صفحات

چهارشنبه، اردیبهشت ۳۰

آرزوي مرگ پيشين

داشتم فكر مي‌كردم؛ چه چيزي از همه بيشتر خوشحال‌ام مي‌كند در اين روزها، كه ديدم هيچ نيست، مگر مي‌شد كه شش سال پيش مرده باشم و امروز مي‌دانستم! و اگر بگويند؛ امروز مي‌ميري، بي‌نهايت غمناك مي‌شوم!

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۹

نگاه دار


يك لحظه، يك ديدار، در يك چهره، يك نگاه
در پس چشم‌گردي بي تامل و وسواس
مبهوت‌ات مي‌كند اين دنياي فراخ‌تر از افلاك
كه بي‌خبر بودي از آن تاكنون در درون
به يك اشاره و تلنگري بي‌اراده
معطل مانده به شرري مقهور كننده
تا تار و پود فلك‌اي را بريسد به چرخ روزگار
در چشم ذهن خيال ــ گاه باور ات بايد
آن‌گاه كه سوي تو آيد، از هر كرانه سخني تازه گويد
از قصه‌هاي گذشته و نغمه‌هاي پوسيده
برقصاند ات در بستر درد و بنوشد به پاس مرگ
بگريزد از هر مجال و بپيمايد كوه و كوير
تا بشكافد به رؤيا و خيال، آنچه چرخيده به روزگار


بيا! زيبا! بريز در كام‌ام درد و دوا
چون نگاه‌ات كي كند جان‌ام رها؟!