1. افراد و جريانات با طرح و انديشهي خاصي وارد تونل تاريخ ميشوند، اما در كنش و واكنشهاي مستمر، در انتها به آنچه ميخواستند نميرسند. آنها تأثيرات خود را مثبت يا منفي بر تاريخ و جامعه خواهند گذاشت، اما اينكه اين تأثيرات عين خواستهشان باشد خلاف حقيقت و غيرقابل باور است. دكتر شريعتي روشنفكر مسئول و مسلمان زمانهي انقلاب بود، نه روشنفكر انقلاب. او هيچگاه در پي تحول و تغيير روبنايي و كوتاه مدت، همانند آنچه پس از مرگش رخ داد نبود. او تمام تلاشاش و فكر و انديشه و عمل و گفتار و مجموعهي آنچه استراتژي زندگي و ماندن او بود بر پايهي يك هدف بلند مدت و تحول عميق و ساختاري در فرهنگ و دين بنا نهاده شده بود. گرچه او از لحاظ استراتژي در يك پروسهي فرهنگي نظر به تحولات عميق داشت و بسيار هم مؤثر بود (آنچنان كه اكنون پس از گذشت 25 سال از مرگش هنوز اين تأثيرگذاري با آثار پربارش ادامه دارد) اما او در ايدئولوژي و نحوهي گويش آن (كه در ذات خود خواستار تحولات سريع و روبنايي است) پيشرو تر از ديگر هم عصران خود بود. اين نيز وابسته به ذات شخصيت او نيست كه او روشنفكر زمانهي خود بود و ديگران را نيز به اين امر دعوت ميكرد. اما معاصر خود بودن همان و پذيرفتن برخي انتظارات و صفات اجتماعي ناخودآگاه هم همان. بنظرم او دين را ايدئولوژيك نميخواست اما جز قلم زدن در اين راه، اختياري نداشت.
2. انسانها را نميتوان بيرون از ظرف تاريخشان تصور كرد. و همچنين نبايد آثار آنها را با تأثيراتاش مخلوط كرد. يعني نميتوان براي نقد شخصيت او از آثارش شروع كرد و در انتها براي نتيجهگيري به تأثيرات آن آثار بر جامعه رجوع كرد.
3. در دوران انقلاب جوانان بنا به نياز روحي و حس برانگيتهگي به كساني رو ميآوردند كه نيازشان را برآورده ميكردند. و در اين جهت، از آثار شريعتي آنچه مطابق با آن نياز رومانتيك و راديكال زمانهي خودشان بود گزينش ميكردند و حتي برخي جملات او را هم تحريف ميكردند تا در اين جهت بكار گيرند. در آن دوران جوانان انقلابي تفاوتي ميان سخنرانيهاي خميني، نوشتهجات شريعتي و عمليات مسلحانهي مجاهدين قائل نبودند. همه را به يك چهره محبوب و معشوق خود مينگريستند، درحاليكه كاملا با هم متفاوت بودند. چه در روش و منش و چه در هدف و انگيزه.
4. او معلم تاريخ بود، اما معلم انقلاب شد! شريعتي پيغمبر شريعت دوران خود بود. او در معلمي، الهي همهي تاريخ است. او پيغمبري بود كه ما هر بار او را مينگريم و آثارش را مطالعه ميكنيم در قالبهاي تنگ و تاريك عقدهها و عقيدههاي شخصيت منعكس از جامعه دوران خود مسدودش ميكنيم. ما به ضمير نوراني او راهي نداريم و تنها از ظن خود يار او ميشويم و در انتها تمام تقصيرات را گردن او مي نهيم. او معلم عشق و شور بود، عرفان، برابري ، آزادي. او معلم خويشتن شناسي بود. اسلاميات و اجتماعيات و كويريات او در برههاي از تاريخ ايران به ظهور رسيد كه كسي فرصت تأمل و انديشه در آثارش را نداشت و اكنون هرگاه او را با هر ديدي مينگريم چهرهاي تازه و با نوري دوباره مييابيم.
5. من در بحبوحهي جواني كه همچون جوانان انقلاب ميتوانستم سري پر شور و شر داشته باشم، ابتدا كتاب ابوذر كه از اتفاق اولين اثر او نيز هست مطالعه كردم. بعد از آن علي، نامهها، فاطمه فاطمه است، اسلام شناسي (تاريخ اسلام)، حسين وارث آدم، تشيع علوي تشيع صفوي، پدر مادر ما متهمايم (نوار)، هبوط و كوير و ... همان كتابهايي كه جوانان آن نسل را بري از هر گونه پرسشي ميكرد و تنها دغدغهي دستيابي به اتوپياي مجهولشان را در آنها شعلهور ميساخت، مرا به فكر فرو ميبرد و در غرقاب اين سوال و جوابها بود كه متوجه شدم تمام كاخهاي زيباي ذهني كه جامعه و فرهنگ عامه برايم تدارك ديده بود را برج به برج و قدم به قدم ويران كردهام و با هبوط در كوير راهام را يافتهام. در ميان مخلوقات خدا، سرگردان و حيران و بيهمانديش و همنفسي، كه بازآرد راز دل نهفتهاي، يافته در كوير دلي، پي برده به امواج ساحلي، آنقدر در آن كوير بيسرانجاميها گشتم تا پيغمبر دورانام را بيابم و ... و اين خواستهي نهايي شريعتي بود. او پيغمبري بود رمزگشا و كليددار و باطل السحر جادوي فريبكاران و خرافه پرستان. پيغمبري از جنس موسي بود و اكنون پيغمبر محبت و صلح و دوستي را بايد بيابيم.
پيوست: اين مقالهي «آنان كه شريعتي را تكفير ميكردند» در شمارهي امروز ياسنو منتشر شده، به قلم «محمد حيدري» كه توصيه ميكنم حتما بخوانيد. نويسنده چهرهي كساني كه در زمان انقلاب شريعتي را تكفير ميكردند را با اسناد و مداركي از آن زمان و يك سري از اطلاعات سري ساواك بازنمايي ميكند.PDF Fileقسمت اول و قسمت دوم
همچنين به كساني كه به نوشتههاي دكتر سروش علاقه دارند سخنراني روحانيت منهاي اسلام؟ را توصيه ميكنم.
رسواي تو ام، بيپرده بگويم
اين روزها اوج مظلوميت دانشجويان محروم و گارگران زحمتكش است. بوي عفن بده بستان پشت پرده براي به خاك و خون كشيدن فرزندان اين ملت مشامم را سخت ميآزارد. مصالحهاي براي سر و سامان دادن امور سخيف وطنفروشانه و از سرگذراندن مخالفهاي دست و پا گير و به سرانجام رساندن برخي برنامههاي نيمهكاره براي آيندهي محتمل و اصل قضيه معطوف كردن توجه آمريكا به قدرت و صلابت خود و ضعف و انفعال حريفان..
اصلا تحمل حرف زدن از كثافتها و لجنهاي زمين را ندارم كه تنها بايد گوشهاي دنج بيابم و ناله و نفرين كنم و هر چه فحش بلدم نثارشان كنم.. در پيش چشمم صحنههاي فجيع كوي دانشگاه و خوابگاه علامه ميآيد. خونهاي پاشيده به هر گوشه و جاي دست خونآلود بر ديوار، ترس و وحشتي كه مغولهاي وحشي دست پروردهي اسلام فقاهتي جاري كردند. بر سر دانشجوياني آوار شدند كه در طول سال غذايي نميدهند براي كتكخور بودنشان در اين روزها.. نميدانم با چه جملاتي همدردي و حضور بياثر خود را در كنارشان بيان كنم، كه اكنون تنها با ديدن و شنيدن صحنههايي از آن وحشيگري ترس و ضعف تمام وجودم را فراگرفته.. آخر چرا پدرانمان ما را براي جنگ و گريز و وحشتآفريني تربيت نكردند تا امروز مرعوب ابراز قدرت اين مغولهاي خونخوار نشويم.. ضعف ما در مقابل جنگ و گريز مدام ناشي از كدام خواست و انديشهي پدرانمان بوده.. چگونه از زمانهي خود درس گرفتهاند، كه پي به بينيازي ما از هر گونه وحشت آفريني بردهاند، تا اكنون طرز مقابله با وحشت را نيز تجربه نداشته باشيم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر