پنجشنبه، شهریور ۱۳

زندگي بايد كرد!

اين ما هستيم كه مي‌گذريم يا زمان؟! يعني چون ما مي‌گذريم زمان مي‌گذرد يا زمان بعنوان موجودي مستقل و مجرد براي ما مي‌گذرد. در فضايي بي‌مكان (اگر بتوان تصور كرد) آيا زمان معنا خواهد داشت؟ اول مكان مي‌آيد بعد زمان! يعني زمان گرچه قيدي است همچون مكان، اما زمان قيدي‌ست موكول به مكان! اين ما نيستيم كه از جاده‌ي زمان عبور مي‌كنيم، بلكه اين زمان است كه سوار بر ما مي‌گذرد. ما همه مشمول و مغلوب و زخم‌خورده‌ي زمان هستيم. همه در بند و اسير او هستيم، و روزي زير شمشير غم‌اش بايد رفت، چه بهتر كه رقص كنان!

تئوري انيشتين هم همين را مي‌گويد. بر اساس همين تئوري‌ست كه جوان ماندن فضانوردان را توجيه مي‌كنند. اما زنده ماندن فردي بعد از هزار سال و اندي را چگونه مي‌توان توجيه كرد!؟ در تاريخ مذهب شيعه براي زنده ماندن امام زمان توجيهاتي وجود؛ از تفسيرهاي بعضاً مسخره و برخي ديگر اهورايي كه بگذريم، به يك سري دلايل و افسانه‌سازي‌ها مي‌رسيم كه بسيار جالب‌اند. مثلاً كتابي را خوانده‌ام (شايد 15 سال پيش) بنام جزيرةالخضراء؛ به‌عنوان كتابي با موضوع مثلث برمودا به من معرفي شد. آن كتاب شامل داستان‌ها و سفرنامه‌هاي شخصي شيعه و روحاني و كمي هم عارف مسلك بود ــ نام‌اش را بخاطر نمي‌آورم. قصه‌هايي مي‌گفت از مخفي شدن امام دوازدهم شيعيان در جزيره‌اي كه در مه غليظي بود و دنياي ديگري داشت، سواي ما. هيچ راهي به اين جزيره‌ي خضراء نيست و هر كس سعي مي‌كرد به آنجا برود؛ اولاً از مغضوبين خدا بود و بعد هم كه در دريا غرق مي‌شد. اين داستان‌ها بنظرم متعلق به پيش از شناخت مثلث برمودا بوده اما اصولاً دين‌داران براي اثبات عقايد ديني خود مدام از دست‌آوردهاي تازه‌ي علمي استفاده مي‌كردند و مثلث برمودا را هم همان جزيرةالخضراء گرفتند.

دانشمندان تاكنون نظريات متفاوتي درباره‌ي مثلث برمودا داده‌اند، كه در ميان آنها تفسيرهاي غير علمي و افسانه سرايي هم بوده است. اين موضوع جالب است كه مذهب تشيع از آخرين پديده‌هاي اسرارآميز عصر مدرن استفاده مي‌كند براي تداوم يكي از مقاوم‌ترين افسانه‌هاي عصر ماقبل خرد. مي‌دانيم كه عنصر «شخص موعود، غيبت و عصر ظهور» در تمام اديان و مذاهب وجود دارد، و در واقع عنصر ثابتي در تمام فرهنگ‌ها و تمدن‌هاست. اما در اديان ديگر فكر نمي‌كنم تا اين حد تلاش وافر در جهت توجيهات نسبتاً منطقي، مناسب زمان خود وجود داشته باشد. توجيهاتي كه حتي با كمي دقت متوجه مي‌شويم فراتر از زمان خود شايد بوده‌اند، و البته به خوبي هم از جنبه‌هاي اسرارآميز علوم مدرن در جهت استحكام بنيان‌هاي عقايد افسانه‌اي خود سود برده‌اند. اين شايد به دليل مخالفان بي‌شمار و بحث و جدل‌هاي درون ديني بسياري‌ست كه در تاريخ تشيع بيش از ديگر مذاهب و اديان وجود داشته.

من براي خود نمي‌توان‌ام به وجود علم غيب بي‌باور باشم؛ اين را از ضعف ذات بشري خود مي‌دانم و قدرت لايزال باري، و البته انگيزه‌اي براي بيشتر آموختن. شايد اين افسانه‌ها حقيقت داشته باشد و تصور آن بتواند خاطر شيريني را براي معتقدان بجا بگذارد. اما اين قضيه‌ي غيبت در اديان متفاوت بي‌شباهت به بحث‌هاي بيهوده‌ي جبر و اختيار نيست. «رگ رگ‌ست، اين آب شيرين و آب شور / در خلايق مي‌رود تا نفخ صور» چه مجبور و چه مختار، چه موعود و چه بي‌عهد، چه غايب و چه حاضر، ما همين‌ايم كه هستيم؛ زندگي بايد كرد!

هیچ نظری موجود نیست: