند؟ پس چگونه بايد خود را بواسطهي بافت ذهني جادو پسند و خرافه مزاج حاكمان فره ايزدي سرزنش كنيم؟
نه اينكه اشتباه نيست، نه، اما مردمان همه ادوار تاريخ و در تمام اقوام مختلف و نژادهاي هر چند امروزه برتر، به هنگام انسداد عقل به برخي رمالهاي زمان خود متوصل ميشدند. * پس اگر تجربه و خرد فرهيختهي اروپاييها در پيش چشمان ما نبود، آيا به اين نتايج گرانبهاء از تاريخ پژوهي افسانههاي باستاني دست مييافتيم، كه آنرا به حساب پژوهشي جامعه شناختي از اسطورهي ضحاك ماردوش بگذاريم؟
هيچگاه فراموش نميكنم كه در دبيرستان چگونه با معلم دينيمان بحث ميكردم، كه چرا براي اثبات وجود خدا به آيات قرآني رجوع ميكند؟ يا اساسا چرا دين را با قرآن و روايات ائمهي معصوم توجيه و تشريح (يا شايد تشريع) ميكند؟ در مورد يافتههاي جامعه شناسي هم اگر ما به واقعيتي انكار ناپذير و عقلاني و پذيرفته شده در ميان تمام دانشمندان جامعه شناس رسيديم، كه ديگر نيازي نيست با بندگشايي از يك اسطوره آنرا بيان كنيم. اينكه براي ادارهي جامعه بايد به عقل جمعي رجوع كرد، رمل و شعبده را از ذهن خود بيرون كرد، با خطكشي در جامعه شيوه ارهكشي را بنا نكنيم و ... صدها منش و روش سنجيده و معقول كه بايد بياموزيم و صفات زشت و ناپسند كه بايد ترك كنيم، و دستيابي به اينها كه امروزه تمام مردمان دنيا به آنها ايمان دارند و بر آن پافشاري ميكنند، نيازي ندارد به اينچنين بندگشاييهايي كه باعث افسردهگي من نوعي كه در پي اسطورهها و قهرمانان شناخته شده در ساختار فرهنگ ايراني ميگردم شود. با اين روش، كه براي اثبات دينمان به آيات و روايات رجوع ميكنيم و براي بيان درستي تفكر زندگي مدرن به جراحي اسطورههاي ملي ميپردازيم، مرتكب نوعي نقض غرض شدهايم!
صد البته، من نه در حدي هستم كه نقدي بر نقد بنويسم و نه اصلا كاري به صحت و سقم نتيجه اينگونه پژوهشهاي جامعه شناختي دارم، و نه حتي ميتوانم روش كار اين بررسيها را به نظرخواهي بگزارم. مسئله فقط اين است كه بررسيهاي جامعه شناختي روشهايي مشخص هستند كه به نتايجي نامشخص ميرسند. و از اين جهت است كه اين پژوهشها هيچگاه در ميان غربيها آلوده به بياعتباري قلم كساني چون من نميشود و هميشه در همان سطح معتبر بررسي علمي باقي ميماند، و همچون مني فقط مدام بايد در تماس با آنها از نتايج مفيد آن كسب تجربه كنم براي تجديدنظر در پندار و رفتار و گفتارم در جامعه.
آيا اينهمه اشتراك نظر در نتيجهي اينچنين پژوهشهاي علمي ، تاريخي ، جامعه شناختي ، معرفت شناسي و انواع اقسام بررسيهاي علمي در ميان دانشمندان و پژوهشگران ايراني سوال برانگيز نيست؟ آنجا كه بايد به اشتراك نظر برسيم، نميرسيم؛ و آنجا كه در ذاتاش اختلاف نظر نهفته است همه همعقيدهايم!
در انتها قصد داشتم شعري كه يادگار كودكي مادرم در خرمشهر است بنويسم. آنزمان كه تازه اتوبوس وارد شهر شده بود و مردم شناختي از كاربرد ذاتي آن نداشتند. و بعد هم در حد توانم نتيجهاي بگيرم از آن، كه بنظرم نياز به دقت نظر بيشتري دارد و ميماند براي بعد. اين عنوان مطلب امروز هم از همين جهت است، اما تنها شعر را مينويسم و خواهش ميكنم عميقا بخنديد نه از روي مسخره (گرچه هر لبخندي زيبايي خاص خود را دارد):
اگر بلم گرونه / اتوبوس يك قرونه
* :. از لحاظ شيوه جادو هم فكر ميكنم ايرانيها برتر بودهاند. آن مدعي پيغمبري كه قمري مصنوعي ساخته بود كه از دهانهي چاهي طلوع ميكرد واقعا بينظير است. من اين را در جلد اول كتاب «روزگاران ايران» اثر استاد زرينكوب خوانده بودم.
* :. بلم: قايق كوچك (فتح ب و ل)
________________________________________________________
پيوست جمعه :نميدانم، چون من احساس وابستگي روحي به اين يادگار كودكي و موطن به آلبوم رفته داشتم برايم اينقدر اين نيمچه شعر الهامبخش بود يا نه، واقعا اينطور است، و در بطن خود چيزي براي گفتن دارد!؟ امروز ديگر بيش از 50 سال از جريان سيال اينگونه شعرها بر لبان پر صفاي همشهريانم ميگذرد و اگر هم نبوغي براي اينچنين تلفيقهاي صنعت و طبيعت وجود داشته باشد، خميرمايهي بيروني و وجه واقعي آن ديگر از ميان رفته و علتي نيست كه معلولي پديد آيد. تنها بايد گفت دريغ و صد افسوس بر افسانهها كه صفحات رنگي تاريخ را سفيد خيالي زدند و بوي ناي فراموشي گرفتند!
حتما ميدانيد، بلم قايق كوچك دو پارويي است كه ماهيگيران از آن براي صيادي استفاده ميكردند. در خرمشهر هنگام غروب كه هوا بهتر ميشد براي تفريح و قايق سواري مردم، اين ماهيگيران به قسمتي از كرانه كارون ميرفتند تا مردم بلم سواري كنند.. هنوز هم اينها زير پل خرمشهر هستند، اما بجاي بلم از قايقهاي موتوري پر سر و صدا استفاده ميكنند.
بغل » بلم » اتوبوس! بلم بر روي كارون همچون گهواره و بغلِ خوشنشين مادر آرامش بخش است. حركت تابوار و گهوارهاي آنرا اگر هم تجربه نكرده باشيد با يك چشم بر هم نهادن ميتوانيد خيال كنيد و آرامش روحي حاصل از آن را به اشتياق بنشينيد. اما اتوبوس! مخصوصا از نوع قديمياش همين خصلت را دارد. وقتي ارزانتر از بلم هم باشد كه باب دل مردم مستمند است. به اين ترتيب اتوبوس شد وسيلهي تفريحي مردمي كه توانايي پرداخت قيمت بلم سواري را نداشتند. مادران ميدانند براي كودكانشان هيچ چيز به اندازه گهواره لذتبخش نيست، حال چه بغل باشد چه بلم يا اتوبوس!
آنچه شيران را كند روبه مزاج، احتياج است، احتياج است، احتياج! روزي كه وسايل نقليه پيشرفته به ايران ميآمد، نه از بابت نياز بيروني و در پي يك احساس دروني؛ كه تنها هوس لذت سواري اربابان و جبر زمانه و پيشرفت تكنولوژي غربيها بود. اگر نه، تا بيست سال پيش هم چندان نياز گستردهاي به اتومبيل و اتوبوس و قطار و هواپيما و غيره نداشتيم. نه اينكه مطلقا نيازي نبود، اما آنچنان گسترده نبود كه مملكتي را به هوس صنعتي شدن به جهنم بيهويتي سوق دهد و مردمي را به بيماري چه كنم گرفتار كند كه با هر چاپار كندرو و باركش تنبلي در روز وقت اضافه به اندازهي كافي ميآوردند. تعجب نميكنيد كه در ايران اينقدر سريع وسايل نقليهي بنزينسوز رونق گرفت درحاليكه حتي در روسيه (شوروي) كه كشوري پيشرفته بود هيچگاه چنين نبوده. يا در كشورهاي عثماني اصلا اين وسعت مصرف خودرو وجود نداشته كه كشورهايي هم پرجميت بودهاند و هم غني از منابع طبيعي و ثروت مردمي و ايرانيان هميشه صاحب كشوري ثروتمند و مردمي فقير بودهاند. به گمان من حاكمان آنها گرچه خودروهاي پيشرفته را ميپسنديدند و برايشان لذتبخش بوده همچون ما ايرانيان، و آنرا به تعداد مطلوبي وارد ميكردهاند، اما هيچگاه فراتر از آن نرفتند و نخواستند مردم هم نيازمنديهاي خود را تغيير دهند و به ميل آنها روبه مزاج شوند! اما حاكمان ايران از اين ابزار آلات مدرن وسيلهاي براي تحميق مردم و بزك كردن زندگي عقب افتادهي مردم سود ميجستند.*
حتما ميدانيد كه بيشترين تخلفات مردم ايران در خيابانها صورت ميگيرد. بنظرم اغلب اين عبور و مرور غيرقانوني ماشينها، نه از بابت عدم درك ضرورت رعايت قانون، كه به علت همان بهانه و هوس اوليهي ورود نخستين اتومبيلها به ايران است!
____________________________
* :. در مورد آب و برق و تلفن هم همين وضعيت وجود دارد با اين تفاوت كه پس از ايجاد آن احساس نياز، گسترش آنها كند شد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر